رمان ,رمان جدید,رمان گلهای صورتی,رمان عاشقانه,

اطلاعات کاربری

عضو شويد


فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
موضوعات
اخبار
اخبار سیستان
اخبار گوشی
اخبار سینما و بازیگران
خبر مهم
قیمت ماشین
گالری عکس
بازیگران
عکس عاشقانه
عکس ماشین
ترول جدید
عکس خنده دار
لباس عروس
لباس خواب
عکس حیوانات
مدل مانتو
فوتبالی
شال روسری
لباس مجلسی
کارت پستال
خوانندگان
لباس جدید
مدل کت دامن
مدل کفش زنانه
مدل کت شلوار
مدل تاپ مجلسی
عکس کارتونی
عکس جدید
لباس نوزاد پسرانه
لباس نوزاد دخترانه
کت تک دخترانه
مدل مو
مدل انگشتر
مدل شلوار لی مردانه
مدل کیف پسرانه
مدل کیف دخترانه
کد پیشواز
کد پیشواز همراه اول
کد پیشواز ایرانسل
کد پیشواز رایتل
پزشکی
بیماری
زیبای صورت
فناوری و ترفند
ترفند موبایل
ترفند کامپیوتر
لب تاپ
بیوگرافی
بیوگرافی بازیگران مرد
بیوگرافی خوانندگان
بیوگرافی بازیگران زن
دانلود اهنگ
اهنگ غمگین
اهنگ مجلسی
نوحه
دانلود اهنگ جدید
فال
فال حافظ
فال انبیاء
فال تولد
مرکز دانلود
دانلود برنامه
بازی اندروید
بازي كامپيوتري
بازي اندرويد
فیلم ایرانی
مسابقات ورزشي
اس ام اس
خنده دار
حال گیری
تولد
روز مادر
روز پدر
روز زن
عاشقانه
اس ام اس به سلامتی
تبریکی
مناسبتی
اس ام اس تسلیت
اس ام اس رفاقتی
اشپزی
جدیدترین غذاها
انواع دسر
عاشقانه
عاشقانه جدید
رمان
جدیدترین رمان ها
دانلود رمان
رمان عاشقانه
داستان
داستان عاشقانه
داستان کوتاه
دارو های گیاهی
خواص روغن ها
خواص عرق ها
آرشیو
مطالب پربازدید
مطالب تصادفی
عکس جدید احمد مهرانفر و همسرش عکس جدید احمد مهرانفر و همسرش
زیباترین ست لباس برای آقایان در مهمانی‌ های رسمی و مهم زیباترین ست لباس برای آقایان در مهمانی‌ های رسمی و مهم
روش جدید غیرفعال کردن تبلیغات موبوگرام روش جدید غیرفعال کردن تبلیغات موبوگرام
خنده دار ترین  جوک های مردانه و پسرانه خفن و خنده دار خنده دار ترین جوک های مردانه و پسرانه خفن و خنده دار
دلم یک نفر را می ‌خواهد دلم یک نفر را می ‌خواهد
اموزش جدید قرار دادن لینک روی متن در تلگرام اموزش جدید قرار دادن لینک روی متن در تلگرام
نحوه جدید درست کردن ترش شامی نحوه جدید درست کردن ترش شامی
تیپ جدید و جالب ریحانه پارسا تیپ جدید و جالب ریحانه پارسا
علت کم پشت شدن مو چیست علت کم پشت شدن مو چیست
بهترین روش درمان سنگ مثانه بهترین روش درمان سنگ مثانه
شیک ترین  ست زرد و مشکی جدید شیک ترین ست زرد و مشکی جدید
مدل های لباس امروزی کودک مدل های لباس امروزی کودک
زیباترین مدل درست کردن ارایش عروس زیباترین مدل درست کردن ارایش عروس
جدیدترین زندگینامه حسن ریوندی و همسرش + زندگی شخصی حسن ریوندی جدیدترین زندگینامه حسن ریوندی و همسرش + زندگی شخصی حسن ریوندی
یک نفر یک نفر
خواص باور نکردنی شربت هل خواص باور نکردنی شربت هل
عکس بازیگران سریال ترکی خواهران و برادران عکس بازیگران سریال ترکی خواهران و برادران
چرا پسته گران شد چرا پسته گران شد
 قسمت آخر سریال ترکی خواهران و برادران چی میشه قسمت آخر سریال ترکی خواهران و برادران چی میشه
زیباترین مدل تور سر عروس جدید و شیک 2019 زیباترین مدل تور سر عروس جدید و شیک 2019
روش نگهداری كاج مطبق روش نگهداری كاج مطبق
