رمان نه خانی آمد نه خانی رفت,رمان جدید نه خانی آمد نه خانی رفت,رمان

اطلاعات کاربری

عضو شويد


فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
موضوعات
اخبار
اخبار سیستان
اخبار گوشی
اخبار سینما و بازیگران
خبر مهم
قیمت ماشین
گالری عکس
بازیگران
عکس عاشقانه
عکس ماشین
ترول جدید
عکس خنده دار
لباس عروس
لباس خواب
عکس حیوانات
مدل مانتو
فوتبالی
شال روسری
لباس مجلسی
کارت پستال
خوانندگان
لباس جدید
مدل کت دامن
مدل کفش زنانه
مدل کت شلوار
مدل تاپ مجلسی
عکس کارتونی
عکس جدید
لباس نوزاد پسرانه
لباس نوزاد دخترانه
کت تک دخترانه
مدل مو
مدل انگشتر
مدل شلوار لی مردانه
مدل کیف پسرانه
مدل کیف دخترانه
کد پیشواز
کد پیشواز همراه اول
کد پیشواز ایرانسل
کد پیشواز رایتل
پزشکی
بیماری
زیبای صورت
فناوری و ترفند
ترفند موبایل
ترفند کامپیوتر
لب تاپ
بیوگرافی
بیوگرافی بازیگران مرد
بیوگرافی خوانندگان
بیوگرافی بازیگران زن
دانلود اهنگ
اهنگ غمگین
اهنگ مجلسی
نوحه
دانلود اهنگ جدید
فال
فال حافظ
فال انبیاء
فال تولد
مرکز دانلود
دانلود برنامه
بازی اندروید
بازي كامپيوتري
بازي اندرويد
فیلم ایرانی
مسابقات ورزشي
اس ام اس
خنده دار
حال گیری
تولد
روز مادر
روز پدر
روز زن
عاشقانه
اس ام اس به سلامتی
تبریکی
مناسبتی
اس ام اس تسلیت
اس ام اس رفاقتی
اشپزی
جدیدترین غذاها
انواع دسر
عاشقانه
عاشقانه جدید
رمان
جدیدترین رمان ها
دانلود رمان
رمان عاشقانه
داستان
داستان عاشقانه
داستان کوتاه
دارو های گیاهی
خواص روغن ها
خواص عرق ها
آرشیو
مطالب پربازدید
مطالب تصادفی
اموزش کامل دیلیت اکانت تلگرام اموزش کامل دیلیت اکانت تلگرام
شیک ترین  ست زرد و مشکی جدید شیک ترین ست زرد و مشکی جدید
زیباترین ست لباس برای آقایان در مهمانی‌ های رسمی و مهم زیباترین ست لباس برای آقایان در مهمانی‌ های رسمی و مهم
خواص جالب لبو برای سلامتی انسان خواص جالب لبو برای سلامتی انسان
بیوگرافی جدید مونا کرمی + عکس بیوگرافی جدید مونا کرمی + عکس
خبر احتمال توقیف سریال «حوالی‌ پاییز» خبر احتمال توقیف سریال «حوالی‌ پاییز»
فایده های چرت زدن فایده های چرت زدن
مدل لباس جدید دامن بلند برای دختر خانم ها مدل لباس جدید دامن بلند برای دختر خانم ها
 علایم مسمومیت علایم مسمومیت
بهترین روش پوشیدن شلوار جین در فصل پاییز بهترین روش پوشیدن شلوار جین در فصل پاییز
عکس امروز امین حیایی و جمعی از بازیگران عکس امروز امین حیایی و جمعی از بازیگران
HMVC چیست HMVC چیست
آموزش آرایش صورت عروسکی آموزش آرایش صورت عروسکی
جدیدترن روش های کاشت ناخن با طراحی جدیدترن روش های کاشت ناخن با طراحی
زیباترین مدل تور سر عروس جدید و شیک 2019 زیباترین مدل تور سر عروس جدید و شیک 2019
مدل شیک و پرطرفدار کت و کاپشن مردانه زمستانه جدید مدل شیک و پرطرفدار کت و کاپشن مردانه زمستانه جدید
عکس جشن تقدیر از رتبه های برتر فولیتو عکس جشن تقدیر از رتبه های برتر فولیتو
دانلود سریال خیلی قشنگ پوست شیر دانلود سریال خیلی قشنگ پوست شیر
بهترین عکس الهه حصارى بهترین عکس الهه حصارى
ناموس کفتار خوب است یا نه ناموس کفتار خوب است یا نه
عکس دیده نشده پریناز ایزدیار در نمایش بینوایان عکس دیده نشده پریناز ایزدیار در نمایش بینوایان
جدیدترین زندگینامه حسن ریوندی و همسرش + زندگی شخصی حسن ریوندی جدیدترین زندگینامه حسن ریوندی و همسرش + زندگی شخصی حسن ریوندی
جدیدترین مدل های تزیین میوه شب یلدا جدیدترین مدل های تزیین میوه شب یلدا
بیوگرافی جدید و جالب زهرا اویسی بیوگرافی جدید و جالب زهرا اویسی
عکس خانواده زن بچه پژمان بازغي عکس خانواده زن بچه پژمان بازغي
اموزش خصوصی کردن اینستاگرام اموزش خصوصی کردن اینستاگرام
درمان کم پشتی موی سر درمان کم پشتی موی سر
کیست بارتولن مال چی است کیست بارتولن مال چی است
 سری جدید عکس های مهسا هاشمی سری جدید عکس های مهسا هاشمی
جشنواره بهاره هندوها تا آمادگی ها برای مراسم اسکار جشنواره بهاره هندوها تا آمادگی ها برای مراسم اسکار
دلیل بچه دار نشدن رضا عطاران از زبان خودش مشخص شد دلیل بچه دار نشدن رضا عطاران از زبان خودش مشخص شد
یک نفر یک نفر
عکس های خوشگل نازنین کریمی و بیوگرافی عکس های خوشگل نازنین کریمی و بیوگرافی
تک عکس های شقایق جعفری جوزانی تک عکس های شقایق جعفری جوزانی
جواب جواد نکونام به بیانیه باشگاه فولاد خوزستان جواب جواد نکونام به بیانیه باشگاه فولاد خوزستان
عکس های جدید و دیده نشده مونا فائزپور عکس های جدید و دیده نشده مونا فائزپور
با این روش رفع ریپورت تضمینی و خارج شدن از بلاک تلگرام با این روش رفع ریپورت تضمینی و خارج شدن از بلاک تلگرام
اسان ترین روش اشتراک استوری برای دوستان نزدیک در اینستاگرام اسان ترین روش اشتراک استوری برای دوستان نزدیک در اینستاگرام
جدیدترین عکس های جدید جوانه دلشاد جدیدترین عکس های جدید جوانه دلشاد
خنده دار ترین  جوک های مردانه و پسرانه خفن و خنده دار خنده دار ترین جوک های مردانه و پسرانه خفن و خنده دار
اموزش پیدا کردن گروه و جستجوی کانال اموزش پیدا کردن گروه و جستجوی کانال
بهترین عکس های دیبا زاهدی و بیوگرافی بهترین عکس های دیبا زاهدی و بیوگرافی
متن  حرفِ دل و حرفِ حساب متن حرفِ دل و حرفِ حساب
جدیدترین مدل های پیراهن زنانه بسیار شیک و قشنگ جدیدترین مدل های پیراهن زنانه بسیار شیک و قشنگ
جدیدترین و زیباترین مدلهای تزیین ماشین عروس جدیدترین و زیباترین مدلهای تزیین ماشین عروس
قیمت روز دلار قیمت روز دلار
سری جدید عکس های عاشقانه 97 سری جدید عکس های عاشقانه 97
روش جدید ساخت برچسب نام در اینستاگرام روش جدید ساخت برچسب نام در اینستاگرام
 الناز محمدی فوری ازاد شد الناز محمدی فوری ازاد شد
فرجکفتار بدرد چی میخوره فرجکفتار بدرد چی میخوره
آمار سایت
آمار مطالب
کل مطالب : 9592
کل نظرات : 1720
آمار کاربران
افراد آنلاین : 82
تعداد اعضا : 38

کاربران آنلاین

آمار بازدید
بازدید امروز : 263
باردید دیروز : 1,370
ای پی امروز : 145
ای پی دیروز : 383
گوگل امروز : 3
گوگل دیروز : 15
بازدید هفته : 2,512
بازدید ماه : 32,298
بازدید سال : 384,913
بازدید کلی : 15,143,289
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
کتابی که بعد خواندن منفجر میشود عکس (1419)
عکسهای خالکوبی عجیب غریب رویه بدن انسان های عجیب غریب (1574)
عکس لو رفته از جیگرهای خوب و بامزه ایرانی (2361)
عکس جدید به دست رسیده از دختر و پسرای پولدار ایرانی (2871)
عکس کودکی مرتضی پاشایی (1424)
کفش 800 میلیونی رو ببینید عکس (1897)
این شاگرد رستوران همه رو شگفت زده کرد عکس (2194)
فکر نکنم همچین ماشین عروسی دیده باشید عکس (2035)
عکس لو رفته دختر پسر لخت لخت روی تخت (5454)
غیر قابل باوره جوان ترین پدر مادر ایرانی عکس (2041)
محاله اتو کردن سینه دخترا دیده باشید عکس (3135)
عمرا همچین کیس کامپیوتری دیده باشید عکس (1204)
بهتون قول میدم علی صادقی رو اینجوری ندیدن عکس (1915)
گران قیمت ترین ساندویچ دنیا رو ببینید عکس (1230)
کار خیلی بد این دختر دانشجو در خانه اش (2940)
عکسهای خوشگل ترین دختران جهان که تا بحال ندیدید (3083)
عمرا این نمونه ته ریش دیده باشید عکس (1496)
عکس باور نکردنی لیلا اوتادی بدون ارایش (2434)
محاله لیلا فروهر رو با این چهره دیده باشید + عکس (1965)
شگفت انگیزترین مدل مو دنیا عکس (1438)
عمرا سحر قریشی رو اینجور دیده باشید عکس (3032)
آرشیو لینک ها
جستجو

کدهای اختصاصی
تبلیغات

رمان واقعا جدید و قشنگ نه خانی آمد نه خانی رفت قسمت اخر

رمان واقعا جدید و قشنگ نه خانی آمد نه خانی رفت قسمت اخر

رمان واقعا جدید و قشنگ نه خانی آمد نه خانی رفت قسمت اخر

رفتم ته کلاس نشستم و به تیکه های بی مزه ی پسرای ته کلاس که به درز دیوارم گیر می دن گوش می دم . تمام حواسم به دره که ببینم پری میاد یا نه . هراز گاهی نگاهم می ره سمت در . از قصد رفتم کنار سمت دیوار نشستم و اون یکی سمتمم پریسا نشسته . پریسا تمام نیم تنه ش به سمت پشته و داره با تیکه های بیمزه ی اینا جوری ریسه می ره که فکر می کنم اشکال از منه که خنده م نمی گیره . یاشار سر سنگینه و فقط با سر سلام داده و همون جلو نشسته و فکر می کنه من به خاطر اون اومدم ته کلاس نشستم ............................................

پسره حرف "س " رو نمی تونه خوب بگه و به قول بچه ها " سِش می گیره " . ول کنم نیست و انگار قراره تمام اسمای س داره کلاس رو تلفظ کنه . 

