داستان بسیار زیبای پند امروز رو برای شما دوستان گرامی گذاشتیم حتما بخونیدش خیلی قشنگه
مردی داشت در جنگلهای آفریقا قدم می زد که ناگهان صدای وحشتناکی که دایم داشت بیشتر می شد به گوشش رسید.به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنهایی با سرعت باورنکردنی دارد به سمتش میآید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت و شیر که از گرسنگی تورفتگی شکمش کاملا به چشم میزد داشت به او نزدیک و نزدیکتر میشد که ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود.
سریع خود را به داخل
بقیه ادامه مطلب
رمان پسری بی هویت قسمت1 که امروز اماده شده است رو گذاشته این این رمان واقعا رمان زیبای
وقابل خواندان است حتما بخونیدش ونظر هم بگذارید
مرسی
الو آبی جون کجایی میدونی دلم برات تنگ شده ها
اوق حالم بد شد
سر ظهری ببین باید چه چرت و پرتی رو تحمل کنم
بی حوصله گوشی رو برداشتم و گفتم بنال
دخترک - وا خواب بودی عسیسم
ببخش بوس بوس نمیدونستم خوابی وگرنه بیدارت نمیکردم
من - گفتم بنال
با لحن لوسی گفت برو دست و صورتت رو بشور
تا سرحال بیای گلم
مهستی ام عشقت میدونم گیجی نشناختی !
من فهمیدم کدوم خری هستم
بقیه را ادامه مطلب ببینید
رمان بسیار زیبای حریم عشق قسمت 4 رو برای شما دوستان گرامی گذاشته ایم
و میتونید بخونید دوستان شما میتانید جدیدترین هارو در این سایت ببینید کافیه
ادر مارو ذخیره داشته باشید
می خواهید بگم فلان روز ،در فلان خیابون و یا این شماره تلفن من هر
وقت خواستید تماس بگیرید؟گوش کنید اقا من یکشنبه هفته گذشته
برای تحویل گرفتن لباسم از خیاط به اون خیابون رفتم و برای اولین بار و
خیلی تصادفی شمارو ملاقات کردم،نمی دونم شاید بدشانسی شما
بود که لباس نقضی داشت ،یکی از دوستانم برای رفع عیب اون رو پس
فرستاد. امروز هم بنا بود خودش برای پس گرفتن لباس به خیاطی
بره،ولی کاری براش پیش اومد و من مجبور شدم خودم بیام، میبینید
همه چیز اتفاقی بوده
شاید برای شما باور کردنی نباشد ولی ما همیشه جدیدترین هارو برای شما دوستان میگذاریم
امروز هم داستان شیک قشنگ پروانه رو گذاشتیم
شخصی نشست و چند ساعت به جدال پروانه برای خارج شدن از سوراخ کوچک ایجاد شده درپیله نگاه کرد.
سپس فعالیت پروانه متوقف شد و به نظر رسید تمام تلاش خود را انجام داده و نمی تواند ادامه دهد.
آن شخص تصمیم گرفت به پروانه کمک کند و با قیچی پیله را باز کرد.
پروانه به راحتی از پیله خارج شد؛ اما بدنش ضعیف و بال هایش چروک بود.
آن شخص باز هم به تماشای پروانه ادامه داد.
چون انتظار داشت که بال های پروانه باز، گسترده و محکم شوند و از بدن پروانه محافظت کنند.
هیچ اتفاقی نیفتاد! در واقع پروانه بقیه عمرش به خزیدن مشغول بود و هرگز نتوانست پرواز کند.
داستان بسیار زیبای غول چراغ جادو رو امروز برای شما کاربران گرامی در این وب سایت قرار داده ایم منشی دفتر، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند… یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه… جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم.… منشی می پره جلو و میگه: «اول من، اول من!…. من می خوام که توی باهاماس باشم، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم»… پوووف! منشی ناپدید میشه… بعد مسئول فروش می پره جلو و میگه: «حالا من، حالا من!… من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای آبجو داشته باشم و تمام عمرم حال کنم»… پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشه… بعد جن به مدیر میگه: حالا نوبت توئه… مدیر میگه: «من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن»!
نتیجهء اخلاقی اینکه همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه!
منبع پیچک
برچسب ها : داستان غول چراغ جادو 93 , قضیه داستان غول چراغ جادو , داستان قشنگ غول چراغ جادو , جملات در مرد داستان غول چراغ جادو , داستان معنادار , داستان جالب غول چراغ جادو , داستان معلم , داستان زیبا , رمان جدید , رمان عاشقانه , رمان غول چراغ جادو , رمان جدید غول چراغ جادو ,فصل دوم مهمانی خانوادگی ! کلافه روی تخت نشسته بودم و سعی می کردم این کلمه را برای خودم معنی کنم ! مهمانی خانوادگی یعنی جمعی که برای به رخ کشیدن لباس و ثروت دور هم جمع میشوند ، دخترانی که دنبال شوهر میگردند ، پسرانی که دختر آفتاب و مهتاب ندیده میخواهند و فکر میکنن دختران فامیل آنها از هر اشتباهی مبرا هستند ... مردانی که برای بحث های سیاسی یک گوشه شنوا میخواهند و میزبانی که باز چیزی برای به رخ کشیدن پیدا کرده است !این بار هم عمه مریم بهانه ی این مهمانی خانوادگی نفرت انگیز را پیدا کرد ! پز برگشتن پسرش !!!قدیم ها ... قبل از آن که پای مردها به زندگیم باز شود ، من هم یکی از طرفداران این مهمانی ها بودم اما حالا ... حالا دیگر جز عذاب چیزی برایم نداشت ... حالا فقط در این مهمانی رنج می بردم ... از نگاه های ترحم برانگیز ، از لقمه هایی که برایم میگرفتند ، از سوالات بی سروتهشان و دلسوزی های بی دلیلشان عذاب می کشیدم ... عذاب می کشیدم از اینکه دیگران به خودشان اجازه می دهند هر لحظه گذشته ی مرا کنکاش کنند
ادامه مطلب مطلب http://masoud293.r98.ir/