تیپ جدید محسن ابراهیم زاده تیپ جدید محسن ابراهیم زاده
مدل های کفش بدون پاشنه زنانه مجلسی مدل های کفش بدون پاشنه زنانه مجلسی
بهترین مدلهای لباس مجلسی بارداری بهترین مدلهای لباس مجلسی بارداری
ناموس کفتار خوب است یا نه ناموس کفتار خوب است یا نه
تک عکس های شقایق جعفری جوزانی تک عکس های شقایق جعفری جوزانی
با این روش در  تلگرام طلایی دو اکانت داشته باشید با این روش در تلگرام طلایی دو اکانت داشته باشید
عکس دیده نشده دونفره مارال و مونافرجاد عکس دیده نشده دونفره مارال و مونافرجاد
جدیدترین عکس ارسلان قاسمی جدیدترین عکس ارسلان قاسمی
اسان ترین روش اشتراک استوری برای دوستان نزدیک در اینستاگرام اسان ترین روش اشتراک استوری برای دوستان نزدیک در اینستاگرام
عکس های جالب نيما شعبان نژاد عکس های جالب نيما شعبان نژاد
لیزر درمانی خانگی لیزر درمانی خانگی
جدیدترن روش های کاشت ناخن با طراحی جدیدترن روش های کاشت ناخن با طراحی
متن  حرفِ دل و حرفِ حساب متن حرفِ دل و حرفِ حساب
اموزش درست کردن شربت هل اموزش درست کردن شربت هل
نحوه فارسی کردن اینستاگرام بدون نیاز به نصب نسخه های غیررسمی نحوه فارسی کردن اینستاگرام بدون نیاز به نصب نسخه های غیررسمی
ترکیب رنگ مو و تصاویری از رنگ موی مشکی پرکلاغی ترکیب رنگ مو و تصاویری از رنگ موی مشکی پرکلاغی
روش جدید ساخت برچسب نام در اینستاگرام روش جدید ساخت برچسب نام در اینستاگرام
دمنوشهای خواب آور جدید دمنوشهای خواب آور جدید
با این روش با کبودی و سیاهی دور چشم خودخداحافظی کنید با این روش با کبودی و سیاهی دور چشم خودخداحافظی کنید
دلیل بچه دار نشدن رضا عطاران از زبان خودش مشخص شد دلیل بچه دار نشدن رضا عطاران از زبان خودش مشخص شد
خطای an error occurred در تلگرام از چیه خطای an error occurred در تلگرام از چیه
دانلود سریال خیلی قشنگ پوست شیر دانلود سریال خیلی قشنگ پوست شیر
زندگینامه کامل و جدید محسن ابراهیم زاده خواننده + زندگی شخصی و عکس زندگینامه کامل و جدید محسن ابراهیم زاده خواننده + زندگی شخصی و عکس
عکس های جدید جالب باربد بابایی + بیوگرافی عکس های جدید جالب باربد بابایی + بیوگرافی
عکس های جدید و دیده نشده مونا فائزپور عکس های جدید و دیده نشده مونا فائزپور
شارژر اصلی و تقلبی را از کجا تشخیص بدیم شارژر اصلی و تقلبی را از کجا تشخیص بدیم
 الناز محمدی فوری ازاد شد الناز محمدی فوری ازاد شد
با این روش قد بلند بشید با این روش قد بلند بشید
تعداد طبیعی ریزش مو در روز چندتا باید باشه تعداد طبیعی ریزش مو در روز چندتا باید باشه
آمار سایت
آمار مطالب
کل مطالب : 9592
کل نظرات : 1720
آمار کاربران
افراد آنلاین : 99
تعداد اعضا : 38

کاربران آنلاین

آمار بازدید
بازدید امروز : 2,634
باردید دیروز : 1,583
ای پی امروز : 400
ای پی دیروز : 180
گوگل امروز : 3
گوگل دیروز : 19
بازدید هفته : 2,634
بازدید ماه : 2,634
بازدید سال : 423,374
بازدید کلی : 15,181,750
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
کتابی که بعد خواندن منفجر میشود عکس (1419)
عکسهای خالکوبی عجیب غریب رویه بدن انسان های عجیب غریب (1574)
عکس لو رفته از جیگرهای خوب و بامزه ایرانی (2361)
عکس جدید به دست رسیده از دختر و پسرای پولدار ایرانی (2871)
