رمان سرنوشت نمیشی,رمان جدید سرنوشت نمیشی,رمان عاشقانه,رمان باحال

اطلاعات کاربری

عضو شويد


فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
موضوعات
اخبار
اخبار سیستان
اخبار گوشی
اخبار سینما و بازیگران
خبر مهم
قیمت ماشین
گالری عکس
بازیگران
عکس عاشقانه
عکس ماشین
ترول جدید
عکس خنده دار
لباس عروس
لباس خواب
عکس حیوانات
مدل مانتو
فوتبالی
شال روسری
لباس مجلسی
کارت پستال
خوانندگان
لباس جدید
مدل کت دامن
مدل کفش زنانه
مدل کت شلوار
مدل تاپ مجلسی
عکس کارتونی
عکس جدید
لباس نوزاد پسرانه
لباس نوزاد دخترانه
کت تک دخترانه
مدل مو
مدل انگشتر
مدل شلوار لی مردانه
مدل کیف پسرانه
مدل کیف دخترانه
کد پیشواز
کد پیشواز همراه اول
کد پیشواز ایرانسل
کد پیشواز رایتل
پزشکی
بیماری
زیبای صورت
فناوری و ترفند
ترفند موبایل
ترفند کامپیوتر
لب تاپ
بیوگرافی
بیوگرافی بازیگران مرد
بیوگرافی خوانندگان
بیوگرافی بازیگران زن
دانلود اهنگ
اهنگ غمگین
اهنگ مجلسی
نوحه
دانلود اهنگ جدید
فال
فال حافظ
فال انبیاء
فال تولد
مرکز دانلود
دانلود برنامه
بازی اندروید
بازي كامپيوتري
بازي اندرويد
فیلم ایرانی
مسابقات ورزشي
اس ام اس
خنده دار
حال گیری
تولد
روز مادر
روز پدر
روز زن
عاشقانه
اس ام اس به سلامتی
تبریکی
مناسبتی
اس ام اس تسلیت
اس ام اس رفاقتی
اشپزی
جدیدترین غذاها
انواع دسر
عاشقانه
عاشقانه جدید
رمان
جدیدترین رمان ها
دانلود رمان
رمان عاشقانه
داستان
داستان عاشقانه
داستان کوتاه
دارو های گیاهی
خواص روغن ها
خواص عرق ها
آرشیو
مطالب پربازدید
مطالب تصادفی
عکس های دیده نشده ريحانه پارسا لب دریا عکس های دیده نشده ريحانه پارسا لب دریا
جواب جواد نکونام به بیانیه باشگاه فولاد خوزستان جواب جواد نکونام به بیانیه باشگاه فولاد خوزستان
چرا بعد ورزش بی خواب میشیم چرا بعد ورزش بی خواب میشیم
عکس های عاشقانه روز همراه متن عکس های عاشقانه روز همراه متن
خنده دار ترین  جوک های مردانه و پسرانه خفن و خنده دار خنده دار ترین جوک های مردانه و پسرانه خفن و خنده دار
مدل شیک و پرطرفدار کت و کاپشن مردانه زمستانه جدید مدل شیک و پرطرفدار کت و کاپشن مردانه زمستانه جدید
مدل های مانتو شیک متفاوت مدل های مانتو شیک متفاوت
خبر احتمال توقیف سریال «حوالی‌ پاییز» خبر احتمال توقیف سریال «حوالی‌ پاییز»
متن  حرفِ دل و حرفِ حساب متن حرفِ دل و حرفِ حساب
مدل لباس های شب یلدا سال 97 مدل لباس های شب یلدا سال 97
کت دامن های شیک جدید دخترانه مجلسی کت دامن های شیک جدید دخترانه مجلسی
عکس دیده نشده پریناز ایزدیار در نمایش بینوایان عکس دیده نشده پریناز ایزدیار در نمایش بینوایان
جدیدترین زندگینامه حسن ریوندی و همسرش + زندگی شخصی حسن ریوندی جدیدترین زندگینامه حسن ریوندی و همسرش + زندگی شخصی حسن ریوندی
خواص باور نکردنی شربت هل خواص باور نکردنی شربت هل
جدیدترین و زیباترین مدلهای تزیین ماشین عروس جدیدترین و زیباترین مدلهای تزیین ماشین عروس