دارم منم کم کم با پریسا ریسه می رم و به پسره که داره ادای استادا رو دقیقاً مثل خودشون در میاره ، می خندم که پری از در تو میاد . لعنتی دوست نداشتم من و اینجوری در حال خنده ببینه اینجوری دقیقاً به نظر نمی رسه چقدر از اتفاقات دیروز که بینمون افتاد ناراحتم . 

نگاه کوتاهی می ندازه و وقتی می بینه براش جا نگرفتم یه گوشه جلو می شینه . یاشار که متوجه نگاه سرد پری می شه و جدا نشستنمون ، بر می گرده عقب و به من نگاه می کنه . 
با لب خونی به پری اشاره می کنه و می گه " با هم قهرین ؟ " با سر می گم آره و بغض می کنم . انگار خیالش راحت می شه که به خاطر حضور اون نرفتم ته کلاس . سریع گوشیم رو از توی جیبم بیرون میارم و به گوشیم اشاره می کنم و دستم رو به علامت " نه " تکون می دم . منظورم اینه که گوشیم دست خودم نیست که خوشبختانه ضریب هوشیش از من بیشتره ! و متوجه می شه و سرش رو به معنی باشه تکون می ده . نگاهمون چند ثانیه به هم گره می خوره و دلم واسه جمع دوستانمون تنگ می شه . ولی حیف که دیگه دوستی ای نمونده یاشار که از طرف بهار دوست دخترش حسابی با تمام جنس مؤنثای اطرافش که شامل مادر خواهر خودشم می شه در عذاب و تحریمه و منم که توی مرحله ی جدیترش از طرف پارسا یه اخطار حسابی گرفتم یه چیزی تو مایه های کارت زرد فوتبال . دست راستم رو بالا میارم و انگشتر نشونم رو به یاشار نشون می دم و لبخند می زنم . یاشار لبخند می زنه یه لبخند از عمق وجودش که به دل می شینه . با نگاهش انگار داره بهم تبریک می گه . هنوز دستم رو پایین نیاوردم که پری سرش رو بر می گردونه و نگاهم می کنه و صحنه ی نشون دادن انگشتر و لبخندم رو شکار می کنه و بعدش سر نگاهم رو می گیره و به یاشار می رسه . یه جورایی دلم واسش می سوزه که اینطور تنها نشسته . یاشار می دونه که پارسا برادر پریه و نمی خواد سوء تفاهمی برای من بوجود بیاره . لبخندش رو جمع می کنه و بر می گرده . سرم رو پایین می ندازم و دوباره سر سنگین به زمین خیره می شم و سنگینی نگاه پری رو حس می کنم . سنگینی نگاهش رو که بر می داره ، نگاهم می ره سمت صندلی کناریش که کیفش رو روش گذاشته . 


با شلختگی کوله پشتیم رو روی شونه م می ندازم و پاهام رو روی زمین می کشم . دیشب خوب نخوابیدم و دارم بیهوش می شم . پری وقتی کلاس تموم شد به سرعت رفت و حالا من دارم تنها مسیر خونه رو می رم . گوشیم زنگ می زنه که بیرون میارمش . نازنینه .

- سلام 

: سلام عزیزم .

- خوبی شما ؟

: مرسی عزیزم . یاسی تو چیکار کردی ؟ به پارسا گفتی ؟

تقریباً خشکم می زنه . خوابم می پره .

- نه مگه چی شده ؟

: سینا به سپیده گفته بوده نامزد پارسا سوسه اومده وبه خاطر دوستیشون توی خونه دعوا و جنگ درست کرده . اینجام جو خیلی سنگین شده . پارسا حسابی با سینا لج افتاده و بچه ها دو دسته شدن . کسی که از قضیه خبر داره جرئت نداره بپرسه چی شده و اون کسی که خبر نداره سر از کاراش در نمیاره . 

- من کاری نکردم پری دروغ گفت درباره ی بیرون رفتنشون پارسا گیر داد . من هیچی نگفتم بهش .

: مگه به پری نگفتی ؟ سینا داره به خاطر لجبازی با پارسا و این شکراب بینشون گند می زنه به همه چی ... این دختره چقدر خنگه ...

- نازنین من باید چی کار کنم ؟ من باهاش دعوام شده ... 

: آخه هر چی میشه زنگ می زنه به سینا و سفره ی دلشو واسش باز می کنه اگه من بهش زنگ بزنم و بگم اسم منو پیش سینا میاره . من نمی خوام این وسط خراب بشم . من اینجا کار می کنم نمی خوام جو بر علیه من سنگین بشه . 

- اگه به پارسا بگم ...

: یاسمین جان پارسا نمی پرسه ازت تو از کجا می دونی ؟

- خب من چیکار کنم ؟ فکر می کنه من دارم از قصد بینشون و خراب می کنم . 

: ببین من نمی دونم . دوستته واست مهم نیست دارن سرکارش می ذارن ؟ مسخره ش می کنن ؟

- آخه اون با من ...

: مگه بچه این که قهر کنین ؟ یعنی چی ؟

سکوت می کنم . نمی دونم از این که اینجوری باهام حرف زده ناراحت شدم یا به خاطر اینکه درست می گه ؟! 

سکوتم رو که می بینه مهربون تر ادامه می ده .

: سعی کن یه جوری حالیش کنی عزیزم . فعلاً کاری نداری من باید برم ؟

- باشه . مرسی از تماست .

...

روی راحتی دراز کشیدم و به مامان خیره شدم که داره تند تند حرف می زنه . چه لیست بلند بالایی از خاله گرفته ! آخه من که خیاطی بلد نیستم اصلاً بلدم باشم نمی کنم ، ازش متنفرم چرخ خیاطی واسه چی باید توی جهاز باشه ؟
- من چرخ خیاطی نمی خوام الکی پولت و دور نریز 

: خجالت بکش اومدیم زیپ شلوارت خراب شد چیکار می کنی ؟

- می دم پارسا بده خیاطی زیر پاساژ 

: یاسمین حرف الکی نزن . من می خرم استفاده نکن . تخم مرغ پز و ساندویچ ساز و بخار پز و این خرت و پرتا رو نمی خواد بخری .

توی جام صاف می شینم . 

- اِ اِ ! مامان یعنی چی من ساندویچ ساز می خوام . من که خیاطی نمی کنم . اونو نخر به جاش اینا رو بخر . 

مامان چشماش رو گرد می کنه .

: اصلاً هر چی بخوام می خرم به توام ربطی نداره 

پاهام رو می کوبم زمین . 

- مامان الکی نری خریدا . اولاً که هنوز هیچی معلوم نیست دوما ً هر چی خواستی بخری من خودم می خوام باشم .

مامان زیر لب غر می زنه 

: دختره چه پرروه .

- حالا بده لیستت و نگاه کنم .

مامان از خنده ی من می خنده . میاد سمتم و گونه م رو می بوسه و ورق بزرگ دست خط خاله رو روی پام می ذاره و سمت آشپزخونه می ره . 

لیستو که می بینم سرم سوت می کشه . ببین فکر کجاشو کردن جای خلال دندون ! صدای اس ام اس گوشیم که میاد گوشی رو که سر خورده زیرم بر می دارم . شماره ی نازنینه . 

" می تونی تا یه نیم ساعت دیگه بری پیش خواهر پارسا ؟ " 

خدایا شر این قضیه منو نگیره . تایپ می کنم .

" واسه چی ؟ "

" برو پیشش بهم اس بده "


ده بار تا الان تایپ کردم و پاک کردم طول اتاقم رو راه می رم و تایپ می کنم . 

" پری من می خوام درباره ی یه موضوعی باهات صحبت ....

اَه نه ! پاکش می کنم و پوست گوشه ی کنار ناخونم رو به دندون می گیرم و می کَنم . آهان فهمیدم .

" پری من جزوه ی استاتیکم ومی خوام الانم بیرونم تا نیم ساعت دیگه می رسم جلوی خونتون یه دیقه بیا سر کوچه بهم بده . "

خدا رو شکر زود جواب می ده .

" حالا چرا سر کوچه ؟ غریبه که نیستی خونه ی خانواده ی شوهرته ! "

کنایه ی حرفش رو می گیرم و حرص می خورم ولی الان وقت لجبازی نیست . 

" کار دارم جایی باید زود برم . "

" ok "

به خودم توی آینه نگاه می کنم و سر و وضعم . تند تند لباسای دانشگاهم رو که هنوز روی تخت ولو شده می پوشم . زنگ می زنم آژانس و سعی می کنم به این فکر نکنم که آخرین باریه که دارم واسه خاطر اون تحفه همچین ولخرجیایی می کنم ! 

بدجوری دلم شور می زنه . چرا گفت برم پیش پری ؟ عجب دختر قلدریه این نازنین . انقدر توی محیط مردونه بوده که رفتارشم مردونه شده . به چهره ش فکر می کنم و رژ لب همیشه غلیظش و رنگ موهای بورش که بس که رنگ کرده سوخته و وز شده و یکی دو تا چروک روی پیشونی و بین ابرویی که با وجود چتری های بلند وکجش هربار به چشمم میاد و با سن و سال نسبتاً کمش اصلاً همخونی نداره .

صدای زنگ در که میاد سمت در می دوم و برای سین جین نشدن از طرف مامان که خبر نداره دارم می رم و با تعجب داره به من که حاضر شدم نگاه می کنه ، فقط یه جمله می گم .

- دارم می رم از پری جزوه بگیرم زود میام .

...

نزدیک خونه ی پری که می شم به نازنین اس می دم . 

" خب من الان پیش پری رسیدم چیکار کنم ؟ بهش چی بگم ؟ "

" الان بچه ها توی مغازه سینا جمعن . گوشی سینا روی پیشخون پشت سر منه . رسیدی با گوشی پری یه زنگ بزن به گوشی سینا من تماس رو وصل می کنم . خودمم می رم . "

از فکر بکر نازنین هیجان زدم و دستم حسابی داره می لرزه . نمی دونم چرا انقدر از این که دست این آدم می خواد رو بشه خوشحالم ؟! پول آژانس رو می دم و به پری زنگ می زنم که بیاد . 

تمام پنج دقیقه ای که منتظرم از هیجان و سرما دارم می لرزم و سر جام به شعاع یه متر قدم می زنم . پری که نزدیک می شه دستای سفیدم رو که انگار خون توشون جریان نداره توی جیبم فرو می کنم . پانچ بافتنی ای به خودش پیچیده و داره با یه دسته ورق مثلاً جزوه ی من سمتم میاد . با دیدن برگه ها آه جگرسوزی ! به خاطر امتحان میان ترم استاتیک که گند زدم می کشم . ولی نمی ذارم خوشیم رو زائل کنه ... به خاطر اون آشغال پری دیروز اون حرفا رو به من زد ... شاید برای تأثیر گذاری بیشتر وقتی دستش رو شد برگه ها رو توی صورتش پرت کنم و خیلی رویایی توی جام 180 درجه بچرخم و پشتم و بکنم و ازش دور شم . احتمالاً یه جمله ی تأثیرگذارم بگم !

ساعت 3 بعد از ظهره و کوچه حسابی خلوته . 

: بیا جزوه هاتو بگیر این ترم که امیدی به نمره آوردنت نیست ترم بعد لازمت می شه . 

بی توجه به لحن پر از نیش و کنایه ش دستم رو جلو می برم .

- یه لحظه گوشیت و بده .

: واسه چی می خوای .

دستم رو سمت جیب کش باف و شل پانچش می برم .

- بده یه لحظه 

گوشیش رو بیرون میاره . پیدا کردن شماره ی سینا کار سختی نیست . فقط کافیه دو بار دگمه ی سبز گوشیش رو بزنم آخرین تماسی که گرفته شماره ی سیناست .

سعی می کنه گوشیش رو از دستم بگیره . که پسش می زنم و گوشی رو کنار گوشم می گیرم و ازش فاصله می گیرم . 

: بس کن بابا خجالت بکش . چیکار به اون داری ؟

از فکرم می گذره چقدر این نازنین سیاستمداره خوبی می شد ، از گوشی پری زنگ بزنم به شماره ی سینا و پای هیچ کس دیگه ای هم وسط نیاد ...

شماره ی سینا رو که گرفتم اولین زنگ نخورده تماس وصل می شه . حسابی هول کردم . پشت خط صدای سر و صدا میاد و حسابی شلوغه یه آهنگ خارجی هم پس زمینه ی صداهاشون شنیده می شه . پری نگام می کنه و منتظره من با سینا که مثلاً پشت خطه حرف بزنم که به جاش گوشی رو می زنم روی پخش و جلوی صورت هر دومون می گیرم . می دونم زمان تعطیلی و بستن مغازه هاشونه و چند تا چند تا با هم جمع شدن . صدای نازنین رو تشخیص می دم .

: از اون دوست دختراُسگلت چه خبر ؟ بیارش پاساژ یکم بخندیم . 

: نازی دلت میاد اون سنجاقک سیا سوخته ی منو مسخره کنی ؟

صدای جیغ جیغوی یه دختره میاد .

: نه سینا پرپرک . 

: بچه ها دیوار از دیوار من کوتاتر پیدا نکردین ؟ منو انداختین جلو. آخه من چه جوری باید آبجی بدقواره ی پارسا رو بگیرم توی بغ...

گوشی رو از روی اسپیکر برمی دارم و از پری دور می کنم که مچ دستم رو می گیره و گوشی رو از توی دستم در میاره و می زنه روی پخش .

: آخه به جون شما من دیگه کمتر از سپیده زیر دندونم نمی ره ...

: گمشو نکبت ! رفتی سر من هوو آوردی ؟!


روبروی پری وایسادم که گوشی رو بینمون گرفته و به زمین خیره شده . هیچ حالتی توی صورتش نیست و مچ دست لاغرش که گوشی رو گرفته هیچ لرزشی نداره فقط بر خلاف همیشه که شق و رق می ایستاد ، قوز کرده . الان خوشحال شدم ؟ حقانیتم به اثبات رسید ؟ الان می تونم توی جام 180 درجه بچرخم و گورم و گم کنم ؟ چرا به ذهنم نرسید که نباید با خورد کردن این بچه بهش بفهمونم که اون یه عوضیه ... چند وقته که پری رو اینجوری تنها و ضعیف رها کردم و درگیر خودمم ؟ این خود احمق ِ خودخواهم ؟ 

گوشی رو از دستش می خوام بگیرم که محکمتر می گیره . سعی می کنم مچ دستش رو پیچ بدم که بگیرمش .

: وایسین دیروز یه عکس جدید ازش گرفتم ، یه عشوه ایم اومده تخم... 

پری نگاهم می کنه ، بی حالت و مظلوم . آروم زمزمه می کنه .

: می گفت توی عکس خیلی معصوم افتادم .

سینا میاد سراغ گوشیش .

: این چیه ؟ 

صداش میاد که صدایی از دهنش در میاره مثل "هیی" گوشی رو میاره کناره گوشش و نامطمئن و آروم می گه " الو "
پری نگام می کنه و من حس می کنم که انگار داره می پرسه چیکار کنم ؟ گوشی رو جلوی دهنش می بره .

: الو

: پری جان کِی زنگ زدی ؟

صدای " هین " زنونه ای اون سمت خط شنیده می شه و سکوت یکبارشون .

: ده دیقه ست . 

از عصبانیت دارم می لرزم . لرزش ذره به ذره ی بدنم رو حس می کنم حتی پوست صورتم که داغ شده .

گوشی رو ازش می گیرم و کف دستم رو می ذارم روی سینه ش و هلش می دم .

- صدامو می شنوی دیگه ؟ اوهوم خوبه ... ببین حرومز... من که از اولین ثانیه ای که چشمم به تو و سپیده و ملیسا و بقیه بی پدرای گروهتون خورد می شناختمتون . پری باید می شناخت که اونم شناخت . نبینمت دور و برش ...

پری گوشی رو از دستم می گیره و دستش رو می ذاره پشت شونه م .

: آروم باش 

با حرص سعی می کنم گوشی رو ازش بگیرم که پشتش نگه داشته .

- نه بذار بهش بگم سنجاقک مامانشه و لیاقتش همون سپیده ست که مزه ش زیر دندون همه مردای اون دور و بر رفته ... 

گوشی رو قطع می کنه و به دور و بر نگاه می کنه .

منم به دور و بر نگاه می کنم کسی نیست فقط سوپری اون سمت کوچه از مغازه اومده بیرون و به بهانه ی مرتب کردن پفک و چیپسای توی طبقه ها گوش وایساده . از این رفتار تند و بی ادبیم خجالت زده می شم و دستم رو فرو می کنم توی جیبم تا ارتعاششون رو کمتر کنم . پری نگاهم می کنه و جزوه رو می گیره سمتم .

: بیا جزوه ت 

به جزوه ها نگاه می کنم . من چه فرقی با سینا و اون دخترا داشتم ؟ منم تحقیرش کردم جلوی خودم خوردش کردم . یاسمینِ سمجی درونم می پرسه " اینا همش واسه خاطر پری بود ، یا اثبات خودت ؟ " 

جزوه رو می گیرم .

: مرسی که امروز اومدی ... باشه خدافظ 

پانچش رو دیگه دور خودش نپیچیده همونطور شل افتاده روی شونه های نه چندان صافش . گوشیش رو ننداخته توی جیبش و توی دستش نگه داشته و داره سمت خونه می ره . دلم می خواد برم سمتش بغلش کنم با حرفام آرومش کنم ولی نمی تونم . فقط ایستادم و نگاهش می کنم . هیچ وقت انقدر احساس ناتوانی نکرده بودم . هنوز ده مترم نرفته که برمی گرده منم به سمتش می رم . 

: یاسی می شه بیام پیشت ... خونتون ...

بغضم رو می خورم انقدر سخت که شاید حس می کنم گلوم زخم می شه . 

- اوهوم ...آره... وایسا دربست می گیرم . یه دیقه وایسا .

سمت خیابون می رم و واسه تاکسیای زرد و سبز خالی دست تکون می دم . یاد جمله ی خودم میوفتم ... "آخرین باری بود که واسه خاطر این تحفه ولخرجی می کنم ".


داریم از پله ها می ریم بالا . جلوم می ره و هر چند ثانیه با بی حواسی بر می گرده عقب و نگاهم می کنه که دارم پشت سرش می رم . 

بر می گرده و موهاش رو می زنه از صورتش کنار پشت دو تا گوشش . 

: یاسمین قیافه م بد نیست جلو مامانت ؟ 

سرم رو به علامت نه تکون می دم . دوباره بالا می ره و من محکم توی صورتم می کوبم . یاسمین پَست فطرت ببین به چه حالی انداختیش ؟ از صدای ضربه ای که توی صورتم کوبیدم بر می گرده و من لبخند می زنم و دستم رو پشتش می ذارم . 

- بریم پری 

درو باز می کنم مامان خم شده و با جارو شارژی افتاده به جون مبل ها و آشغالایی که احتمالاً بین درزشون رفته . از دیدن من و پری تعجب می کنه ولی زود لبخند می زنه و به پری خوشآمد می گه . پری که به سمت اتاق من می ره با لب خونی و اشاره می گه . " این اینجا چیکار می کنه ؟ " که منم با اخم انگشتم رو روی لب و بینیم می ذارم یعنی " شیش ساکت " شونه هاش رو بالا می ندازه و به لباسش نگاه می کنه و خودش رو چک می کنه . پری وارد اتاق می شه و منم پشت سرش می رم . پانچ و شالش رو می گیرم . می خواد روی تخت بشینه که موقع عبور از جلوی آینه به خودش نگاه می کنه .

: یاسی خیلی رنگم تیره ست ؟

به پهلو جلوی آینه می ایسته و به برجستگی های بدنش نگاه می کنه .

: یاسی من خیلی لاغرم شبیه پسر بچه های بالغ نشده ...

- پری خفه شو ... بخوای مثل روانیا حرف بزنی من می دونم و تو .

نگاهش رو از خودش می گیره و روی تخت می شینه می ره عقب و به دیوار تکیه می ده و پاهای لاغرش رو توی شکمش جمع می کنه و به تشک تختم خیره می شه . 

مامان همیشه می گه روی تختت رو جمع کن شاید مهمون سرزده داشته باشیم ولی بازم رو تختیم یه گوشه افتاده .
گوشی پری زنگ می زنه . قبل از اینکه بخواد خودش جواب بده از توی جیب پانچش بر می دارم . اگه این پسره باشه دهنم و باز می کنم و ...

- اِ پری بیا خونتون 

پری مثل بی حواسا نگام می کنه . 

: بله ؟ ... با یاسی رفتم خونشون ... دروغ برای چی بگم ؟ ... نه با اون نرفتم بیرون ... نه با یاسی قهر نیستم ...

گوشی رو می گیره سمتم .

: بیا تو بهش بگو با تواَم 

- سلام خاله حالتون خوبه ؟

: سلام عزیزم خوبی خانوم ؟

- مرسی . پری اومده بود جزوه هامو بده گفتم بیاد با هم درس بخونیم .

: آخه اصلاً با من هماهنگ نکرد . خونه هم یه خورده کار داشتیم . یعنی الان خونه اید ؟

- آره خاله اتفاقاً مامانم می خواست حالتون رو بپرسه یه لحظه اجازه بدین 

می دونم می خواد مطمئن بشه که خونه ایم . باید با مامان حرف بزنه . سمت آشپزخونه می رم مامان داره چایی می ذاره . 

: چند لحظه گوشی 

جلوی گوشی رو می گیرم و گوشی رو سمت مامان می گیرم .

: کیه ؟ 

- مامان پری . بیا باهاش احوالپرسی کن .

مامان گوشی رو می گیره و نگاهش دقیقاً خیره به چشمام مونده . می دونه یه چیزی این وسط درست نیست .

حوصله ی شنیدن تعارفای مامان و مامانش رو ندارم . از توی کابینت دو تا بسته هت چاکلت بر می دارم و هات چاکلت آماده می کنم . 

مامان که صحبتش تموم می شه گوشی رو می گیره سمتم . می دونه حرفی نمی تونه ازم بیرون بکشه .

: مامانش گفت به پری بگین غروب بیاد خونه .

گوشی رو توی جیبم می ندازم و با فنجونای هات چاکلت سمت اتاق می رم . شکلات توی این شرایط یه حالی می ده در حد سیگار !

در اتاق رو با پام باز می کنم وفنجونا رو می برم روی زمین جلوی تخت می ذارم تا خنک تر بشه .

: دیگه به من اعتماد ندارن ...دیگه فکرشون درباره ی من عوض نمی شه . 

- چرت و پرت نگو بابا بچه مثبت 

: پارسا که فکر می کنه من نجسم ... خیلی وقته حتی توی چشمام نگاهم نمی کنه .

- غلط کرده . تواَم توی چشماش نگاه نکن .

نگام می کنه .

: توام دیگه دوستم نداری ... 

بغض نمی کنه داره با انگشت شست پاش بازی می کنه ولی من به جای اونم بغض می کنم . چرا فکر کردم دارم کار درستی می کنم چرا فکر نکردم به این حال و روز پری ؟

: یاسی کاش می شد امشب پیشت بمونم . از تنهایی می ترسم . تمام صحنه هایی که کنارم بود یادم میاد . از من چندشش می شد ؟ از همه ی لحظه های گذشته خجالت می کشم . دلم نمی خواد یادم بیاد ولی همش یادم میاد ...

اشکم می چکه که چون سرش رو روی زانوش گذاشته نمی بینه . 

: یاسی من خیلی زشتم ؟ بدقواره م ؟

هق هق می کنم که سرش رو از روی زانوش بلند می کنه و با تعجب نگام می کنه . موهاش رو دوباره از توی صورتش می زنه پشت گوشش و گونه ی استخونیش که حالا زرد شده بیشتر به چشم میاد .

: تو واسه چی گریه می کنی دیوونه ؟

- اینجوری حرف نزن داری غصه م می دی . 

روی تخت خودش رو جلو می کشه و فنجونش رو بر می داره . 

- پری همش تقصیر منه من تنهات گذاشتم . 

نگام می کنه و صادقانه سرش رو به علامت " آره " تکون می ده .

: آره تنهام گذاشتی .


پری وایساده و داره به قفسه ی کتابام نگاه می کنه . به جلدشون نگاه می کنه و رد می شه و گاهی روی خاک قفسه انگشتش رو می کشه . بی قرار نیست آرومه . آروم و بی واکنش . پری رو اینجوری دوست ندارم . پری همیشه صاف می نشست و راه می رفت انقدر که رگ گردن کشیده ش رو هم می دیدی نه اینطور شل و وارفته و خمیده .

صدای اس ام اس گوشیم میاد . می رم سر وقت گوشیم . نازنینه .

" چی شد ؟ پریا خوبه ؟ "

" نه اصلاً خوب نیست . کاش اون موقع شمال نیومده بودیم . کاش اصلاً با دوستای پارسا آشنا نشده بودیم ."

" اشکال نداره بزرگ می شه یادش می ره ! فعلاً "

می خوام یه حرف پر از کنایه بارش کنم که پارسا زنگ می زنه . به پری نگاه می کنم که نشسته جلوی کشوی سی دی هام و داره فیلم هام رو زیر و رو می کنه .

- الو 

_ یاسمین این مامان چی می گه ؟ باز داستان چیه ؟

- یعنی چی ؟

_ با پری باز دارین چه غلطی می کنین ؟

- درست صحبت کن . رفتم ازش جزوه مو بگیرم . بعد اومدیم درس بخونیم .

_ این دری وریا رو به مامانم بگو نه من . هر چند اونم انقدر احمق...

- پارسا من حوصله ی بحث الکی با تو یکی رو ندارم .

صدای دادش که اون سمت خط بلند می شه پری که پشتش به منه بر می گرده و نگاهم می کنه . همونطور که گوشی دستمه با انگشتم سعی می کنم صدای گوشیم رو کم کنم .

_ حرف مفت نزن . تا دیروز جلوی جمع درشت بار هم می کردین الان رفتین با هم درس بخونین . تو چرا آخه انقدر سرخودی ؟ آخه من اگه نتونم الان از پس تو بر بیام که دو روز دیگه باید برم بمیرم . 

از اینکه پری شنید سرم داد زد خجالت می کشم انقدر که حرارت رو زیر پوستم کاملاً حس می کنم .

_ یاسمین من باید با تو چیکار کنم ؟ من باید چیکارت کنم که انقدر جفتک نندازی ؟ چرا هر روز یه برنامه واسه من درست می کنی ؟ بابا بذار مثل آدم هر دوتامون زندگیمون و بکنیم . دو روز پیش از دست خودت می کشیدم الان پایه شدی واسه گ..ه خوریای اضافی اون خواهر احمق من ؟!

تماس رو قطع می کنم و گوشی رو پرت می کنم روی تخت . قفسه ی سینه م جلو عقب می ره . اگه پری روبرم نبود جلوی بغضم رو نمی گرفتم و لبم رو از تو گاز نمی گرفتم . بره به درک ! ازش متنفرم ... متنفرم ... نمک نشناس .

اینبار گوشی پری زنگ می زنه . واسم مهم نیست کیه . هنوز قلبم داره غیرعادی می زنه و تا سر حد مرگ خجالت زده و عصبانیم ! 

: سلام ... بله ... باشه ... خدافظ .

از پری نمی پرسم کی بود و چی گفت . نگاهشم نمی کنم . همش تقصیر منه که خواستم جلوی آبروی ریزی خودش و خواهرش رو بگیرم . حالا من شدم چوب دو سر طلا ! 

پری بلند می شه و بی حرف پانچش رو بر میداره . دلم راضی نیست به رفتنش . 

- پری هنوز که غروب نشده چرا حاضر می شی ؟

: پارسا گفت داره میاد دنبالم . مامان زنگ زده بهش پرش کرده .

- پری نمی خواد بری . الان بری فکر و خیال الکی می کنی . 

لباس رو از دستش می گیرم و روی تخت می ندازم . 

- حالا کو تا بیاد بگیر بشین .

دستشو می گیرم و می نشونم جلوی کشوی سی دی هام . 

- بیا فیلمام رو ببین یه چند تا ببر نگاه کن . اینجوری بی کار نمی شی بشینی فکر و خیال کنی . 

یه ساعتی گذشته و از روی بیکاری دارم واسش فال تاروت می گیرم . انقدر با حرفام سرش رو خوردم تا یه کم حالش بهترشده . ولی هنوزم همین که یه دقیقه به حال خودش می ذارمش می شینه و به یه گوشه خیره می شه . 
صدای زنگ در که میاد پری بلند می شه و زود سراغ پانچ وشالش می ره . منم با نوک پام به لبه ی تخت ضربه می زنم و نگاش می کنم . 
مامان میاد در می زنه .

: یاسی ، پارسا جان اومده .

پری حاضر شده از اتاق بیرون می ره و منم دنبالش می رم .

: چرا حاضر شدی پریا جان ؟

: من برم پایین . ببخشید اینجوری سرزده مزاحمتون شدم .

: نه خانومی این حرفا چیه . آقا پارسا تازه داره میاد بالا برو لباسات رو در بیار . باید شام بمونید .

: نه دیگه من ...

مامان به سمت اتاقم هدایتش می کنه .

: نه خانومی مگه اینجا خونه ی غریبه ست ؟ 

صدای در خونه که میاد من زودتر از پری توی اتاقم بر می گردم و مامان رو که داره صدام می کنه نشنیده می گیرم . پری توی درگاهی در همونطور آماده ایستاده تا اگه پارسا گفت بره . منم جلوی میز کامپیوتر ایستادم و حواسم به تعارفای مامانه .
پارسا که راضی می شه تا نیم ساعت دیگه که بابا میاد بمونه و بابا رو هم ببینه ، آه از نهاد م بلند می شه . 

: یاسمین جان بیا آقا پارسا اومدن . 

اینجوری که مامان احضار می کنه نمی شه جلوی مامان پیچوند وگرنه شک می کنه . با نوک انگشت توی کمر پری سیخونک می زنم که جلوی من بره و منم پشت سرش سمت پذیرایی می رم . مامان رفته وسایل پذیرایی رو بیاره . پارسا بدون اینکه نگاهمون کنه کتش رو در میاره و می شینه روی پاش می ذاره .


پارسا دستش رو پشت گردنش می ذاره و همراه با کشیدن عضلاتش نگاهش رو دور اتاق می چرخونه و نگاهش از من و پری هم عبور می کنه انگار داره به یکی از وسائل اتاق نگاه می کنه . پری سلام می کنه و روی مبل کنار پارسا می شینه و پارسا هم جواب سلامش رو می ده بدون اینکه نگاهش کنه . می دونم پارسا دقیقاً از زمانی که موضوع سینا رو فهمید دیگه توی چشمای پری نگاه نمی کنه . می دونم نادیده ش می گیره . کینه ای ِ...

روی دسته ی مبل می شینم و با پام روی پایه ی مبل ضرب می گیرم . پری هیچی نمی گه و به فضای روبروش جایی نزدیک پارسا خیره شده . 

_ اون شب توی خونه بهت چی گفتم ؟ گفتم اینو وارد برنامه های خودت نکن .

" اینو " ؟ به من می گه " اینو " ؟

- " این " برای خطاب کردن اشیاء بکار می ره نه آدما .

حرفم رو نادیده می گیره و منتظر به پری نگاه می کنه . پری ولی ساکته و به زمین خیره می شه . پارسا از بالا تا پایین پری رو برانداز می کنه . 

_ با لباس راحتی تو خونه اومده بودی پیش یاسی درس بخونی ؟ 

اُه راست می گه ! پری روی بلوز شلوار بنفش تو خونه ایش پانچش رو پوشیده بود . پری همچنان ساکته ولی این بار زل زده توی چشمای پارسا . پارسا توی جاش صاف می شینه و به سمت پری خم می شه . 

_ چی شده ؟ 

انگار پری تمام این دو ساعت منتظر همین گوشه ی توجه از طرف برادرش بود که تا این دو کلمه از دهن پارسا بیرون میاد ، حلقه ی چشماش پر از اشک می شه . وای پری ... این همه خودم و کشتم که پارسا چیزی نفهمه الان وقت وا دادنه ؟ پارسا اشک پری رو که می بینه عصبی می شه . بلند می شه و ساعد دست پری رو می گیره .

_ بیا اینجا ببینم . 

با عجله سر راه وایمیستم .

- صبر کن مامان داره چایی میاره . 

توی چشمام که مکث می کنه انگار همه چی خرابتر می شه . من رو می زنه کنار و سمت اتاق من می ره . 
منم دنبالشون سمت اتاقم می رم . مامان ظرف شکلات و میوه رو که چیده داره میاره که متوجه رفتن ما سه نفر توی اتاق می شه . منتظر این نمی شم که گیرم بیاره و با ایما اشاره بپرسه " امروز چه خبره؟" . در رو می بندم .

پارسا پری رو روی تخت می نشونه و پتوی گلوله شده وسط تخت رو کنار می زنه و می شینه . خجالت زده از اتاق به هم ریخته م به میز کامپیوتر تکیه می دم .

_ دقیقاً می خوام بدونم چی شده .

- هیچی من و پری با هم بحثمون شده بود بعد ...

نگاهم می کنه و دوباره توی چشمام مکث می کنه و با همون نگاه بهم می فهمونه که ساکت باشم .

دارم پر پر می زنم که پری به من نگاه کنه . لعنتی اصلاً حواسش به من نیست !

: چیزی نشده ... 

نفسم رو آزاد می کنم و می خوام روی صندلی بشینم که پری دوباره اوضاع رو خراب می کنه .

: همه چی خوبه ...

همزمان با گفتن این جمله بغضش می شکنه و اشکاش صورتش رو خیس می کنه . پارسا دیگه به سمتش متمایل نیست به جلو متمایل شده و به زمین خیره شده .

_ اول بگو چی شده بعد وقت برای گریه کردن داری ... عصبیم نکن .

: من به خاطر یه غریبه توی روی تو و مامان بابا وایسادم ... یه آشغال ِ پست فطرت .

_اون وقت الان متوجه شدی و سرت به سنگ خورده ؟ً! اون بی شرف چه غلطی کرده ؟

پری هق هق می کنه . 

: منو مسخره می کردن ... چند نفری ... دور هم نشسته بودن و به من می گفتن بدغواره ... سیاه سوخته ...

چشمای پارسا دریده و بیش از حد بازمی شه و با بهت سرش رو بر می گردونه سمت پری .

: چند نفری یعنی چی ؟ کجا برده بودت ؟ 

وای ... متوجه سوء تفاهم پارسا می شم . پری از پارسا می ترسه و روی تخت عقب می ره که این حرکتش پارسا رو جریتر می کنه و محکم توی صورت پری می کوبه و من یه ضرب توی جام می پرم . بلند می شم و می ایستم . می ترسم جلو برم .

- جایی نرفته بود که پری زنگ زد به سینا . اونا داشتن دور هم پری رو مسخره می کردن که پری می شنوه . 

_ خفه خون بگیر 

پارسا پارچه ی جلوی بلوز پری رو چنگ می زنه و می کشه پری روی تخت جلو کشیده می شه . 

_ دقیق توضیح بده ببینم . 

: نازنین به یاسی گفت بیاد از گوشی من زنگ بزنیم به سینا و اونم که با چند تا از دوستاشون توی مغازه بودن گوشی رو می زنه روی وصل تا من صداشون رو بشنوم . به خدا همین بود . اس ام اساش توی گوشی یاسی هست . 

پارسا لباس پری رو رها می کنه و به من نگاه می کنه . نیاز به گفتن نیست ، می خواد گوشی منو ببینه . گوشیم رو از روی میز بر می دارم و به سمتش می گیرم . به گوشیم که نگاه می کنه . به صورت پری نگاه می کنم که جای انگشتای پارسا روش مونده و موهای اون سمت سرش که بهم ریخته . پری با بغض نگاهم می کنه که بی صدا با حرکت لبهام بهش می گم . " خاک بر سرت " که سرش رو پایین می ندازه . 

_ شماره ی نازنین توی گوشی تو چیکار می کنه ؟ 

- اون روز که اومدم پاساژ سرزده ... نازنین منو دید گفت می خواد یه چیزی به من بگه اونجا شماره ی منو گرفت . 

_ توام شماره دادی و چیزی به من نگفتی ؟ 

به من که نگاه می کنه می رم پشت صندلی کامپیوتر . سمت پری بر می گرده و به پری نگاه می کنه پر از تحقیر .

_ پس داشت به ریش من و تو می خندید ؟! آره ؟ چقدر خنده داره ، گنده هاش نتونستن توی این مدت به من ضربه بزنن ، اون وقت هم خون خودم به من ضربه می زنه ! می دونی من از چه کسی ضربه خوردم ؟ از کسی که پاکیش رو به رخ این و اون می کشیدم . از کسی که بهش بیشتر از چشمام اطمینان داشتم . 

منظورش از این و اون من بودم ؟ مگه اون شب بعد از تولد پری نگفت پری پاکه ... پری خوبه و تو بدی تو ...
یاسمین بدذاتی درونم لبخند می زنه . انگار همین دیشب بود که پاک بودن پری رو توی صورت من می زد . ولی خوشی احمقانه م با دیدن اشکای خفه ی پری که روی صورت سرخ از سیلیش می ریزه ، دوام پیدا نمی کنه و از یاسمین بدذات درونم هم بدم میاد . 

پارسا بلند می شه و به سمت در اتاق می ره .

_ بگو همون بابات که به این جا رسوندت بیاد دنبالت . نمی خوام جلوی چشمام باشی .

پارسا از اتاق بیرون می ره و سمت پذیرایی می ره . منم دنبالش می رم . دلم شور می زنه . یعنی پری وقتی واسه پارسا اشک تمساح می ریخت نگران نبود بعدش این قضیه به کجا می کشه ؟ می خواد چیکار کنه ؟ مامان توی پذیرایی نشسته . پارسا سمت کتش می ره و برش می داره . 

_ ببخشید من باید برم . یه کاری واسم پیش اومده . 

مامان نگاهش بین من و پارسا می چرخه و ناراضی به نظر می رسه .

: پارسا جان اینجوری که خیلی بد شد الان همسرم می رسن خوشحال می شدن ببیننتون . منم تازه چایی رو دم کردم اگه چند دیقه بشینید بریزم .

این تأکیدی که مامان روی چایی ریختن برای مهمون داره ، بالاخره یه جا به کار میاد ، وسط تابستونم که باشه باید اول چایی بریزه چه برسه به الان که وسط دی ماهیم . پارسا از این که مامان وسائل پذیرایی رو چیده معذب می شه . همونطور که کتش رو پوشیده می شینه .

_ حالا که زحمت کشیدید چایی رو می خورم . اتفاقاً می خوام درباره ی یه مسئله ای با آقای حامی صحبت کنم . 

با بابا صحبت کنه ؟ باز داره خط و نشون می کشه ؟ مامان گیج شده و از چهره ش معلومه . این از اومدن یهویی پری با بلوز شلوار تو خونه ای اینم از پارسا که برای بردن خواهرش اومد و حالا اینجوری داره می ره و حالا هم داره درباره ی حرف زدن با بابا حرف می زنه . تا اون جایی که می تونم سعی می کنم با مامان نگاهم تلاقی نکنه . مامان بلند می شه تا چایی بیاره و منم برای اینکه صدای صحبت کردنم احیاناً به گوش مامان نرسه محتاطانه کنارپارسا می شینم . خیلی سعی می کنم که حرفی بزنم و حتی اصواتی شبیه " اِمم " یا " اومم " از دهنم بیرون میاد ولی نمی تونم چیزی بگم . 

- می شه الان نری ؟

_ چند وقته قضیه ی سینا و سر کار گذاشتن پری رو فهمیدی ؟ 

می خوام جواب بدم که خودش متوجه می شه .

_ از روزی که اومدی پاساژ ...

- فرداش ... الان عصبانی ای می خوای کجا بری ؟

_ تو خبر داشتی و باهاشون رفتی سفره خونه ؟ 

- من می خواستم اونروز به پری بگم ... 

پارسا نفسش روکلافه بیرون می ده و سعی می کنه به خط عصبی بین ابروهاش و لبهای باز مونده ش غلبه کنه و به بی حالتی ذاتیش برسه . نگاهم می کنه از همون نگاههایی که شاید 60 درصد از مهمترین مکالمات کل دوران آشنایی من و پارسا از طریق همین نگاههای ممتد و صامت انجام شده باشه به سمت من متمایل می شه و به دسته ی مبل تکیه می ده .

_ یاسمین چرا همیشه از خودت نا امیدم می کنی ؟ چی پیش خودت فکر کردی ؟ چرا با آدمی که نمی شناختی و از نظر من آدم موجهی نیست ارتباط بر قرار کردی ؟ 

نگاهم رو از نگاهش می گیرم و به هر جایی از فضای روبروم به جز چشمهاش نگاه کنم . از ته ریشش گرفته تا یقه ی لباسش . حتی یاسمین احمقی درونم به یافت ریز بلوز بافتش دقت می کنه .

ضربه ی دو تا از انگشتاش که به پیشونیم می خوره از غرق شدن توی هپروت احمقانه م بیرون میام . با دلخوری نگاهش می کنم و تا پشت زبونم میاد که بگم " پس چرا اون آدم غیر موجه جزو دوستات بود ؟ چرا با اون آدمای غیر موجه که حالا یکیشون واسه خواهرت برنامه درست کرده شب و روز می گذروندی ؟ " ولی نمی گم . دریدگی چشمای بی حالتش باعث می شه سکوت کنم . من با قاعده ی این گفتگو های مثلاً دو طرفانه که در حقیقت کاملاً یک طرفه ست کاملاً آشنام . اولش خیلی سخت بود ... خیلی سخت بود که بخوام و بتونم جواب بدم و ندم . پس جواب می دادم و یاد گرفتم همیشه گفتگوهای دو طرفه با همین روند طی نمی شه . گاهی روند گفتگو با خواست طرف مقابل تغییر می کنه و ته تهش ... من به صورت بزدلانه ای از ته تهش می ترسم . بذار اون یاسمین احمق درونت مسخره ت کنه و بگه " ترسو! " 

_ روانی می کنی منو وقتی دارم باهات حرف می زنم و خفه می شی . یاسمین نمی تونم با این حماقتای غیر قابل پیش بینیت کنار بیام .

من کار بدی نکردم . من اشتباهی نکردم و دارم مؤاخذه می شم . لبم رو از تو گاز می گیرم تا بغض نکنم .

- کنار نیا 

با شنیدن صدای پای مامان سرم رو پایین می ندازم تا چتری هام روی صورتم پخش و پلا بشه و مامان که چایی رو میاره خودم رو مشغول ور رفتن با ناخونم می کنم تا احیاناً متوجه التهاب کمرنگ صورتم نشه . آروم چند تا نفس عمیق می کشم و یه شیرینی بر می دارم و گاز می زنم و بغضم رو هم با تیکه های شیرینی غورت می دم . 

پارسا چاییش رو بدون هیچ حرفی می خوره بلند می شه و " با اجازه " ای می گه و سمت در می ره .

مامان که بعد از خداحافظی می ره سراغ پری تا بکشوندش توی پذیرایی تا یه چیزی بخوره ، من جلوی در می ایستم و درز درو باز نگه می دارم و به کفش پوشیدنش نگاه می کنم . به جهنم که از این زورگوی عوضی ناراحتم ، دوست ندارم بره غوغا به پا کنه .

- داری کجا می ری ؟ می خوای چیکار کنی ؟ 

جوابم رو نمی ده . حتی نگاهم نمی کنه . بذار به حساب خودش تنبیه م کنه . گوشیش رو از جیبش بیرون میاره و از پله ها پایین می ره .

...

حالا که پری هم با باباش رفته و تنها موندم فکرم هزار جا می ره . صحنه ی رفتن پارسا توی مغازه ی سینا رو تصور می کنم . هر بار برخوردشون رو با عمل و عکس العمل های مختلف . نمی دونم دعوا با یه نطق تأثیرگذار شروع می شه یا مثل دعواهای خیابونی با یه مشت تو صورت طرف . با اس ام اسی که به نازنین دادم و گفتم پارسا عصبانیه و همه چی رو فهمیده و داره میاد خیالم یه کم راحتتر شده . دختره حتماً یه کاری می کنه . 
مامان کلافه م کرده . دو تا کاسه ی کوچیک انار دون کرده رو میاره و می شینه روی صندلی کامپیوتر و دوباره شروع می کنه .

: یاسمین یعنی پری به مامان و باباش نگفته بود که با این پسره بیرون می رفته ؟ 

- مامان آدمو پشیمون می کنی که واست چیزی تعریف کنه . یه بار که از اول واست گفتم .

توی ذهنم چیزایی رو که واسه مامان تعریف کردم کنار هم می چینم ... آره به جز قسمتایی که خودمم توی این قضیه بودم و به خاطرش تا همین یه ساعت پیش داشتم جواب پس می دادم ، قضیه ی سینا و پری رو از شمال تا الان گفتم .

- مامان قسم خوردی به بابا نگیا. جون مامان بزرگ و قسم خوردیا ؟!

مامان پشت چشمی نازک می کنه .

: خب دیگه توام ... من که الکی قسم نمی خورم .

دوباره سعی می کنم با حوصله تر به سؤالای مامان جواب بدم تا این زمان کشدار بگذره و من یه خبری از پارسا بگیرم .


شب شده و با تاریک شدن هوا تمام خوش خیالی های مسخره م ته کشیده و استرس دارم . دل شوره م وقتی دو برابر شد که زنگ زدم به پری و گفت از پارسا خبر نداره و حتی پارسا تلفن مامانش رو هم جواب نداده . توی بالکن اتاق مامان و بابا ایستادم و فکر می کنم چرا توی انتخاب اتاق خودشون نسبت به بچه هاشون تبعیض قائل شدن ؟ من اگه اتاقم یه بالکن داشت مجبور نبودم واسه تلفنای یواشکی م سرم رو فرو کنم زیر پتو یا پنجره رو باز کنم و سرم رو کاملاً از پنجره بیرون ببرم . خب البته یه منفعت هایی هم داره . اونجوری مجبور بودم هر بار که مامان می خواد لباس پهن کنه یا جمع کنه مامان رو وارد حریم شخصی عزیزم بکنم . آره اصلاً نخواستم . گوشیم رو بر می دارم و برای بار چندم شماره ش رو می گیرم . 
می دونم اینجور وقتا حوصله ی جواب دادن تلفنم نداره چه برسه به جواب اس ام اس دادن و تایپ کردن پس پیام فرستادن بی فایده ست .

وقتی از جواب دادنش ناامید می شم ، می خوام قطع کنم که صدای گرفته و بی حالش رو می شنوم . 
_ بله . 

- سلام 

_ علیک

- خوبی ؟

_ نه .

- چرا جواب نمی دادی کجایی ؟

_ بیرون .

می خوام بهش بگم از تلگرافی جواب دادنش متنفرم که بی خیال می شم . می خوام بپرسم چی شد کجا رفتی ولی یه جوری بی حال حرف می زنه که احساس می کنم دارم کلمات رو با انبردست از توی حلقش بیرون می کشم .

_ خیلی خسته م . 

- خب برو خونه اتفاقاً با مامانت حرف زدم خیلی نگرانت بود .
( می خوام بگم پری گفت چند بار زنگ زده و مثل اسفند داره بالا پایین می پره ولی به جاش یه تحریف کوچولو می کنم و از ذهنم می گذره اینم جزوه دسته ی دروغ ها محسوب می شه ؟! )

_ حوصله ی اونجا رو ندارم . 

- یعنی می خوای بازم تنها بری خونه ی خودت ؟ چرا اینجوری می کنی آخه ...

_ یاسی بیام دنبالت ؟ می تونی امشب بیای پیشم ؟

این پا اون پا می کنم و به اتاق نگاه می کنم . ساعت 8 شب بگم کجا می رم چه بهونه ای بیارم ؟ تازه مامان رو بشه یه جوری راضی کرد بابا رو چیکار کنم ؟ اونم با این موش و گربه بازی های پری و این جریانات ...

- نه . نمی تونم یعنی اصلاً باور نمی ...

_ خیلی خب اصلاً اینجوری بهتره . 

- پارسا چرا ناراحت می شی ؟ من که نگفتم نمی خوام گفتم نمی تونم .

_ واسه چی ناراحت بشم ؟ خیلی خب یه چیزی روی اون بلوز بنفش مسخره ت بپوش بیا پایین . دلم الان می خوادت .

هول می کنم وبلوزم رو پایین می کشم و مرتب می کنم و به کوچه نگاه می کنم و موهام رو که به قول مامانم مثل جنگلیا ریخته دورم پشت گوشم می دم . یادم باشه از این به بعد به جای دقت کردن روی پنجره ی ساختمون روبرویی یه نگاهیم به کوچه بندازم . در ماشین رو باز کرده و روی صندلی رو به من نشسته و پاهاش رو بیرون ماشین روی زمین گذاشته . لبخندش رو که می بینم خنده م می گیره و تماس رو قطع می کنم و سریع سمت اتاقم می رم . اولین پالتوم رو که جلوی دستم میاد بر می دارم می پوشم و موهام رو سریع با کش می بندم و یه شال بر می دارم و سمت در می رم .
مامان بابا خشکشون می زنه . 

: کجا می ری یاسمین ؟

- الان میام زود میام .

: یعنی چی خب کجا می ری . 

به قیافه ی بابا که با سماجت و بدخلقی به من نگاه می کنه ، نگاه می کنم . قابل پیچش نیست . خب نامزدمه دیگه .

- پارسا اومده جلوی در می رم ببینمش . 

چهره ی جدی و اخموش با شنیدن اسم پارسا باز می شه و آروم می شه .

: دخترم خب بگو بیاد بالا . 

- آخه نمی دونم بیاد یا نه .

: این حرفا چیه بگو بیاد . 

باشه ای می گم و پایین می رم . 

جلوی پارسا که می رم ، لبهای خشک شده و ترک خورده م رو مرطوب می کنم و تازه به این فکر می کنم که قیافه م خیلی داغون نیست ؟ می رم نزدیکش روبروش می ایستم . سرحال نیست . حتی عادی هم به نظر نمی رسه . شاید تا الان فکر می کردم تلخترین چهره ای که از پارسا دیدم چهره ش وقتی روی زمین افتاده بود و درد می کشیده ولی الان نظرم عوض شده . این چهره ی بی نشاط و خسته از اونم بدتره . حتی اون بی حالتی ِ پر صلابت هم دیگه نیست . چهره ی آدمها وقتی درد جسمی می کشن حتی بهتر از وقتیه که از نظر روحی توی شرایط خوبی نباشن . 
لبخندم می ره و با دستم روی لبه ی پنجره می کشم . پایین بودن پنجره ی ماشین توی این سرما یعنی سیگار می کشیده . اخمهام توی هم می ره و با غصه نگاهش می کنم . 
دست به سینه نشسته و به من نگاه می کنه . سرم رو پایین می ندازم و با نوک کفشم به لبه ی اتاقک ماشین ضربه می زنم . 

_ چه قیا فه ایم گرفته واسه ی من .

با انگشتش ضربه ای زیر بینیم می زنه که خنده م می گیره ولی وقتی نگاهم از پشت سرش به بسته ی نیمه باز کنت روی داشبرد میوفته دوباره دلم می گیره واخمهام توی هم می ره . 
- بابا گفت بیا بالا .

دستم رو می گیره و با انگشتام بازی می کنه و لبخند می زنه .

_ بگو نمیام ... وقتی بلد نیستی لاک بزنی ، حوصله نداری دوباره تجدیدشون کنی چرا می زنی ؟ رنگ همشون پریده ! 

دستم رو مشت می کنم تا به ناخونام نگاه نکنه و ایراد بگیره . دوباره مشتم رو باز می کنه . دستم رو سمت صورتش می بره . پوست روی بند انگشتهام به لبهای خشک و ترک خورده ش می خوره . 
- بیا دیگه نرو . 

_ اگه بیام می ذارن شب روی تخت اتاقت بخوابم ؟

با پام به کف اتاقک ماشین لگد می زنم و می خندم .

- نه نمی ذارن لوس نشو دیگه بیا .

بلند می شه . کتش رو از روی صندلی بر می داره . در ماشین رو می بنده و دستم رو می گیره و سمت خونه میاد . 

_ من نمی فهمم چرا وقتی لوست می کنم به جای این که ملوس بشی لگد می پرونی !


پارسا پیش بابا نشسته و مامان داره تند تند مقدار غذاهای شام رو به اندازه ی پارسا زیاد می کنه . مانی از چارچوب در گرفته و داره تاب می خوره . به مانی نگاه می کنم که با چشم و ابروش به پارسا اشاره می کنه . منم همونطور به مکالمه چشم و ابروییمون ادامه می دم و می پرسم چیه ؟ وقتی می بینه نمی تونه حرفش رو از راه دور به من حالی کنه میاد کنارم . 

: یاسی بگو بیاد با من ایکس باکس بازی کنه . 

به پارسا که روی مبل ولو شده و پاهاش رو کاملاً کشیده روی زمین گذاشته خیره می شم . دلم نمیاد از جاش بلندش کنم . به تلویزیون خیره شده ولی مطمئنم تلویزیون آخرین چیزیه که داره بهش توجه می کنه . به لبخند رسمی دوخته شده به صورت بابا خیره می شم و فکر می کنم یعنی بابا از این که داماد داره خوشحاله ؟ یعنی حس خوبی به ازدواج کردن دخترش داره ؟ مانی بی طاقت سقلمه می زنه و زیر گوشم صداش رو نازک می کنه . 

: بگو دیگه تو رو خدا .

با وجود خستگی پارسا دلم نمیاد به مانی هم نه بگم . 

- خودت برو بهش بگو اگه خودت بگی میاد . 

از جام بلند می شم و سمت اتاقم می رم . اگه این مانی ِ سمجه که خودش از پس پارسا بر میاد . 
توی اتاق می رم و سریع موهای شلخته بسته شدم رو باز می کنم و با یه کلیپس بنفش می بندم . رژ لب صورتی پررنگی بر می دارم و روی لبم می کشم . از رنگ و رو گرفتن صورتم ذوق می کنم . از ذهنم می گذره الان ضایع نیست من رژ لب زده از توی اتاق برم بیرون اونم درست قبل از شام ؟ دستمال کاغذی بر می دارم و با حسرت رژ لب رو پاک می کنم . هر چی می خواد بگه مگه اصلاً من به خاطر پارسا رژ زدم ؟ نه خودم هوس کردم آرایش کنم ! توی چشمام نگاه نمی کنم که یاسمین درونم بهم نگاه عاقل اندر سفیهی بکنه و بگه ... آدم دروغگو ! 

رژ رو جلوی آینه می ندازم . می خوام برم پیش بقیه که به عادت همیشگی به گوشیم که روی میزه نگاهی می ندازم . دو تماس بی پاسخ روی گوشیم افتاده . شماره ی خونه ی صدره . شمارشون رو می گیرم . 

...

از اتاقم بیرون میام و سمت پذیرایی می رم . نمی تونم شادی خبیثانه م رو از این که پارسا موندن پیش من رو به رفتن پیش پدر و مادرش ترجیح داده نادیده بگیرم و به صورت مضحکی از وقتی با مامان پارسا حرف زدم و جا خوردنش رو از اینکه شنید پارسا اینجاست حس کردم ، لبخند از روی لبم محو نمی شه . 
مانی ناامید روی صندلی میز ناهارخوری نشسته و این نشون می ده زیاد برای متقاعد کردن پارسا موفق نبوده . 

: دارن با بابا حرف می زنن . بابا گفت برو بیرون . 

لبخندم از بین می ره و آروم و بصورت نامحسوسی سرم رو به سمت پذیرایی می کشم . پارسا روی مبل صاف نشسته و داره واسه بابا حرف می زنه و بابام اخم کرده و داره به حرفاش گوش می ده . نمی دونم موقعی که من داشتم از توی پذیرایی بیرون میومدم هم صدای تلویزیون انقدر بلند بود یا الان بلندش کردن ؟ 

- مانی می ری ببینی چی می گن بیای به من بگی ؟

سرش رو به علامت نه تکون می ده و پاش رو روی صندلی تکون می ده . بی خیال متقاعد کردن این مانی لجباز می شم و سمت پذیرایی می رم . از در که وارد می شم هر دو سکوت می کنن . پارسا چهره ش حق به جانبه و بابا با این که داره سعی می کنه اخم نکنه وطبیعی به نظر برسه گرفته ست . پارسانگاهم نمی کنه که شاید با ایما اشاره ای بیرون بکشمش . جدی و خشک به تلویزیون خیره شده .

: دخترم می خوای یه سر به مامانت بزن کمک کن میز رو بچینید .

بلند می شم و برخلاف میلم سمت آشپزخونه می رم .


پارسا روی تخت مانی نشسته و دسته ی ایکس باکس رو گرفته و بازی می کنه . مانی روی زمین جلوی تلویزیون نشسته و مدام حرص می خوره و جوش می زنه . جلوی در ایستاده م و نگاهشون می کنم . 
مانی گل می زنه و از خوشحالی داد می زنه " گل " . پارسا لبخند می زنه .

_ دیدم کوچولویی داری گریه می کنی دلم واست سوخت .

مانی به پارسا نگاه می کنه و مثل پارسا لبخند می زنه و دندوناش رو روی هم مثل بچگیاش می کشه . 

: الان یکی دیگه می زنم می بینی . 

_ فعلاً که عقبی . 

مانی با هیجان بیشتری می خنده و می شینه و دسته ش رو محکم تر می گیره . داخل می رم و کنار پارسا می شینم . پارسا متوجهم می شه . روی تخت که از طول به دیوار چسبیده عقب می ره و به دیوار تکیه می ده و دسته ی بازی رو با یه دستش می گیره و دست دیگه ش رو که سمت منه باز می کنه و اشاره می کنه برم توی احاطه ی دستش . 
صورتم گرفته ست و هنوز ذهنم پیش قیافه ی درهم بابا مونده . دوست ندارم شمشیر رو از رو ببندم و ناراحتیم رو نشون بدم . سمتش می رم و اجازه می دم که بدنم تعادلش رو از دست بده و رها بشه . گرمای خوشایند بدنش که زیر پوستم می ره دلم می خواد ناراحتی و دل مشغولیم رو فراموش کنم و چشمهام رو ببندم ولی قیافه ی بابا مسئله ی قابل چشم پوشی ای نیست . سعی م کنم همونطور که نشستم کمی خودم رو جمع و جور کنم . می فهمم با یه دست بازی کردن واسه پارسا سخت شده و مانی هم داره از فرصت نهایت استفاده رو می کنه و گل می زنه . 

- پارسا قبل از شام داشتین با بابا درباره ی چی حرف می زدین ؟

پارسا یه لحظه نگاهش رو از تلویزیون بر می داره و نگاهم می کنه . نمی دونم اشتباه می کنم یا نه ولی حس می کنم داره از کلافگی من لذت می بره .

_ اگه قرار بود صحبتمون سه نفره باشه که بابات نمی گفت برو میز رو بچین .

حرص می خورم و سعی می کنم ازش فاصله بگیرم که با لجبازی دستش رو محکم تر نگه می داره .

- پارسا نمی دونم واقعاً چرا الان می خوای همه چی رو خراب کنی ؟ الان که همه چی خوبه .

همه چی خوبه ؟! چه جمله ی مضحکی ... پارسا با خانواده ش قهره و مامانش سراغش رو از من می گیره . معلوم نیست امشب چه اتفاقی بین پارسا و سینا افتاده و تازه پری بهترین دوستم شکست عشقی ! خورده . خب می تونیم از بقیه فاکتور بگیریم . همه چی بین من و پارسا خوبه . واقعاً همه چی بین من و پارسا خوبه ؟ " خفه شو "یی ای نثار یاسمین درونم می کنم . 

_ من چیزی رو خراب نمی کنم . اگه بقیه گند نزنن به کار من ، من چیزی رو خراب نمی کنم .

مردد توی چشمای پارسا زل می زنم . زبونش که مثل آدمها حرف نمی زنن شاید چشماش بگن که الان منظورش از این جمله ی چند پهلو این بود که ذهنیت بابا رو درباره ی من خراب نکرده ؟ 
نگاهم طولانی می شه و دلم می خواد به آرامش توی چشمهاش اطمینان کنم . نگاه آرومی که با اعتماد به نفس خودخواهانه ای روی اجزای صورتم می چرخه و من از فکرم می گذره آخه منشأ این حس قدرت توی نگاهش توی این لبهای بی حالت چیه ؟ چی باعث می شه من از قدرت نداشتن در برابر این آدم خودخواه لذت ببرم ! 
صدای داد بلند " گل " مانی که بلند می شه ، منم توی جام می پرم و دست پارسا کمی آزادتر می شه سعی می کنم لبخند احمقانه ای به صورت خندون مانی بزنم و نفسم رو قبل از بیرون اومدن از لبهام تنظیم کنم و تندیش رو مهار کنم . 

_ مگه این خواهرت بیاد حواس منو پرت کنه تو گل بزنی بچه جون .

صدای ضربه به در که می خوره من عملاً خودم رو از زیر بازوی پارسا بیرون پرت می کنم . مامانه .

: پارسا جان گوشیت زنگ می زنه . آوردم برات . 

من زودتر از پارسا بلند می شم و می رم گوشی رو از مامان بگیرم . مامانم موقع دادن گوشی همونطور که توی صورتم لبخند مهربونی می زنه و یه فشار اساسی دستم رو می ده و حتی ناخونش روی دستم کشیده می شه . 

مامان می ره و گوشی رو به پارسا می دم . پارسا گوشیش رو نگاه می کنه و بلند می شه سمت پنجره ی اتاق می ره . 

_ سلام شایان خوبی ؟ ... ( پوزخند می زنه ) ... خب ؟ ... سپیده اینا رو می گفت ؟ ... آدم شده ! ... بگو بهش گمشو برو به اون دوست پسر حیوونت بگو بره شکایت کنه ... دیه ی یه دندون چقدر می شه ؟ بگو بیاد جلوی مغازه بهش بدم ... آخه می ترسم دوباره یه دیه ی دیگه بهش اضافه بشه ... نه صاحب مغازه شو می شناسم ... یه کاری می کنم زودتر از موعد سالش مغازه رو خالی کنه ... نه بابا نمی خواد کاری با اون داشته باشی ... اون اگه آدم بود دوست دختر بی سر و پایی مثل سینا نمی شد ... تو خودتو وارد نکن داداش ...خیلی خب ... فعلاً .

گوشی رو قطع می کنه و به من و مانی که بهش خیره شدیم نگاه می کنه .

...

توی اتاق راه می رم و به حرفای پارسا فکر می کنم . کاش پارسا راضی می شد امشب خونه ی ما بخوابه . من نمی فهمم چه فرقی می کنه خب منم خونه ی اونا شب موندم . یعنی دندون سینا شکسته ؟ نکنه بخواد تلافی کنه ؟ یعنی الان تنهایی می ره خونه ؟
صدای ضربه زدن به در میاد و بعدش بابا وارد می شه . میاد و روی صندلی می شینه و به اتاق نگاه می کنه . جلوش می شینم و همینجوری که نشستم موهام رو با پنجه های دستم شونه می کنم .

: یاسمین جان این ترم ترمه 5 بودی دیگه ؟

سرم رو به علامت مثبت تکون می دم .

: امتحانات از کی شروع می شه ؟

جواب درستش اینه " نمی دونم " ولی گاهی بعضی دروغها به جایی بر نمی خوره .

- دو هفته دیگه

سرش رو به علامت باشه تکون می ده و دوباره توی فکر فرو می ره . چه خوش خیال بودم که فکر می کردم الان قراره بابا بگه داشتن درباره ی چی حرف می زدن .

: پارسا مرد خوبیه ؟ توی این مدت چیزی ازش ندیدی که قبلاً نمی دونستی ؟ دیدت بهش با دیدی که از دوران دوستیتون داشتی فرقی کرده ؟

دقیقاً هیچ ربطی بین حرفای بابا با این چهره ی گرفته پیدا نمی کنم . سعی می کنم صادق باشم و البته جوابای درست ! رو بدم .

- خب آدم بدی که نیست ... نه من پارسا رو خب خیلی وقته می شناسم . دیدم که عوض نشده شاید احساسم یه کم عوض شده ...

حرفم رو نصفه می ذارم و سرم رو می ندازم پایین تا شاید بابا کمتر لبخندم رو ببینه . ولی بابا انگار بیشتر می بینه . لبخندم رو بیشتر می بینه . دستش رو بین موهای شلوغم می ذاره و موهام رو به هم می زنه و بلند می شه و فکر کنم اونم می خواد لبخندش رو کمتر ببینم که بلند می شه و می ره .


جلوی مامان می ایستم و پالتوی ارغوانیم رو می پوشم . عاشق برشاییم که پشت پالتو خورده . می چرخم و به مامان نگاه می کنم . 

- مامان خوشگل شدم ؟ یه کم محبت کن دیگه . اصلاً بیا بغلم کن .

دستام رو باز می کنم . مامان لبخند می زنه و سمتم میاد . دستام رو کنار می زنه و با انگشتش با نهایت دقت دور لبم رو تمییز می کنه !

: یاسمین درست آرایش کن این چه وضع رژ لب زدنه .

شال همرنگ پالتوم رو هم روی سرم می ندازه . عجیبه یه دفعه من به مامان گفتم دارم با پارسا می رم بیرون و مامان سین جیم نمی کنه . 

- مامان الان پارسا میاد بذار برم کفشام رو بپوشم .

: چقدرهولی ! وایسا ببینم می خوام اسفند بریزم . 

- مامان تو رو خدا کلی عطر زدم بوی دود می گیرم .

مامان بر خلاف غرغرای من دستم رو به زور می گیره و سمت آشپزخونه می بره . خدا کنه امشبم با پارسا بریم و سیب زمینی سرخ کرده و به قول پارسا " آت آشغال " بخوریم ! دارم به این نتیجه می رسم که دوران نامزدی می تونه دوران شیرینی باشه ! 

صدای زنگ در که میاد . سمت در می دوم که مامان از پشت لباسم می گیره . 

: یاسمین صبر کن بذار یه دو دیقه منتظرت بمونه . چقدر بی سیاستی !

با پام رو زمین ضرب می گیرم و به ساعت مچیم نگاه می کنم تا دو دیقه تموم بشه . مامانم آیفون رو جواب می ده و می گه الان می رم . 

...

در ماشین رو باز می کنم و کنارش می شینم . بلوز بافت زیتونی رنگی پوشیده . دارم فکر می کنم چه عجب یه رنگ جدید ! یعنی پارسا هم تیپ زده ؟! لبخند زدم و چشمام به دهنشه تا ازم تعریف کنه . نگاه کوتاهی می کنه و سلام کوتاهی هم پشت بندش . راه میوفته . 

نمی دونم اگه حوصله نداره واسه چی قراره بیرون رفتن گذاشت من که پام رو روی خرخره ش نذاشته بودم ؟! به ناخونای یاسی رنگ که دادم مامان واسم لاک زد نگاه می کنم . به درک ! 

نمی دونم کجا می ره . اصلاً چه اهمیتی داره اگه خودش می خواست می گفت . دارم گوشه ی ناخونم رو با دندونام می کَنم که می گه " پیاده شو " . پیاده می شم و بدنم رو می کشم و به اطراف نگاه می کنم . این جا کجاست ؟ چقدر آشناست قبلاً اومده بودیم ؟ چشمام روی شیشه ی دودی رنگ در کافی شاپ می مونه . پاهام کشیده نمی شه تا قدم بردارم . پارسا بعد از یه ساعت در کنار هم بودن نگاهم می کنه و تازه می فهمم مثل همیشه شمشیر رو از رو بسته بود . رذل ! جلو می ره .

_ بریم . 

بر خلاف پارسا عقب می رم . برمی گرده و منتظر نگاهم می کنه .

- نمیام . تمومش کن دیگه نمیام .

سمت من میاد که پشتم رو می کنم و خلاف جهت می رم . صدای پاهاش رو می شنوم . می ایستم و بهش نگاه می کنم . می ترسم بیشتر برم . دستم رو می گیره و نگاهم می کنه . 

_ این رفتار یعنی چی ؟

- یعنی نمیام یعنی خسته شدم از این کینه ای بودنت . می خوای چیکار کنی ؟ 

_ این حرفا چیه داریم می ریم کافی شاپ دیگه ! 

لبخند پر حرصی می زنه و به سمت در کافی شاپ می ره . چون دست منم توی دستشه منم باهاش کشیده می شم . وای نکنه به سام گفته باشه بیاد ؟ دستم رو می خوام از توی دستش بکشم بیرون که اجازه نمی ده . ناخونام رو توی دستش فرو می کنم . 

_ بیا می خوام تمومش کنم .

از در کافی شاپ که داریم وارد می شیم ، سرش رو آروم کنار گوشم میاره . 

_ اینجا کافی شاپ همیشگی بود ، نه ؟

سمت میز می ره و کارت رزروی رو که روش گذاشته شده بر می داره و افقیش می کنه . 

روی صندلی ولو می شه و با بدجنسی لبخند می زنه . 

_ اینم میز همیشگی . 

شل و وارفته روبروش می شینم . برای این تحقیر شدن چه تیپیم زدم ... چه حماقتی ! گوشیش رو می ذاره روی میز و می چرخوندش و بهش نگاه می کنه . 

مرد یونیفرم پوشی برای سفارش گرفتن میاد و بعد از پرسیدن فامیلی پارسا و تطبیقش با اسم رزرو شده سفارش می گیره . سفارشی بدون پرسیدن نظر من . چه اهمیتی داره الان توی این شرایط چی می بلعم ؟

_ نیاوردمت اینجا آزارت بدم پس ادای آدمای مظلوم واقع شده رو در نیار .

هنوز داره مبایلش رو می چرخونه و سرش پایینه .

_ 5 روز پیش ، من جای تو نشسته بودم همونجایی که نشستی . اون پسره هم همین جا نشسته بود ، همین جا که من نشستم . من مثل تو وا نداده بودم ! اومده بودم کاری کنم که اون وا بده ! ولی نیازی نبود کاری بکنم ... می دونی چرا اومدم ؟ نمی خواستم تو رو چک کنم ؟ نمی خواستم زیر زبون کسی رو بکشم . من برای چک کردن تو فقط کافیه بهت نگاه کنم ... همون یه نگاه کوتاه موقعی که سوار ماشین می شی کافیه تا بفهمم ، با چه ذوقی نشستی و منتظری ازت تعریف کنم . اومده بودم ببینم یه روزی چی رو با چی طاق زدی ؟ کی رو به کی فروختی ؟

نمی تونم اینطور ببینمش . نمی خوام باور کنم از من آسیب دیده . نمی خوام به جای پارسای لعنتی عوضی از این به بعد بگم یاسمین لعنتی عوضی ...دستم رو تا گوشیش جلو میارم . 

- من هیچ وقت کسی رو با تو طاق ...

_ خوشم نمیاد وسط حرفم می پری . 

گوشی رو به پشت می ذاره روی میز و سرش رو بالا میاره و به من خیره می شه .

_ حرف خاصی بینمون رد و بدل نشد . شاخ و شونه نبود . قلدری نبود . فقط یه جمله گفتم . همون جمله ای که از اولش بهش گفته بودم . من همسرش هستم . نخواست بهش اثبات کنم ولی من سیم کارت تو رو داشتم و سیم کارتو گذاشتم روی میز . می دونی بچه جون بار اولی که به من پشت کردی انقدر دردم نیومد که بار دوم ...

انقدر لبم رو گاز گرفته م که اشکم نچکه که لبم زیر دندونم ورم کرده . ولی نگاه پارسا کافیه تا اشکم بعد از این همه تلاش مذبوحانه بچکه .

_ برای اثبات حقانیت خودت به کسی که حتی سعی نکرد به بد بودن تو شک کنه ، دوباره به من پشت کردی ؟ به خاطر رفتن آبروت پیش یه بزدل به من روز خواستگاری آره نگفتی ؟ چی می تونستم بهش بگم ؟ تو مقصر بودی یاسمین ... من به اون چی می گفتم ؟ 

قهوه و هات چاکلت رو که میارن دستم رو حائل صورتم می کنم تا اشکم رو نبینه ولی نگاه مرد که موقع گذاشتن فنجون ها دائم کج می شد روی صورت من ، نشون می داد که دیده . 

به فنجون پناه می برم و دو دستی می گیرمش و بلندش می کنم . آروم لب می زنم و فکر می کنم داغ داغ بهتره ... گوربابای سوختن و درد و مرض بعدش ! به خودم مسلط نمی شم ... حتی این مایع قهوه ای تلخ مزه هم با همه ی داغیش نمی تونه اشکام رو مهار کنه .

_ چقدر باید زمان بگذره تا منو بفهمی ؟ چند سال دیگه ؟ چقدر زمان بگذره تا بفهمی منم آدمم ... منم مثل هر مرد پفیو.. دیگه ای دردم می گیره . چقدر تو پشت اشکا و جثه ی ظریفت قایم بشی و من از صدای کلفت و جثه ی مردونه م ضربه بخورم ؟ یاسمین من ِ قلدر عوضی سخت یادم می ره ... انقدر به من آسیب نزن . وقتی می بینی نفسم به نفست گیره ضربه نزن ...

دستم رو روی دهنم فشار می دم تا صدای گریه م بلند نشه . سیم کارت روی میز رو بر می داره از وسط خمش می کنه و توی فنجون قهوه ی جلوش می ندازه . بلند می شه و سمتم میاد فنجون نخورده رو ازم می گیره و روی میز میذاره . دستم رو می گیره . بلند می شم و کیفم رو بر می دارم . دست پیچیده شده دور کمرم حالم رو بدتر می کنه . حالم از خودم بدتر می شه . 

با هم توی پیاده رو قدم می زنیم . اشکام رو با کف دست پاک می کنم . دارم فکر می کنم اگه زودتر به ماشین نرسم آب بینیم توی این سرما بچکه و همونجا در جا یخ بزنه . 

_ امشب می خواستم حرفای خوبی بهت بزنم . می خواستم همون حرفایی رو بزنم که باعث شد بابات اون جوری توی خودش بره . درباره ی داشتنت بگم ... ولی قبلش باید میومدیم اینجا ... باید یادم می رفت ... باید تموم می شد. 

دستمالی از جیبش بیرون میاره و زیر بینیم می گیره .

_ جمعش کن بابا ! 



...


دستم رو فرو می کنم توی موهام و سعی می کنم سنجاقی که داره فرو می ره توی پوست سرم شلتر کنم . توی آینه نگاه می کنم و فکر می کنم اگه موهام رو به جای صاف ، فر می کرد بهتر نمی شدم ؟ وای خدا آخه چرا انقدر پوست سرم می سوزه مگه این آرایشگرا خودشون خواهر مادر ندارن که این بلا ها رو سر خواهر مادر مردم در میارن ؟! 

_ بچه نکن دیکه موهاتو داری به هم می ریزی . 

- پارسا به خدا خیلی درد می کنه . اون از صبح که از 7 صبح گفتن باید بیای . اینم از مو درست کردنشون . 

_ به جای اینکه به موهات گیر بدی ، اون موقع که افتادن به جون ابروت زبونت کار می کرد که انقدر کوتاهش نکنن . 

به ابروهای عزیزم نگاه می کنم و به جای اینکه جوابش رو بدم توی دلم " برو بابایی " بهش می گم .

- حالا نمی شه ما الان بریم توی سالن ؟ آتلیه شون خیلی سرده .

_ بذار وقتش که شد به مهمونا می گن بعد ما می ریم .

از فکر اینکه قراره جلوی این همه آدم با این کفشای پاشنه 10 سانتی راه برم دارم استرس می گیرم . نکنه جلوی اون همه آدم بخورم زمین ؟ نکنه از پله ها سر بخورم ؟ 

- پارسا دستمو بگیریا ...

نگام می کنه و می خنده . کت شلوار نوک مدادیش اندامی و خوش فرمه . موهاش رو ساده درست کرده و دارم فکر می کنم اگه یه خورده بهم بریزم موهاشو بهتر بشه . روی مبل جابجا می شه و دستش رو باز می کنه و اشاره می کنه برم پیشش .

_ دست از اون آِینه بردار بیا سر جات . 

طبق معمول گل از گلم می شکفه ! و می رم می شینم . دستش رو دور بازوم محکم می کنه . خوش به حالش لباسش گرمه نه مثل من که باید وسط زمستون با این لباس نصفه نیمه سر کنم . 

- پارسا حواست باشه اگه خواستم بیوفتم منو بگیریا ... فقط با من برقصیا ... با مامان و پریا نرقصیا ... نه ناراحت می شن ... خب کم برقص .

می خنده . ولی من که شوخی نمی کنم ، کاملاً جدی گفتم . نفسش رو روی شقیقه م حس می کنم .

_ حسود . 

صدای ضربه به در میاد و خانوم عکاسی که سه ساعت ما رو اینجا فیلم کرده بود ! میاد داخل . 

: بفرمایید دیگه باید بریم پیش مهمونا . 

قلبم داره تند می زنه . دستامم می لرزه . زود بلند می شم که دامن لباسم زیر پاشنه م گیر می کنه که سکندری می خورم و پارسا بازوم رو می گیره .

_ خانوم شما بفرمایید ما تا 5 دیقه ی دیگه میایم .

زن مردد نگاهی می کنه و سر تکون می ده و می ره .

_ یاسمین یه لحظه بشین . آروم باش ... اگه به خودمون خوش نگذره که دیگه ارزشی نداره . 

پارسا می شینه و دستم رو می گیره و کنارش می نشونه . دستم رو می گیره دو تا از انگشتام رو جدا می کنه . انگشت اشاره و انگشت وسط . دو تا انگشتم رو می ذاره زیر گلوش روی گردنش ، جایی که انگار یه قلب به ابعاد نیم سانتی متر در نیم سانتی متر داره می زنه . 

_ چشمات رو ببند ضربه هاش رو بشمر 60 تا که شد چشمات رو باز کن با هم بریم .

چشمام رو می بندم و می ذارم انگشتام ضربه های محکم اون قلب کوچولوی گرم رو حس کنه . 

یک

لرزش دستام کمتر می شه .

دو

نفسام با ریتم آرومتری از لبهام بیرون میاد .

سه

تپش قلبم منظم تر می شه .

چهار

منبع رمان فا


درباره : رمان عاشقانه ,

نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
برچسب ها : رمان میخوام , رمان جدید میخوام , رمان نه خانی آمد نه خانی رفت قسمت اول , رمان نه خانی آمد نه خانی رفت رو میخوام , رمان عاشقانه نه خانی آمد نه خانی رفت , داستان نه خانی آمد نه خانی رفت , داستان عاشقانه جدید , انواع داستان , داستان قشنگ , داستان جالب , داستنا زیبا , زیباترین داستان , رمان باحال نه خانی آمد نه خانی رفت ,
بازدید : 669
تاریخ : دوشنبه 02 شهریور 1394 زمان : 0:18 | نویسنده : masoud293 | نظرات (0)
مطالب مرتبط
آخرین مطالب ارسالی
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش