داستان جدید درویش تهی دست خیلی داستان پند اموز وخفنی است بخونیدش
درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند
کریم خان گفت : این اشاره های تو برای چه بود
درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه میخواهی
درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشارهای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست
منبع mstory
درباره : داستان کوتاه ,رمان جدیددختر پولدار پسر خودخواه یک از جز وبلاگ های برتر این است که ماتهیه کردیمش و گذاشتیمش
این قسمت 12 این رمان است با ما همیشه همرا باشید تا جدیدترین ها رو مشاهده کنید
سرجام نشسته بودم ... و اونم روی پام خوابیده بود ... دستم هنوز بین موهاش بود ولی ثابت ... علی رقم مخالفت هایی که از اولش کردم الآن از این همه نزدیکی احساس خوبی داشتم ... احساسی که میدونم درست نبود و حتی بودنش هم اشتباه بود ...به داستان زندگیش فکر کردم ، سرنوشتش مثل داستانا بود ... دلم واسش میسوخت ... خیلی سختی کشیده بود ... بهش نگاه کردم و محو صورتش شدم ، بعد از چند ثانیه با نگاهش غافلگیرم کرد ... نمیدونم طرز نگاهم چجوری بود که چشماش سرد و سنگی شدن و خیلی خشک گفت : اونجوری نگام نکن ، من از ترحم متنفرم ... دلت برام نسوزه
بعدشم نگاهش رو ازم گرفت و به آباژور زل زد اول شوک زده شده بودم ... فکر نمیکردم چنین واکنشی نشون بده ، بیشتر انتظار داشتم الآن بشینیم دوتایی های های گریه کنیم !! منم خوش خیال بودما !! پسره بی لیاقت !
ایــش آرومی گفتم و نگاهم رو ازش گرفتم
نگاهم خیلی ناخود آگاه به سمتش کشیده شد که دیدم با چشمای خندونش زل زده بهم !! یعنی شنیده بود که بهش گفتم ایش ؟؟ خب بهتر بشنوه !
بی شعوره دیگه
نگاهم رو ازش گرفتم و دستم رو از بین موهاش در آوردم !!
داشتم به این فکر میکردم که یه ربع نشد ؟؟ نمیخواست پاشه این ؟؟ بابا این پای بدبختم بی حس شد و همونطوری که توی دلم غر میزدم با صدای اعتراض آمیزش که میگفت ( اِه ) از افکارم بیرون کشیده بودم ، متعجب نگاش کردم ، که گفت : بزار همونجا بمونه
با تعجب همونجوری مثل منگلا بهش نگاه کردم که آهی کشید و گفت : دستتو میگم