عکس جشن تولد دیده نشده  ملیکا شریفی نیا عکس جشن تولد دیده نشده ملیکا شریفی نیا
قیمت روز دلار قیمت روز دلار
خواص موثر هل خواص موثر هل
بهترین روش پوشیدن شلوار جین در فصل پاییز بهترین روش پوشیدن شلوار جین در فصل پاییز
عکس سلفی جدید مهناز افشار عکس سلفی جدید مهناز افشار
خواص جالب لبو برای سلامتی انسان خواص جالب لبو برای سلامتی انسان
بهترین عکس های دیبا زاهدی و بیوگرافی بهترین عکس های دیبا زاهدی و بیوگرافی
 درمان جدیدکبد چرب درمان جدیدکبد چرب
زیباترین مدل تور سر عروس جدید و شیک 2019 زیباترین مدل تور سر عروس جدید و شیک 2019
اموزش درست کردن شربت هل اموزش درست کردن شربت هل
سرم ویتامین سی لافارر سرم ویتامین سی لافارر
عکس های خوشگل نازنین کریمی و بیوگرافی عکس های خوشگل نازنین کریمی و بیوگرافی
علت کم پشت شدن مو چیست علت کم پشت شدن مو چیست
اسان ترین روش اشتراک استوری برای دوستان نزدیک در اینستاگرام اسان ترین روش اشتراک استوری برای دوستان نزدیک در اینستاگرام
اموزش کامل ساخت دکمه شیشه ای در تلگرام اموزش کامل ساخت دکمه شیشه ای در تلگرام
روش جدید بدست آوردن لینک پروکسی و ارسال پروکسی برای دیگران روش جدید بدست آوردن لینک پروکسی و ارسال پروکسی برای دیگران
بیوگرافی جدید مونا کرمی + عکس بیوگرافی جدید مونا کرمی + عکس
سری جدید عکس های عاشقانه 97 سری جدید عکس های عاشقانه 97
روش جدید غیرفعال کردن تبلیغات موبوگرام روش جدید غیرفعال کردن تبلیغات موبوگرام
داستان جالب دو برادر داستان جالب دو برادر
روش ساخت ربات در پیام رسان سروش با استفاده از ربات روش ساخت ربات در پیام رسان سروش با استفاده از ربات
آموزش آرایش صورت عروسکی آموزش آرایش صورت عروسکی
عکس امروز امین حیایی و جمعی از بازیگران عکس امروز امین حیایی و جمعی از بازیگران
شارژر اصلی و تقلبی را از کجا تشخیص بدیم شارژر اصلی و تقلبی را از کجا تشخیص بدیم
دعا دعا
جدیدترین عکسهای جوانه دلشاد بازیگر فیلم حوالی پائیز جدیدترین عکسهای جوانه دلشاد بازیگر فیلم حوالی پائیز
با این روش رفع ریپورت تضمینی و خارج شدن از بلاک تلگرام با این روش رفع ریپورت تضمینی و خارج شدن از بلاک تلگرام
مدل های لباس امروزی کودک مدل های لباس امروزی کودک
اموزش پیدا کردن گروه و جستجوی کانال اموزش پیدا کردن گروه و جستجوی کانال
عکس های جدید و دیده نشده دیبا زاهدی و بیوگرافی مختصر عکس های جدید و دیده نشده دیبا زاهدی و بیوگرافی مختصر
چیکار باید کرد شیر مادر زیاد بشه چیکار باید کرد شیر مادر زیاد بشه
داستان واقعی مرد ثروتمند و پسرش داستان واقعی مرد ثروتمند و پسرش
تعداد طبیعی ریزش مو در روز چندتا باید باشه تعداد طبیعی ریزش مو در روز چندتا باید باشه
 بنزین فقط و فقط با کارت سوخت بنزین فقط و فقط با کارت سوخت
با این روش قد بلند بشید با این روش قد بلند بشید
آمار سایت
آمار مطالب
کل مطالب : 9592
کل نظرات : 1720
آمار کاربران
افراد آنلاین : 91
تعداد اعضا : 38