عکس کودکی مرتضی پاشایی (1424)
کفش 800 میلیونی رو ببینید عکس (1898)
این شاگرد رستوران همه رو شگفت زده کرد عکس (2194)
فکر نکنم همچین ماشین عروسی دیده باشید عکس (2035)
عکس لو رفته دختر پسر لخت لخت روی تخت (5454)
غیر قابل باوره جوان ترین پدر مادر ایرانی عکس (2041)
محاله اتو کردن سینه دخترا دیده باشید عکس (3135)
عمرا همچین کیس کامپیوتری دیده باشید عکس (1204)
بهتون قول میدم علی صادقی رو اینجوری ندیدن عکس (1915)
گران قیمت ترین ساندویچ دنیا رو ببینید عکس (1230)
کار خیلی بد این دختر دانشجو در خانه اش (2940)
عکسهای خوشگل ترین دختران جهان که تا بحال ندیدید (3083)
عمرا این نمونه ته ریش دیده باشید عکس (1496)
عکس باور نکردنی لیلا اوتادی بدون ارایش (2434)
محاله لیلا فروهر رو با این چهره دیده باشید + عکس (1965)
شگفت انگیزترین مدل مو دنیا عکس (1438)
عمرا سحر قریشی رو اینجور دیده باشید عکس (3032)
آرشیو لینک ها
جستجو

کدهای اختصاصی
تبلیغات

خریدش را می کند. بسته هایی که نمی دانم محتوی چی هستند را توی صندوق عقب می گذارد. سوار می شود. باز تلفن زنگ می زند. به روبرو چشم می دوزم و فکر می کنم من حتی اگر بخواهم تلاشی هم در جهت بهبود روابط بکنم این تلفنها سریع آن را خنثی می کنند. گوشی بلوتوثش را روشن می کند. گوشی موبایل را کنار فرمان می گذارد. ربع ساعت شاید هم بیست دقیقه حرف می زند. بالاخره قطع می کند. 
نیم نگاهی به من می اندازد و می گوید ببخشید. 

پوزخندی می زنم و بیرون را تماشا می کنم. در سکوت می رویم. موزیک عوض می شود. این یکی جاز است. کمی سر حال می آیم و باز زیر لب همراهی می کنم. جلوی ساختمانی توقف می کند. می گوید محل کارم اینجاست. برم اینا رو تحویلشون بدم الان میام. 
بی تفاوت به تابلوی شرکت چشم می دوزم. چند دقیقه بعد برمی گردد. سوار می شود و می پرسد اول بریم نهار یا سینما؟
تلفنش زنگ می زند. نگاهی به آن می اندازم و می گویم اگه ممکنه می خوام برم خونه. 
گوشی را جواب می دهد و می گوید یه لحظه گوشی... 
با تعجب می پرسد چی شده؟ 
بدون این که نگاهش کنم می گویم هیچی. تلفنتو جواب بده. 
گوشی را دم گوشش می گیرد و می گوید شیدا من چند دقه دیگه بهت زنگ می زنم. 
قطع می کند و می گوید جواب شیدا رو بدم بعدش خاموشش می کنم. تو شرکتم اتمام حجت کردم که تا عصر بهم زنگ نزنن. 
هنوز نمی توانم نگاهش کنم. دلگیرم. آرام می گویم من نمی خوام مزاحمت باشم. میرم خونه. اگه سخته برسونیم با تاکسی میرم. 
کلافه می گوید گلنوش چی داری میگی؟ تو اصلاً به من فرصت نمیدی.
+: چه فرصتی؟ 
دستم را می گیرد. نفس عمیقی می کشد. آرام می گوید امروز یه روز خیلی شلوغ بود. مرخصی رو به زور گرفتم. برای این که باهم باشیم.
کلافه می گویم تو رو خدا شروع نکن. زنگ بزن ببین شیدا چکارت داشت. 
لبهایش را بهم می فشارد. شماره را می گیرد و گوشی را روی بلند گو می گذارد. عصبانی می گویم چرا می ذاری رو بلندگو؟ مگه من پرسیدم با خواهرت چی میگی؟
و قبل از این که شیدا جواب بدهد آن را به حالت عادی برمی گردانم. رضا چهره درهم می کشد و گوشی را دم گوشش می گیرد. با اینحال کم و بیش صدای شیدا را می شنوم. می گوید آقای صامتی زنگ زده و از لوله ها شکایت دارد. 
رضا با اخم می گوید خیلی خب یه سری می زنم. 
قطع و بعد هم خاموش می کند. راه میفتد و آرام می گوید خونه ی کهنه هرروز یه دردسری...
می پرسم خونه ی بابات؟
دنده را عوض می کند و می گوید نه خونه ی خودم. چند وقت پیش یکی از دوستای بابا آپارتمانشو گذاشته بود برای فروش. سر رفاقت با بابا قیمت پایینیم پیشنهاد کرد. بابام از هول حلیم با عجله خرید. نصفش نقد که بابا داد، نصفشم قسطی که خودم دارم میدم. یه آپارتمان ده پونزده ساله ی درب و داغون که آقاهه با سه تا بچه ی شرّ و شیطون توش زندگی کرده. حالام جاشون تنگ بود رفتن یه خونه ی بزرگتر. ولی یه تعمیر اساسی می خواد و کلی خرج. الانم که همسایه پایینی میگه سقف حمومم چکه می کنه. بیاین لوله هاتو تعمیر کنین. از اولشم گفتم اینو نمی خوام. خونه نصف این می گرفتم ولی نو بود خیلی بهتر بود. 
با ناراحتی می گویم چرا ناشکری می کنی؟ اجاره نشینی نکشیدی که بدونی هرچی که سندش به نامته خیلی ارزش داره. الان چند ساله که برنامه ی خونه پیدا کردن سالیانه به عهده ی منه. باز خدا خیری به این صابخونه آخری بده که این دو سه ساله اجازه داده بمونیم. والا از چهارده پونزده سالگیم من بودم که دائم باید به این بنگاه و اون بنگاه زنگ می زدم و سر قیمت و متراژ خونه چونه می زدم. با وجود این که کسی درباره ی اجاره ی سر ماه با من بحث نمی کنه، ولی همین تلفنها و بحثا اینقدر اذیتم کرده که هرکی از خونه ی شخصیش بناله می خوام بزنم تو دهنش!
رضا با تعجب نگاهم می کند. آرام می گوید معذرت می خوام. یادم نبود که چقدر رو این موضوع حساسی. بهرحال این که من دوست دارم خونه ی بهتری بخرم که حرف بدی نیست!
در حالی که به شدت سعی دارم بغض نکنم، سری به نفی تکان می دهم و می گویم ولی جاه طلبی بابا ما رو بی خونه کرد. دلش می خواست یه خونه ی عالی برامون بسازه. خب الان ده ساله که اون زمین اونجا افتاده. زیر بنا آماده است ولی حتی تیرآهنم هوا نرفته. 
به آرامی می گوید خونه ساختن این روزگار اصلاً آسون نیست. بهش حق بده. 
سری به تأیید تکان می دهم و برای تمام کردن بحث می گویم باشه باشه.
لبخندی می زند و می گوید من فقط دلم می خواد یه خونه ی کوچیکتر ولی نو بگیرم. یه چیزی که تقریباً معادل همین قیمت باشه. حتی اگه بشه معاوضه کنم. این ریسک نیست. 
سر بلند می کنم. ولی بازهم نگاهم به نگاهش نمی رسد. کمی شانه و چانه اش را می بینم. دوباره سر به زیر می اندازم و می گوید چاردیواریت اختیاریه. ولی با من دربارش حرف نزن. 
_: بالاخره نظر تو هم برای خونه ی آیندمون مهمه. 
+: من نظرمو گفتم. 
لبخندی می زند و می گوید پیاده شو. همینجاست. 
پیاده می شوم. سر بلند می کنم. یک ساختمان هفت طبقه با نمای آجری و پنجره های طاقی است. ملایم و دوست داشتنی. 
کلید را توی در می اندازد و وارد می شویم. در آسانسور باز است. می رویم تو و طبقه ی هفتم را فشار می دهد. آسانسور غرغر کنان راه میفتد. 
رضا می گوید آسانسورش صدای غارغارک میده. طبقه ی هفتمم هست. اگه برق نباشه یا آسانسور خراب باشه کارمون ساخته است. 
حرفی نمی زنم. در سکوت صبر می کنم تا آسانسور توقف کند. پیاده می شویم. هر طبقه تنها یک واحد دارد. رضا باز کلید می اندازد و می گوید تو خونه یه سری کلید اضافی هست. اگه بخوای بهت میدم. 
حرفی نمی زنم. می خندد و می پرسد گلنوش خوبی؟ چرا هیچی نمیگی؟
شانه ای بالا می اندازم و وارد می شوم. راهروی ورودی سه در دارد. یکی به پذیرایی باز می شود، یکی هال و آشپزخانه و یکی سرویس است. وارد پذیرایی می شوم. اتاق بزرگ و دلپذیر است. احساس می کنم اینجا راحتتر نفس می کشم. نفس عمیقی می کشم و جلو می روم. پنجره ها رو به پارک سبز و وسیعی که پشت ساختمان است، باز می شوند. لبخند عریضی می زنم. در بالکن را امتحان می کنم. قفل است. سر می کشم. می شود یکی مهمانی کوچک در آن برگزار کرد. برای چهار پنج نفر جا دارد. آن هم با این منظره!! 
رضا دور و بر نیست. نمی دانم کجاست. به بقیه ی خانه سر می کشم. پیدایش می کنم. مشغول بررسی لوله هاست. می گوید این یکی نشتی داره. خوشبختانه رو کاره. خیلی سخت نیست. 
آرام می گویم من عاشق اینجام. 
سر بلند می کند و با نگاه خندانی می پرسد جدی؟ یعنی حاضری به خاطر خونه باهام عروسی کنی؟
سر پا نشسته است. بر می خیزد و دستهایش را می شوید. بیرون می آید و در حمام را می بندد. 
پنجره ی آشپزخانه هم رو به پارک باز می شود. یک بالکن جدا هم دارد. دست روی کابینت می کشم. خراش خورده و خراب است. 
می گوید جواب منو ندادی. 
می گویم آخه بهم توهین کردی. هر چقدر هم مالکیت خونه مهم باشه، ارزش آدما از اشیاء بیشتره. رضا چه فرقی می کنه تو چی داشته باشی؟ مهم اینه که خودت کی باشی. 
با خونسردی می پرسد خب من کی هستم؟ لیاقت شما رو ندارم؟
دست از کابینت برمی دارم. به طرف رضا برمی گردم. نگاهم اما هنوز از او گریزان است. کلافه سر تکان می دهم و می گویم موضوع این نیست. 
بازویم را می گیرد و می پرسد موضوع چیه؟ میشه توضیح بدین روشن شیم؟
به زور دستم را خلاص می کنم. توی قاب پنجره ی هال می نشینم و می گویم من فقط زمان می خوام. همین. توقع زیادیه؟
آن طرف پنجره می نشیند و می گوید نه... راحت باش خواهش می کنم. 
+: این یعنی چی؟ از این طرف میگی راحت باش، از اون طرف زیر منگنه ام. 
از جا بر می خیزد و در حالی که به طرف یکی از اتاقها می رود می گوید من فکر می کردم تو می دونی گلی. 
دستهایش را توی جیبهایش فرو می برد. پشت به من می گوید آخه من به کی این همه محبت می کردم؟ آخه تو با کی این همه شوخی داشتی؟ حاضر بودم به خاطر تو هرکاری بکنم و فکر می کردم تو هم می دونی. 
به آرامی می گویم من می دونستم. ولی فکر می کردم ما دوستای خوبی هستیم. دوستای مجازی. همین.
بر می گردد. نگاه تندی به من می اندازد. به سرعت وارد اتاق می شود. دیگر او را نمی بینم. چند دقیقه در سکوت می گذرد. از پنجره بیرون را نگاه می کنم. منظره اش مسحور کننده است. بلندترین ساختمان این اطراف است. اکثر خانه ها قدیمی و یکی دو طبقه اند. آپارتمان ها هم حداکثر چهار یا پنج طبقه. انگار تمام شهر زیر پایم است. دلم می گیرد. دلم برای رضا تنگ شده است. نه... دلم برای بهراد تنگ شده است. برای شوخی های بی سر و تهمان. برای عمق محبتی که توی هر کامنتش بود و مرا لبریز از امید و شادی می کرد. 
از جا برمی خیزم و به اتاق می روم. کف اتاق موکت است. دراز کشیده است و دستش را زیر سرش گذاشته است. دلخور است. وارد که می شوم نگاهم نمی کند. همانطور سرد و گرفته به سقف چشم دوخته است. کنارش می نشینم و به دیوار تکیه میدهم. زانوهایم را توی شکمم جمع می کند. با انگشت روی موکت خط می کشم. 
هیچ کدام حرفی نمی زنیم. بهم نگاه هم نمی کنیم. هیچ تلاشی برای شکستن این سد نمی کنیم. فقط می گذاریم لحظه ها بگذرند. 
سرم را به دیوار تکیه می دهم. به سقف چشم می دوزم. لامپ ساده وسط سقف از سیمی کج آویزان است. با خودم فکر می کنم یک لوستر کوچک رنگی زیبایش می کند. یک چیزی که مانع نورش نباشد. ولی حرفی نمی زنم.
شاید نیم ساعت گذشته است. رضا نگاهی به ساعتش می اندازد و می گوید سأنس بعدی یه ربع دیگه شروع میشه. الان بریم می رسیم. 
می پرسم میشه به پایین قاب پنجره ها حلقه های آهنی جوش بدیم که توش گلدون بذاریم؟
متعجب به طرفم می چرخد و می پرسد از اون موقع تا حالا داشتی دکوراسیون می کردی؟
+: نه. الان یهو به فکرم رسید. شایدم خوب نشه. یعنی مطمئن نیستم خشکش نکنم. اونم بیرون از اتاق زیر آفتاب مستقیم... 
پوزخندی می زند و می پرسد اصلش درست شده که تو نگران آفتابشی؟
رو می گردانم و می گویم باز گیر دادی.
می نشیند و می گوید بریم. 
آهی می کشم و می گویم پام خواب رفته. 
برمی خیزد. دست به طرفم دراز می کند. دستش را می گیرم و برمی خیزم. محکم می کشد. پایم هم بی حس است. تعادلم را از دست می دهم و شانه هایش را می گیرم. آرام در آغوشم می کشد. سرم را روی شانه اش می گذارم. زیر لب می گوید اینقدر اذیتم نکن. 
چشمهایم را می بندم و لبخند می زنم. بالاخره دلم آرام می گیرد. شانه اش را آرام می بوسم و دوباره صورتم را به آن می فشارم. 
با خنده می پرسد هی داری چکار می کنی؟
می خندم. همانطور که سرم روی شانه اش است رو می گردانم. شیطنتم گل می کند. شانه اش را گاز می گیرم. و بعد به سرعت به طرف در اتاق می روم. هنوز پایم خوب نشده است و کمی می لنگم. 
رضا بدون این که برگردد می پرسد این یعنی چی؟
می گویم یعنی این که بدو دیر شد. 
می خندد. به دنبالم می آید. می دوم و توی آسانسور می روم. قبل از این که برسد در آسانسور بسته می شود. 
مشتی به در می زند. دکمه را فشار می دهد، اما فایده ندارد. شروع به پایین رفتن می کنم. به عددهای بالای در چشم می دوزم. 7... 6.... 5.... 4.... 3.... اما قبل این که به طبقه ی دوم برسد با صدایی از حرکت می ماند. نگاهی به اطراف می اندازم. واقعاً گیر کرده است. گوشی را برمی دارم. مسخره! حتی شماره ی رضا را هم ندارم. پیامهایش را پاک کرده ام. دکمه ی خطر را فشار می دهم. چند دقیقه می گذرد. رضا زنگ می زند و می گوید گلی اذیت نکن. وایسادی پایین نمی ذاری آسانسور بیاد بالا؟
با بی حوصلگی می گویم اذیت کدومه؟ آسانسور گیر کرده. بین طبقه ی دوم و سومم. 
دستپاچه می گوید اصلاً نترسی ها! الان میام. 
می خندم و می گویم آخه از چی بترسم قهرمان؟ فقط سعی کن تا هوا کم نیاوردم درو باز کنی. 
زیاد طول نمی کشد. خودش را می رساند. کلید آسانسور را گرفته است. از طبقه ی سوم در را باز می کند. آسانسور وسط راه است. نیمی طبقه ی دوم و نیمی سوم. 
با تردید می پرسد می تونی بیای بالا؟ می خوای برم در پایینی رو باز کنم؟
+: نه میام. دستمو بگیر. 
کمکم می کند. به هر زحمتی هست بالا می آیم. دست دور بازوهایم می اندازد و در حالی که محکم می فشارد می گوید تو که منو نصف جون کردی!
می خندم و می گویم مگه قرار بود چی بشه؟ آسانسور گیر کرده بود. 
دلخور می گوید میگم که داغونه. 
بی حوصله سر تکان می دهم و می گویم باید مرتب سرویس بشه. همین. اگه نو هم بود سرویس می خواست. 
از پله ها سرازیر می شوم. به دنبالم می آید. دستی سر شانه ام می زند و می گوید خیلی خب بابا تو هم! از صبح تا حالا یک بند تنبیهم کردی. 
تبسمی می کنم. نگاهش می کنم و می گویم معذرت می خوام. 
شکلکی در می آورد. جلوتر از من از پله ها پایین می رود. برمی گردد نگاهم می کند که به سلامت برسم. 
می خندم و می گویم رضا تو رو خدا ادای آدمای عاشق پیشه رو درنیار. 
ابرویی بالا می اندازد و می پرسد عاشق پیشه؟
+: لازم نیست جلوتر از من بری که مراقب باشی نیفتم. خودم می تونم مواظب خودم باشم. 
می خندد و می گوید این از عاشق پیشگی نیست. از گیجی توئه! یهو از پنجره چشمت میفته به یه پرنده دیگه یادت میره جلوی پاتو نگاه کنی. 
مشتی سر شانه اش می زنم و می گویم دارم برات آقا رضا. 
سری تکان می دهد و می گوید بر منکرش لعنت. تو همیشه یه چیزی تو چنته داری.

 

خوددرگیری هایم تمامی ندارد. تمام مدتی که نهار می خوریم و توی سینما فیلم می بینیم به احساسات ضد و نقیضم فکر می کنم. بعد از سینما احساس می کنم از این همه فکر کردن مغزم به مرز انفجار رسیده است. رضا دارد فیلم را تفسیر می کند و من ابلهانه سر تکان می دهم و تایید می کنم. بالاخره در اولین فرصت می پرسم میشه منو برسونی خونه؟ سرم درد می کنه.
با نگرانی می پرسد می خوای برات مسکن بخرم؟
+: نه اگه دراز بکشم خوب میشم.
توی راه می گوید ساکتی...
سری تکان می دهم و می گویم هنوز نمی فهمم. هیچی سر جاش جفت نمیشه. نمی دونم چی به چیه.
دستم را می گیرد و متبسم می گوید سخت نگیر. یواش یواش درست میشه.
با اخم می گویم یواش یواش؟ با این عجله ی تو که داری منو دنبالت می دوونی!
با خنده می گوید تو واقعاً احساس می کنی در حال دویدنی؟ عزیزم بیدار شو. تو الان تو ماشین نشستی.
دلخور می گویم خودتو به نفهمی نزن.
_: تو هم اینقد حرص و جوش الکی نخور. اصلاً بهش فکر نکن.
+: مگه میشه؟
_: خب آره. به چیزای بهتر فکر کن. از خونه خوشت اومده، مگه نه؟ به نظرت دیوارا رو رنگ کنیم یا کاغذ دیواری؟
بی حوصله رو می گردانم. با ملایمت می گوید گلنوش خواهش می کنم خودتو اذیت نکن. باور کن اجباری نیست. تا هروقت بخوای صبر می کنم.
نگاهش می کنم ولی حرفی نمی زنم.
به زحمت لبخند می زند و می گوید یه چیزی بگو. حرف که نمی زنی یا قهری یا مریض.
رو می گردانم. از پنجره بیرون را نگاه می کنم و زیر لب می گویم هم قهرم هم مریض.
آهی می کشد و می پرسد سرت خیلی درد می کنه؟
دستی به پیشانیم می کشم و می نالم رضا خواهش می کنم...
لب فرو می بندد. کمی بعد به خانه ی پدریم می رسیم. از ماشین پیاده می شود. می ترسم بخواهد بیاید داخل. دیگر تحمل ندارم. اما نمی آید. دم در با لحنی اطمینان بخش می گوید آروم باش. بعد از این هیچی رو بهت تحمیل نمی کنم.
سری به تایید تکان می دهم. به خانه می روم. رضا نمی آید. خانه در سکوت فرو رفته است. کسی نیست. به اتاقم می روم. لباس عوض می کنم و دراز می کشم. خوابم می برد.
کم کم این فکر را رها می کنم. روزهای بعد بیشتر با رضا بیرون می رویم. ولی دیگر هیچ حرفی از مخالفت یا موافقت من نمی زند. انگار نه انگار منتظر موعدی هستیم که روز به روز نزدیکتر می شود.
کماکان وبلاگ می نویسیم. کامنت می گذاریم. شوخی می کنیم. ولی هردو طبق یک قرارداد نانوشته هیچ اشاره ای به رابطه ی جدیدمان نمی کنیم. هیچ کدام از دوستهای وبلاگی از نامزدیم خبر ندارند. حتی بعضی از اقوام هم نمی دانند.
عمه در گیر کارهای عروسی مهرداد است. خوشبختانه کم کم نظرش به شیدا عوض می شود و لابلای صحبتها و اشاره هایش می بینم که دوستش دارد.
مهرداد و شیدا عاشقانه در تدارک زندگی مشترکشان هستند. همدیگر را عزیزم و عسلم و جانم صدا می زنند. رضا سعی می کند در و دیوار را نگاه کند و غیرتی نشود. من هم خنده ام می گیرد. گاهی رضا را آرام می کنم و گاهی از این همه ابراز عشق حوصله ام سر می رود.
روابط ما عادی تر از همیشه است. مثل دو تا دوست صمیمی هرروز تلفنی حرف می زنیم، باهم خرید می رویم، تفریح می کنیم، برای برنامه هایمان مشورت می کنیم و به مهرداد و شیدا کمک می کنیم. اما حرفی از خودمان نمی زنیم.
یک هفته تا عروسی مانده است. دو روز است که رضا را ندیده ام. خیلی کار دارد. حتی تلفنی هم حرف نمی زند. کارهای شرکت از یک طرف، شلوغی عروسی از طرف دیگر.
کلافه ام. دلخورم. ناراحتم. حرص می خورم. با همه تندی می کنم. خیلی خب اعتراف می کنم که دلم برایش تنگ شده است. بدجوری هم دلتنگم! بله! خیلی!
آخر شب بالاخره تلفن را جواب می دهد. خسته است و لحن و صدایش داد می زند که حرفت را بزن و گوشی را بذار، می خوام بخوابم!
حال و احوال کوتاهی می کنم و می پرسم رضا تکلیف ما چیه؟
خواب آلوده می پرسد تکلیف ما؟
می گویم روز عروسی تاریخ ما هم تموم میشه.
بین خواب و بیداری می گوید تمدیدش می کنیم.
با ناراحتی می پرسم تمدید می کنیم؟ یعنی چقدر؟
_: هرچقدر تو بخوای.
با تردید می پرسم میشه دائمی باشه؟
خنده ی خواب آلودی می زند. نفس عمیقی می کشد و می پرسد نصف شبی کابوس شدی گلی؟
ناراحت می گویم جدی میگم. فکر نمی کنم دیگه بتونم تحمل کنم.
 چی رو؟
 نمی بینمت دلت برام تنگ میشه. خیلی...
سکوتی کشدار بینمان فاصله می اندازد. می پرسم رضا بیداری؟
با خنده می گوید گلی شده یه روز از صبح تا شب کار داشته باشی و دائم دوندگی... شب برسی خونه یه دوش آبگرم بگیری و یه چایی گرم پشت بندش بزنی و بعدم یه شام عالی با یه همراه خوب؟ می تونی تصور کنی چه حس خوبی داره؟ الان دقیقاً همون قدر نئشه ام. هفته ی آینده عروسی می کنیم. مُردم موندم درستش می کنم. دوستت دارم.
آرام می گویم منم دوستت دارم.

منبع رمان های عاشقانه

درباره : رمان عاشقانه ,

نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
برچسب ها : گلهای صورتی , رمان گلهای صورتی , رمان جدید گلهای صورتی , دانلود رمان گلهای صورتی , قسمت اخر رمان گلهای صورتی , گلهای صورتی قسمت اخرش , چطوری رمان بنویسم , مرنا جالب گلهای صورتی , دانلود تمام قسمت های رمان گلهای صورتی , رمان چیست , قسمت اول رمان گلهای صورتی , رمان , داستان گلهای صورتی , داستانک , داستان , داستان خنده دار ,
بازدید : 480
تاریخ : یکشنبه 12 مرداد 1393 زمان : 5:00 | نویسنده : masoud293 | نظرات (0)
مطالب مرتبط
آخرین مطالب ارسالی
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش