داستان خیلی قشنگ زن باهوش و قورباقه
داستان خیلی قشنگ زن باهوش و قورباقه
داستان خیلی قشنگ زن باهوش و قورباقه
روزی خانمی در حال بازی گلف بود که توپش تو جنگل افتاد. او دنبال توپ رفت و دید که یک قورباغه در تله گیر کرده است.
قورباغه به او گفت : اگر مرا از این تله آزاد کنی سه آرزوی تو را برآورده می کنم .
زن قورباغه را آزاد کرد و قورباغه گفت : “متشکرم” ولی من یادم رفت بگویم شرایطی برای آرزوهایت هست؛ هر آرزویی داشته باشی شوهرت ۱۰ برابر آن را میگیرد.
زن گفت : اشکال ندارد
بقیه را ادامه مطلب بخونید...
داستان واقعا جدید نوشته شده پسرک واکسی
داستان واقعا جدید نوشته شده پسرک واکسی
داستان واقعا جدید نوشته شده پسرک واکسی
ساعت حدود شش صبح در فرودگاه به همراه دو نفر از دوستانم منتظر اعلام پرواز بودیم. پسرکی حدوداً هفت ساله جلو آمد و گفت: واکس میخواهی؟
کفشم واکس نیاز نداشت، اما از روی دلسوزی گفتم: «بله.»
به چابکی یک جفت دمپایی جلوی پاهایم گذاشت و کفش ها را درآورد. به دقت گردگیری کرد، قوطی واکسش را با دقت باز کرد، بندهای کفش را درآورد تا کثیف نشود و آرام آرام شروع کرد کفش را به واکس آغشتن. آنقدر دقت داشت که گویی روی بوم رنگ روغن میمالد. وقتی کفشها را حسابی واکسی کرد، با برس مویی شروع کرد به پرداخت کردن واکس. کفشها برق افتاد. در آخر هم با یک پارچه، حسابی کفش را صیقلی کرد
ادامه مطلب بروید......
رمان واقعا جدید و قشنگ نه خانی آمد نه خانی رفت قسمت اخر
رمان واقعا جدید و قشنگ نه خانی آمد نه خانی رفت قسمت اخر
رمان واقعا جدید و قشنگ نه خانی آمد نه خانی رفت قسمت اخر
رفتم ته کلاس نشستم و به تیکه های بی مزه ی پسرای ته کلاس که به درز دیوارم گیر می دن گوش می دم . تمام حواسم به دره که ببینم پری میاد یا نه . هراز گاهی نگاهم می ره سمت در . از قصد رفتم کنار سمت دیوار نشستم و اون یکی سمتمم پریسا نشسته . پریسا تمام نیم تنه ش به سمت پشته و داره با تیکه های بیمزه ی اینا جوری ریسه می ره که فکر می کنم اشکال از منه که خنده م نمی گیره . یاشار سر سنگینه و فقط با سر سلام داده و همون جلو نشسته و فکر می کنه من به خاطر اون اومدم ته کلاس نشستم ............................................
پسره حرف "س " رو نمی تونه خوب بگه و به قول بچه ها " سِش می گیره " . ول کنم نیست و انگار قراره تمام اسمای س داره کلاس رو تلفظ کنه .
دارم منم کم کم با پریسا ریسه می رم و به پسره که داره ادای استادا رو دقیقاً مثل خودشون در میاره ، می خندم که پری از در تو میاد . لعنتی دوست نداشتم من و اینجوری در حال خنده ببینه اینجوری دقیقاً به نظر نمی رسه چقدر از اتفاقات دیروز که بینمون افتاد ناراحتم .
نگاه کوتاهی می ندازه و وقتی می بینه براش جا نگرفتم یه گوشه جلو می شینه . یاشار که متوجه نگاه سرد پری می شه و جدا نشستنمون ، بر می گرده عقب و به من نگاه می کنه .
با لب خونی به پری اشاره
ادامه مطلب بروید.............
داستان واقعا قشنگ قابل خوانده خرید معجزه داستان واقعا قشنگ قابل خوانده خرید معجزه
داستان واقعا قشنگ قابل خوانده خرید معجزه
داستان واقعا قشنگ قابل خوانده خرید معجزه
داستان واقعا قشنگ قابل خوانده خرید معجزه
وقتی سارا دخترک هشت سالهای بود ، شنید که پدر و مادرش درباره برادر کوچکترش صحبت میکنند. فهمید که برادرش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند.
پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمیتوانست هزینه جراحی پرخرج برادر را بپردازد. سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت : فقط معجزه میتواند پسرمان را نجات دهد.
سارا با ناراحتی به اتاق خوابش رفت و از زیر تخت قلک کوچکش را در آورد. قلک را شکست، سکهها را روی تخت ریخت و آنها را شمرد، فقط پنج دلار!
بعد آهسته از در عقبی خانه خارج شد و چند کوچه بالاتر به داروخانه رفت. جلوی پیشخوان انتظار کشید تا داروساز به او توجه کند ولی داروساز سرش شلوغتر از آن بودکه متوجه بچهای هشت ساله شود.
http://masoud293.ir/
بقیه ادامه مطلب
امروز یه داستان گذاشتم به نام سفر لاک پشت ها خیلی خوشگلو بامزه هست
حتما تا اخر بخونیدش نظر شما مهمه واسمون
یک (روز) خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن!
.
در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند. در سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش کردند. برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند، و سبد پیکنیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند. بعد فهمیدند که نمک نیاوردند!
پیکنیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با این مورد موافق بودند. بعد از یک بحث طولانی،….
.
جوانترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد.
لاک پشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید، گر چه او سریعترین لاک پشت بین لاک پشت های کند بود!
او قبول کرد که به یک شرط بره؛ اینکه هیچ کس تا وقتی اون برنگشته چیزی نخوره. خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد.
.
سه سال گذشت… و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنج سال … شش سال … سپس در سال هفتم غیبت او، پیرترین لاک پشت دیگه نمی تونست به گرسنگی ادامه بده . او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد.
در این هنگام لاک پشت کوچولو ناگهان فریاد کنان از پشت یک درخت بیرون پرید،« دیدید می دونستم که منتظر نمی مونید. منم حالا نمی رم نمک بیارم»!!!
منبع هلوفان
درباره : داستان کوتاه ,داستان بسیار زیبای لالایی رو گذاشتم وقعا قشنگه حتما بخونیدش با ما همراه
باشید تا بروز باشید
زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند
پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت.
این بگو مگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه یک روز
پیرمرد برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل می کند ضبط صوتی را آماده کرد و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط کرد.
پیر مرد صبح از خواب بیدار شد و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش رفت و او را صدا زد، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته بود
از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او بود
منبع mstory
درباره : داستان کوتاه ,داستان جدید وجالب عشق که ما هیچ وقت داستان های ویا مطالب الکی داخل این
سایت نمیزاریم و این داستانواقعا قشنگه حتما بخونیدش
یه پیر زن و یه پیر مرد تو یه خونه زندگی میکردن
پیره زنه موقع خواب خروپف میکرده و نمیذاشته پیر مرد بخوابه و
پیرمرد تا صبح بیدار میمونده وقتی ام که پیره زنه بیدار میشد بش میگفته که خروپف میکنی
پیر زن قبول نمیکرده و میگفت من خروپف نمیکنم. پیر مرد برای این که ثابت کنه پیر زن خروپف میکنه یه شب
صدای خروپف پیرزنه رو ضبط میکنه که وقتی پیرزن بیدارشد بش نشون بده. همون شب دیگه پیرزن از خوب پا نمیشه
تا پیر مرد صداشو نشون بده و همون صدای خروپف ضبط شده از پیرزن تا چند سال برای پیر مرد حکم لالایی رو داشته و شبا تا اون صدای خروپف رو گوش نمیداد خوابش نمی برد و عشق یعنی این……..
منبع patugh
درباره : داستان عاشقانه ,داستان جدید وکروتاه هیچکس رو که امروز تهیه کردم واسه شما
عزیزانم که علاثه زیادی به داستان دارید رو اماده کرده ایم
صدای موسيقی فضای کوچيک کافی شاپ رو پر کرد .
روحش با صدای آروم و دلنواز موسيقی , موسيقی که خودش خلق می کرد اوج می گرفت .
مثه يه آدم عاشق , يه ديوونه , همه وجودش توی نت های موسيقی خلاصه می شد .
هيچ کس اونو نمی ديد .
همه , همه آدمايي که می اومدن و می رفتن
همه آدمايي که جفت جفت دور ميز ميشستن و با هم راز و نياز می کردن فقط براشون شنيدن يه موسيقی مهم بود .
از سکوت خوششون نميومد .
اونم می زد .
غمناک می زد , شاد می زد , واسه دلش می زد , واسه دلشون می زد .
چشمش بسته بود و می زد .
صدای موسيقی براش مثه يه دريا بود .
بدون انتها , وسيع و آروم .
يه لحظه چشاشو باز کرد و در اولين لحظه نگاهش با نگاه يه دختر تلاقی کرد .
يه دختر با يه مانتوی سفيد که درست روبروش کنار ميز نشسته بود .
تنها نبود ... با يه پسر
داستان هیچکس داستان بسیار زیبای است که امروز برای شما در این وب سایت
قرار داده ایم شما همیه میتوانید جدیدترین هارو در این وب سایت ببینید
چشماشو بست و مثل هر شب انگشتاشو کشيد روی دکمه های پيانو .
صدای موسيقی فضای کوچيک کافی شاپ رو پر کرد .
روحش با صدای آروم و دلنواز موسيقی , موسيقی که خودش خلق می کرد اوج می گرفت .
مثه يه آدم عاشق , يه ديوونه , همه وجودش توی نت های موسيقی خلاصه می شد .
هيچ کس اونو نمی ديد .
همه , همه آدمايي که می اومدن و می رفتن
همه آدمايي که جفت جفت دور ميز ميشستن و با هم راز و نياز می کردن فقط براشون شنيدن يه موسيقی مهم بود .
از سکوت خوششون نميومد .
اونم می زد .
غمناک می زد , شاد می زد , واسه دلش می زد , واسه دلشون می زد .
چشمش بسته بود و می زد .
صدای موسيقی براش مثه يه دريا بود .
بدون انتها , وسيع و آروم .
يه لحظه چشاشو باز کرد و در اولين لحظه نگاهش با نگاه يه دختر تلاقی کرد .
يه دختر با يه مانتوی سفيد