کاربران آنلاین

آمار بازدید
بازدید امروز : 2,034
باردید دیروز : 4,621
ای پی امروز : 282
ای پی دیروز : 403
گوگل امروز : 2
گوگل دیروز : 23
بازدید هفته : 28,789
بازدید ماه : 58,575
بازدید سال : 411,190
بازدید کلی : 15,169,566
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
کتابی که بعد خواندن منفجر میشود عکس (1419)
عکسهای خالکوبی عجیب غریب رویه بدن انسان های عجیب غریب (1574)
عکس لو رفته از جیگرهای خوب و بامزه ایرانی (2361)
عکس جدید به دست رسیده از دختر و پسرای پولدار ایرانی (2871)
عکس کودکی مرتضی پاشایی (1424)
کفش 800 میلیونی رو ببینید عکس (1897)
این شاگرد رستوران همه رو شگفت زده کرد عکس (2194)
فکر نکنم همچین ماشین عروسی دیده باشید عکس (2035)
عکس لو رفته دختر پسر لخت لخت روی تخت (5454)
غیر قابل باوره جوان ترین پدر مادر ایرانی عکس (2041)
محاله اتو کردن سینه دخترا دیده باشید عکس (3135)
عمرا همچین کیس کامپیوتری دیده باشید عکس (1204)
بهتون قول میدم علی صادقی رو اینجوری ندیدن عکس (1915)
گران قیمت ترین ساندویچ دنیا رو ببینید عکس (1230)
کار خیلی بد این دختر دانشجو در خانه اش (2940)
عکسهای خوشگل ترین دختران جهان که تا بحال ندیدید (3083)
عمرا این نمونه ته ریش دیده باشید عکس (1496)
عکس باور نکردنی لیلا اوتادی بدون ارایش (2434)
محاله لیلا فروهر رو با این چهره دیده باشید + عکس (1965)
شگفت انگیزترین مدل مو دنیا عکس (1438)
عمرا سحر قریشی رو اینجور دیده باشید عکس (3032)
آرشیو لینک ها
جستجو

کدهای اختصاصی
تبلیغات

رمان واقعا جدید و قابل خواندن سرنوشت نمیشی قسمت آخر

رمان واقعا جدید و قابل خواندن سرنوشت نمیشی قسمت آخر

رمان واقعا جدید و قابل خواندن سرنوشت نمیشی قسمت آخر

رمان واقعا جدید و قابل خواندن سرنوشت نمیشی قسمت آخر

الناز به پهلوم زدو آروم تو گوشم گفت: خودتو سبك نكن نمي شناستت... يه كاري نكن ضايعت كنه...
سرمو تكون دادم ولي لبخند رو لبام از بين نمي رفت. وقتي راه افتاديم از آيينه ماشين زل زده بودم بهش و حتي يه لحظه هم دست بردار نبودم خيلي سخت بود كه بعد از يكسال دوري، عشقتو ببيني و نتوني هيچ كاري بكني يا حرفي بزني. تو حال و هواي چشم چروني بودم كه اميد خيلي جدي و سرد به الناز گفت: خانم ميشه آيينه رو به يه سمت ديگه بچرخونيد؟..........

الناز گفت: براي چي؟
-يا حداقل به اين خانم بگين انقدر بهم زل نزنه...معذب ميشم
الناز چپ چپ بهم نگاه كرد و اميد ادامه داد: مي دونم قبلا نامزدم بودند ولي من الان هيچي يادم نمياد... از حلقه تو دستم مي دونستم ازدواج كردم يا نامزد دارم ولي منو ببخشيد هيچ حسي ندارم... چون هيچي يادم نمياد... خيلي دوست دارم حافظم برگرده و همه چي يادم بياد ولي دست خودم نيست.
از حرفش دلم شكست. مي دونستم اميد اون آدم سابق نيست ولي نه تا اين حد. نگاهمو انداختم پايين و ديگه بهش نگاه نكردم. ترجيح دادم فعلا با خاطراتش خوش باشم تا با خودش كه هيچي يادش نمياد.
وقتي رسيديم تهران، نيما و مامان با ديدن اميد از تعجب و خوشحالي مثه خودم شده بودند ولي اميد خونسردِ خونسرد بود، فقط يه سلام داد و سكوت كرد. نگاهش سردِ سرد بود مثه يه ربات
همون شب شناسنامه و كارت ملي باطل شدشو بهش دادم. با اين كه يه ذره بهش ثابت شده بود ولي بازم شك داشت. توي مداركش يه كارت اهدا خون هم بود كه مي تونست كامل بهش ثابت كنه كه خودِ اميده
فردا صبح رفتيم آزمايشگاه براي تعيين گروه خونيش كه ببينيم با كارتش يكيه يا نه . وقتي جوابو گرفتيم و گروه خونيش يكي دراومد ديگه باور كرد كه اميده و چيزايي كه ما ميگيم راسته... تازه بعدش عكسا و فيلماي نامزدي رو بهش نشون دادم. ديگه باور كرده بود ولي هنوزم حافظش همون بود.
چهار ماه گذشت. بهار رسيد ولي اميد رفتارش باهام همون جور مثه قبل بود، سرد سرد... مثه يه غريبه... حالا كه باورش شده بود من نامزدشم خيلي سعي مي كرد منو بشناسه و باهام بيشتر آشنا بشه ولي همين كارش اعصابمو به هم مي ريخت. مينا خانم صدام مي كرد...همش شما شما مي كرد. من همون اميد سابقو مي خواستم همون كسي كه ديوونه وار عاشقم بود نه اين آدم غريبه رو. 
براي اينكه كمكش كنم كه حافظه شو بدست بياره بردمش پنج كلبه و حسابي دل بي بي و بابا علي رو خوشحال كردم، داستانو براشون تعريف كردم و هر كدومشون سعي كردند كه خاطرات اميدو بهش برگردونند اما فكر كنم نمي بردمش بهتر بود اونقدر با همه سرد و بي روح برخورد كرد كه همشونو نااميد كرد و باعث ناراحتيشون شد.
از پنج كلبه كه برگشتيم تصميم گرفتم ببرمش پيش يه دكتر مغز و اعصاب، دكتر بهم گفت: معمولا حافظه اين جور افراد فقط با يادآوري خاطراتي كه براشون يه نوع شوك بوده برمي گرده... البته اونم نمي شه صددرصد تضمين كرد.
روز و شب كارم شده بود فكر كنم و دنبال يه راه چاره باشم براي اينكه حافظه اميدو دوباره برگردونم. دنبال خاطره اي مي گشتم كه براي اميد مثه يه شوك باشه و حافظه شو برگردونه.
بعد از چند روز فكر كردن يادم افتاد به صحنه اي كه منو از دست باربد نجات داد. بايد خاطره اون روز رو براش زنده مي كردم. اما چه طوري؟!
با الناز و نيما مشورت كردم و بعد از كلي هم فكري تصميم گرفتيم كه يه نقشه توپ و طبيعي بكشيم و اميدو تو تله بندازيم. البته تو همين حين فكر كنم باعث كار خير شدم، يه جورايي فهميدم كه نيما و النازم دارن به هم چراغ سبز نشون مي دن... خوشحال بودم... كي بهتر از الناز كه زن داداشم بشه؟
بالاخره نقشمونو اجرا كرديم...
صبح روز جمعه همه وسايل پيك نيكو جمع كرديم و رفتيم سمت چالوس... آبشار بهشت...قرار گذاشتيم كه شبو اونجا بمونيم. وقتي رسيديم شروع كرديم به چادر زدن و آتيش روشن كردن، بعد از ناهار منو و نيما و الناز زديم به كوه، اميد نيومد و گفت كه مي خواد بخوابه... حسابي عوض شده بود اميد آدمي نبود كه منو تنها بذاره و بخوابه!
تو راه كوه نقشه مونو به بار ديگه مرور كرديم. نقشه حساب شده اي بود فكر همه جاشو كرده بوديم. نزديكاي عصر برگشتيم و حالا وقتش بود كه نقشه مونو پياده كنيم.

با چشمك نيما فهميدم كه بايد مرحله اول نقشه رو اجرا كنم. از جام بلند شدم و كفشامو پوشيدم كه اميد گفت: كجا مينا خانم؟
ازكلمه مينا خانم متنفر بودم... حالم از اين كلمه بهم مي خورد.
گفتم: مي رم دستشويي... الان برمي گردم
براي اولين بار خدا خدا مي كردم كه نخواد باهام بياد چون اونجوري همه نقشمون بهم مي خورد. خوشبختانه اميد هيچي نگفت. اگه اميد خودم بود همراهم ميومد و تنهام نمي ذاشت. از يه طرف از نيومدنش براي اجراي نقشه خوشحال بودم و از يه طرفم بغض گلومو گرفت... چقدر دلم برا اميد خودم تنگ شده بود.
رفتم همون جايي كه با نيما و الناز هماهنگ كرده بوديم يه جايي با فاصله زياد از چادرا... هوا داشت غروب مي كرد كه پيمان، دوست نيما سر رسيد، قرار بود نقش باربدو بازي كنه، كلي ازش تشكر كردم و گفتم: ببخشيد شايد تو اين نقشه چند تا مشت و لگد بخورين... من از همين جا پيشاپيش ازتون معذرت مي خوام.
خنديد و گفت: نه مينا خانم... آخه چند تا مشت و لگد كه واسه ما بوكسورا چيزي نيست.
منم خنديدم و گفتم: فقط يه چيزي ...به وقت نزنيدشا!
-چشم... به روي چشم... ما فقط اومديم اين جا كه كتك بخوريم.
لبخندي زدم و گفتم: بازم شرمنده
هوا ديگه داشت كم كم تاريك مي شد و بايد منتظر علامت چراغ قوه نيما مي مونديم. قرار بود وقتي من براي دستشويي از چادر زدم بيرون و دير كردم همه نگرانم بشن و الناز و نيما و اميد بيان دنبالم بگردند بعدش نيما يه جوري اميدو تو اين مسيري كه ما بوديم قرار بده كه دنبالم بگرده. اون موقع بهمون علامت ميده و من مثه همون روز جيغ مي كشم و ادامه نقشه رو مي ريم.
هوا ديگه كامل تاريك شده بود كه ديدم نيما با چراغ قوه علامت داد. وقتش بود كه نقشه مونو اجرا كنيم با اين كه خيلي از پيمان خجالت مي كشيدم ولي خوابيدم رو زمين و بهش گفتم چهار دست و پا بياد روم و مثلا وانمود كنه كه نيت شومي داره و مي خواد ازم سوء استفاده كنه.
خيلي از هم خجالت مي كشيديم ولي هر جوري بود توي اون حالت قرار گرفتيم درست مثه همون حالت كه باربد منو گير انداخته بود البته بدون اينكه كوچكترين تماسي با هم داشته باشيم. حالا وقت جيغ زدن من بود. به پيمان گفتم در گوششو بگيره و بعدش با تموم قدرتم شروع كردم به جيغ زدن. بايد با صدام اميدو به طرف خودم مي كشوندم بايد پيدام مي كرد.
بين جيغام به پيمان گفتم: خب حالا شما دستاي منو بگيرين جوري كه مثلا نذارين تكون بخورم منم با پاهام تقلا مي كنم كه مثلا مي خوام از دستتون خلاص بشم... مي خوام وقتي اميد اومد واقعا باور كنه...
سرشو تكون داد و همين كارو كرد منم شروع كردم به تقلا وجيغ زدن. صدام ديگه كم كم داشت مي گرفت. پس چرا اميد نميومد؟!
ديگه داشتم از اومدنش نااميد مي شدم كه ديدم با يه ضربه محكم پيمان بيچاره از روم به چند متر اون ور تر پرت شد درست مثه باربد../ پس نقشم گرفته بود ولي پيمان بيچاره... اميد از عصبانيت داشت مي تركيد رفت طرفشو دقيقا همون ضرباتو حواله پيمان كرد. از قبل با پيمان هماهنگ كرده بوديم كه بعد از دو تا ضربه خودشو به بي هوشي بزنه كه اميد دست از حمله برداره و پيمانم همين كارو كرد. اميد اومد سمتم و با اين كه همه لباسام تنم بود ناخودآگاه پيراهنشو دراوورد و انداخت روم. نشست، محكم بغلم كرد و در حالي كه نفس نفس مي زد گفت: مينا... تو حالت خوبه؟...خوبي عزيزم؟... گريه نكن، نگران نباش من اينجام حالشو گرفتم .... بهت گفتم كه باربد آدم درستي نيست
واي خدايا باورم نمي شد اميد حافظه شو بدست اوورده بود. شده بود همون اميد سابق، همون اميدي كه عاشقش بودم و مي پرستيدمش... از خوشحالي زدم زير گريه و گفتم: اميد...اميد تو حافظه تو بدست اووردي!
يه ذره مكث كرد و با خوشحالي گفت: آره...آره... ديگه همه چي يادم مياد... همه چي ... واي خدايا شكرت... دوباره يادم مياد كه عاشقتم... دوباره يادم مياد كه زندگيمي و چقدر دوست دارم عزيزم... ميناي خودم... چقدر دلم برات تنگ شده بود.
اشكامو پاك كرد و گفت: هميشه مي دونستم قبلا عاشق يكي بودم ولي يادم نميومد اون نفر كي بوده!؟...حالا مي دونم اون تو بودي عزيزم... تو بودي
همين جور كه اشك مي ريختم گفتم: دوست دارم اميد... عاشقتم
پيمانم وقتي اول حرفامونو شنيده بود، رفته بودو تنهامون گذاشته بود كه راحت باشيم.
اميد شروع كرد به بوسيدن موها، صورت، گردن و لبام. چقدر دلم برا آغوشش تنگ شده بود. اونقدر تو حال و هواي خودمون بوديم و از عشق لبريز بوديم كه برامون زمان و لحظه و جا و مكان هيچ معنايي نداشت... عشق يعني همين... عشق يعني يكي شدن و يكي موندن...
بعد از چند وقت تحقيق و پس و جو مشخص شد اون جسدي كه به نام اميد تاييد شده بود جسد يه دانشجوي بيچاره بود كه وسط راه سوار اتوبوس ميشه. برا همين هيچ كس از وجودش خبر نداشت و بعدا معلوم شد كه خونوادش يكسال بود كه دنبالش مي گشتند و اون علامتي كه روي سينه جسد ديدم يه نوشته تاتو نبود، يه خراشي بود كه بر اثر تصادف به وجود اومده بود و بعد از سوختگي مثه يه زخم تاتو به نظر مي رسيد. تنها اشتباه فاحشي كه كرده بودم اين بود كه تاتوي اميد سمت چپش يعني سمت قلبش بود و اون زخم روي جسد طرف راستش بود اگه اينو همون موقع يادم ميومد و فهميده بودم اين يك سال اين همه زجر نمي كشيدم و خيلي زودتر از اين حرفا اميدو پيدا مي كردم و بازم اينو خيلي خوب فهميدم و درس بزرگي گرفتم كه : «حريف سرنوشت نميشم»
چشامو باز كردم و روي تخت از اين پهلو به اون پهلو شدم. نگاهي به چهره مظلوم اميد انداختم كه خواب خواب بود. پنج سال از ازدواجمون مي گذره و من هنوزم مثه اون زمان عاشقشم و دوسش دارم. بعد از اون حادثه بر اثر ضربه اي كه به اميد خورده بود توانايي بارداريشو از دست داده بود و همين باعث شد كه ما نتونيم بچه دار بشيم. البته اين موضوع رو يك سال پيش فهميديم. اميد با اين كه با تموم وجودش عاشقم بود خيلي اصرار كرد كه راه خودمو برم و خودمو از حس مادر بودن محروم نكنم. ولي من بچه 
http://masoud293.ir/

رو با اميد مي خواستم اگه قرار بود اميدو نداشته باشم بچه رو هم نمي خواستم.
عاشق اميد بودم و بچه برام مهم نبود برا همين به جون خودم قسمش دادم كه ديگه اين بحثو وسط نكشه و فراموشش كنه... الان بعد از پنج سال زندگي هنوزم عاشقونه همديگرو دوست داريم و حاضريم به خاطر هم هر كاري بكنيم حتي حاضريم از جونمونم براي هم مايه بذاريم...

و اين يعني اوج خوشبختي دو نفر....

 

منبع رمان فا

درباره : جدیدترین رمان ها ,

نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
برچسب ها : رمان میخوام , رمان جدید میخوام , رمان سرنوشت نمیشی رو میخوام , رمان عاشقانه سرنوشت نمیشی ,
بازدید : 215
تاریخ : دوشنبه 19 مرداد 1394 زمان : 23:16 | نویسنده : masoud293 | نظرات (0)
مطالب مرتبط
آخرین مطالب ارسالی
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش