رمان پسری بی هویت قسمت1 که امروز اماده شده است رو گذاشته این این رمان واقعا رمان زیبای
وقابل خواندان است حتما بخونیدش ونظر هم بگذارید
مرسی
الو آبی جون کجایی میدونی دلم برات تنگ شده ها
اوق حالم بد شد
سر ظهری ببین باید چه چرت و پرتی رو تحمل کنم
بی حوصله گوشی رو برداشتم و گفتم بنال
دخترک - وا خواب بودی عسیسم
ببخش بوس بوس نمیدونستم خوابی وگرنه بیدارت نمیکردم
من - گفتم بنال
با لحن لوسی گفت برو دست و صورتت رو بشور
تا سرحال بیای گلم
مهستی ام عشقت میدونم گیجی نشناختی !
من فهمیدم کدوم خری هستم
بقیه را ادامه مطلب ببینید
دانلود رمان وادی عشق و گناه اثر م. پریزن (جیمن)
بخشی از این رمان :
هنگامی که چشم هایش ادامه ی شعر را تار دید،دل آزرده کتاب را بست و نگاهی به عکس شاعره ی کتاب انداخت که دیدگان سیاهش را به مخاطب دوخته بود.او فورغ فرخزاد را شاعره ای توانا یافته بود.فروغ تنها شاعری بود که توانسته بود تا اعماق روح او نفوذ کند
شعرهایش به وی آرامش می داد.از این رو،دیوان شعر فروغ همیشه و همه جا همراه لحظه لحظه ی او در جاده ی سرنوشتش بود.از مطالعه اش خسته نمی شد،ولی امروز در این عصر دلگیر پاییزی،نه چشمهای منتظرش توان خواندن داشت و نه گوش های مراقبش توان شنیدن،چرا که در انتظار شنیدن صدای پایی اشنا بود و چشم هایش خیره ی دیدن تصویری خیال برانگیز بود.
چند دقسقه ای از موعد مقرر گذشته بود،ولی اثری از آن که شیون انتظارش را می کشید نبود.هراسان از روی نیمکت بلند شد و اندکی در اطراف رژه رفت.
دانلود رمان ژالاب اثر ناهید سلیمانی
بخشی از این رمان :
موهای رویا که بلندی آن تا کمرش می رسید را کشیدم و گفتم: «حالا کی می روید؟»
رویا بافته موهایش را از دستم بیرون کشید و کش آن را سفت کرد. بعد سرش را تکان داد که یعنی: «نمی دانم» خیلی غصه می خوردیم. مخصوصا من که جز رویا دوست صمیمی دیگری نداشتم. دو ماه بود که پدر رویا برای کار به شهرستان رفته بود. حالا بعد از دو ماه دوری برگشته و گفته که کار و بارش حسابی گرفته. خانه ای هم اجاره کرده که رویا و مادرش را با خودش ببرد. فکر می کردم امسال تابستان خوبی داشته باشیم، با هم می گفتیم، می خندیدیم و حسابی شاد بودیم. ما که برای مسافرت به جایی نمی رفتیم. یعنی هیچ وقت نمی رفتیم. همیشه در خانه بودیم. مامان صدا کرد: «فیروزه! بیا آب بریز بچه را بشورم!» از رویا خداحافظی کردم و دویدم. بچه، داداش کوچکم علی بود. روزی دو – سه بار باید با آفتابه آب می ریختم تا مامان بشوردش. یک بار بدنش زخم شده و دکتر گفته بود باید بدنش را روزی چند بار با آب گرم بشوییم و پماد بزنیم تا زخم هایش خوب شود. وقتی آب می ریختم صورتم را آن طرف می گرفتم تا حالم به هم نخورد. ولی علی پاهایش را تکان می داد و کیف می کرد. مامان دائم می گفت: «بچه آرام! الان نجسم می کنی!» یک غر هم به من زد که: «فیروزه، روی دستم آب نریز، روی پای بچه بریز!»
علی را بغل کردم و بردم تو اتاق تا مامان کهنه هایش را دم حوض بشوید. چه قدر خوب می شد اگر علی همسن رویا بود تا با هم بازی می کردیم، آن وقت از رفتن رویا این قدر غصه نمی خوردم.
داستان بسیار زیبای غول چراغ جادو رو امروز برای شما کاربران گرامی در این وب سایت قرار داده ایم منشی دفتر، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند… یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه… جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم.… منشی می پره جلو و میگه: «اول من، اول من!…. من می خوام که توی باهاماس باشم، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم»… پوووف! منشی ناپدید میشه… بعد مسئول فروش می پره جلو و میگه: «حالا من، حالا من!… من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای آبجو داشته باشم و تمام عمرم حال کنم»… پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشه… بعد جن به مدیر میگه: حالا نوبت توئه… مدیر میگه: «من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن»!
نتیجهء اخلاقی اینکه همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه!
منبع پیچک
برچسب ها : داستان غول چراغ جادو 93 , قضیه داستان غول چراغ جادو , داستان قشنگ غول چراغ جادو , جملات در مرد داستان غول چراغ جادو , داستان معنادار , داستان جالب غول چراغ جادو , داستان معلم , داستان زیبا , رمان جدید , رمان عاشقانه , رمان غول چراغ جادو , رمان جدید غول چراغ جادو ,دانلود رمان انتظار شبانه اثر الهام نعیمی
بخشی از این رمان :
ستاره ها در آسمانی صاف برق می زدند اما چشمانش آنقدر کم سو بود که دیگر هیچ برقی چشمانش را روشن نمی ساخت انگار دنیا او را ترک كرده بود خسته و اندوهگین در انتظار شبانه اش خفته بود.به ماه چشم دوخته بود اما انگار پرده ای سپید ماه را پنهان کرده بود ماه در آسمانی سپید می رقصید و انگار تنها خدا برایش مانده بود. . تنها خدا ...
همه رفته بودند واو به تنهايي در گوشه ای خفته بود.و تنها با قبر یک قدم فاصله داشت اما حتی نمی توانست تکان بخورد سایه هایی او را همراهی می کردند و او تنها باید آسمان را نظاره می کرد .انگار عده ای شیون سر می دادند اما او تنها به سکوت خیره شده بود. تنهاي تنها
دانلود رمان خواب زمستانی اثر گلی ترقی
بخشی از این رمان :
از یک جا باد می آید، از درز پنجره ها، از زیر در، از یک سوراخ نامریی. زمستان آمده، به این زودی. زمستان ها با هم بودیم؛ من، هاشمی، انوری، عزیزی، احمدی، مهدوی و البته آقای حیدری.
چه زود گذشت. هفتاد و پنج سال، یا هفتاد و هفت یا بیشتر. نمی دانم. حساب روزها و سال ها از دستم در رفته. دو سال کم تر، دو سال بیشتر، چه فرقی می کند؟ پیری از کی شروع شد؟ از کی مرگ حضور خودش را تایید کرد؟
یک روز یک نفر گفت: « پیرمرد مواظب باش نیفتی.» پشت سرم را نگاه کردم و گفتم: « آره، مواظب باش نیفتی.» برگشتم تا هر که بود دستش را بگیرم. ماتم برد. از خودم پرسیدم « با منه؟» باورم نشد و گذشتم.
آقای حیدری می گفت « اووه، کو تا چهل سالگی. حالا حالاها مونده، یه قرآن مونده، شایدم هیچ وقت نیاد، هیچ وقت.»
چه سرمایی. چه سوزی. دنیا دارد یخ می زند. دنیا دارد به همراه من یواش یواش می یمرد. چراغ را روشن می کنم. صندلیم را به بخاری می چسبانم. می نشینم و پتو را به دور خودم می پیچم.
دانلود رمان رویای بهشت اثر مرجانه فتحی
بخشی از این رمان :
باورکنید من بی گناهم من فقط مجری قانون افسانه ای شما بوده ام چرا تهمت به پیشونی می می زنیدکه همه چیزش را باخته دختریش و جو ونیش و حتی تمامی احساسات و عواطفش را من نمی حوام کسی از روی ترحم برام اشک ماتم بریزه. می خواهم همه درکم بکنن و حتی برای یک لحظه هم که شده خودشون را جای من بگذارن و تصورکنن که در چنین شرایطی چه کاری می کردن. دست هام و روی صورتم گذاشتم و بی اختیار شروع به گریه کردم. تو حال خودم نبودم و نمی فهمیدم چی دارم می گم. از خودم دفاع می کنم یا اعتراف.صدای قاضی یک بار دیگه من و به خودم آورد که مثل همه جلسات دادگاه با صدای بلند داد می زد و می گفت: خانم ریاحی چرا سفسطه می کنید شما توی جنگل که زندگی نمی کردید همه جا قانون هست شما باید حقی راکه خود تون دم از اون می زنید را از طریق قانون می گرفتید. دیگه نتونستم طاقت بیارم مزخرف می گفت. این باربی توجه به حرف حایش با لحن تندتری گفتم ازکدوم قانون حرف می زید مگه توی قانون شما تقاص دل شکسته هم گرفته می شه !؟ تقاص اشک های ریخته شده، رنج ها و شادی های از دست رفته چی؟ شما می تونستد با اون قانون کزایی تون جوونی من و به من برگردونید؟آمال و آرزوهام را چی؟