رمان واقعا جدید و قشنگ پدر خوب قسمت ششم
رمان واقعا جدید و قشنگ پدر خوب قسمت ششم
رمان واقعا جدید و قشنگ پدر خوب قسمت ششم
دست تو جیبش کرد و گردنبند مادرمو مثل پاندول ساعت جلو چشمم تکون داد.
لبخندی زدم و طاها گفت:دیدی پسش گرفتم؟
-خودش داد یه به زور گرفتی؟
طاها خندید وگفت:هیچ کدوم... نفهمید من برش داشتم... هنوز خبر نداره...
لبخندی زدم وگفتم:ببر بذار سرجاش... ادم از زنش نمیزنه...
و به اشپزخونه رفتم تا گازو یخچال و چک کنم... خوشبختانه تمام محتویات یخچال وداده بودم خانم سرمدی تا خراب نشن اونم با رضایت قبول کرد. خدا روشکر همسایه های خوبی داشتم................................
یه بار دیگه همه چیز وچک کردم و به هال برگشتم طاها با تعجب به گردنبند نگاه میکرد با دیدن من گفت: تی تی...
-هوم؟
طاها: یعنی چی...
-یعنی اگه بچه ات پسره... که بده به عروست... اگه بچه ات ...
یهو وسط حرفم پرید وگفت: دکترش میگه دختره... البته حدس زده هنوز ...
تو چشمام خیره شد وگفت:تی تی...
بقیه ادامه مطلب....
رمان واقعا جدید پدر خوب قسمت آخر
رمان واقعا جدید پدر خوب قسمت آخر
رمان واقعا جدید پدر خوب قسمت آخر
صورتشو ماچیدم وگفتم: بیخیال هما جون... من الان دربست نوکر تو و دخترتم. اون ابراهیمم ولش کن... بذار واسه خودش خوش باشه...
و همون لحظه صدای بابا بلند شد که گفت: مهمون نمیخوای تی تی؟
لبخندی زدم وبابا گفت: دختر این در و قفل کن...
منظورش در ورودی بود... لبخند کجی زدم وگفتم: اووو.... شما همین طبقه ی بالا هستین دیگه...
بابا سری تکون داد وگفت:چاییت به راهه؟........................
-بله...
و بابا رو به هما گفت: هما بیا یه چایی به من بده..
هما سریع خواست بلند بشه که دستشو گرفتم وگفتم: اولا که شما اومدی خونه ی من ، من باید پذیرایی کنم ولی بابا خودتون زحمت بکشید چایی بریزید ... من خستم بوتیک خیلی شلوغ بود... ریختید برای ما هم بریزید.
بابا چشم غره ای بهم رفت و در و بست...
هما زد تو صورتش وگفت: اوا خاک برسرم...
خندیدم وگفتم: بیخیال بابا. تو فعلا پادشاهی کن... تازه میخوام بگم فردا نهار کبابم بزنه واسمون...
هما خندید و گفت:بعید میدونم... حتی همین الان چایی بریزه...
همون لحظه تقه ای به در خورد و بابا بلند گفت: تی تی بیا سینی وازدستم بگیر...
با خنده چشم وابرویی به دهن باز وچشمهای گرد شده ی هما رفتم و در وباز کردم وسینی و از بابا گرفتم.
بابا لبخندی به من و هما زدوبا
ادامه مطلب بروید..........