رمان جدید سایه گذشته همینطور ما داخل رمان های دیگه هم گفته ایم رمان سایه گذشته هم جز رمان های قشنگ
داخل این سایت بزرگ است پس بازم میگم رمان جدید خواستید شماره خودتونو بزارید قسم نظرات تا از جدیدترین رمان ها باخبر باشید
این رمان هم قسمت اخرش است
به اطراف نگاه کردم از علی خبری نبود
با خودم گفتم حالا که علی نیست از سامی بخوام
..
بیاد تو اتاقم..که باهاش اتمام حجت کنم
با اشاره چشم وابرو به سامی..رفتم طرف اتاقم
سامی اومد تو اتاقم .. سریع بیرونو نگاه کردم تا کسی ازبیرون
سامی رو ندیده باشه... سریع درو بستم و قفل کردم
سامی از حرکتم شوکه شد!..کاری داشتی..؟
سامی تو رو خدا سایتو از زندگیم بردارمتوجه نمیشم...؟
ببین ما یه گذشته ای پر ازگناه واشتباه داشتیم
حالا تموم شدش ..به خدا تقاصشم پس دادم ..خواهش میکنم جایی که من هستم ..نباش
مگه من کاری کردم که....؟
وسط حرفش پریدم.. بابا تو خودتو بذارجای علی
میتونی تحمل کنی....؟
یه مقدار فکر کرد گفت: نه نمیتونم
..
گفتم: خوب پس به علی حق بده
-
دارم ازدواج میکنم ..
من خوشحال شدم گفتم: خدارو شکر
میخوام باهاش برم لندن زندگی کنم...تا هم تو و علی از دست من راحت شید
فکر کنم ناراحت شدش...خواستم از دلش در بیارم
سامی به خدا .. دستشو اورد بالا..یعنی دیگه حرف نزن
-
امیدوارم همیشه خوشحال باشی درو ..باز کرد و رفت
حالت تهوع گرفتم رفتم در دستشویی رو...واکنم دیدم
خدای من..اینکه علیرضاست
...!!!!!!
علیرضا
تموم حرفهای عسلو شنیدم
..
وقتی سامی بیرون رفت..یک دفعه در دستشویی وا شد
عسل داخل شد..از تعجب چشاش از حدقه بیرون زد
یک دفعه از حال رفت
..
بغلش کردم.. زدم به صورتش..عسل جان.. عسل
چشماشو اروم وا کرد گفت:من
هیس ..همه حرفاتو شنیدم ..حالا حالت خوبه
میخوای ببرمت دکتر
..
سرشو به معنی آره تکون داد
بغلش کردم..از پله ها پاییین رفتم
..
سارا خانم زد تو صورتش گفت:خدا مرگم بده چی شده..؟
گفتم چیزی نیست فشارش افتاده
..
شما برو پیش مهمونا..من میبرمش دکتر
سوار ماشین کردمش..راه افتادم سمت بیمارستان
پرستار بهش سرم وصل کردوگفت
نگران نباشید..فشارش افتاده الان ازش ازمایش میگیرم
موبایلم زنگ خورد..عرشیا بود
سلام عرشیا جان
..
-
چی شده علی ..مامان گفت حال عسل بد شده
اره ..فشارش افتاده بود..خداروشکر الان حالش خوبه
..
-
علی جان نمیخواد بیام اونجا..
نه الان سرمش تموم میشه ما میاییم..با لبخند گفت:برو آقا داماد مهمونا منتظرتند
قربونت اگه کمک لازم داشتی یه زنگ بزن
باشه..خداحافظ
یاد حرفای عسل افتادم..از دست خودم عصبانی بودم
که چرا من اینقدر خودخواهم..مگه چه گناهی کرده این دختر..؟
!!
من خودم هزار تا دوست دختر داشتم..ولی عسل هیچی نگفت بهم اعتماد کرد
ولی من
..!!
صدای عسل اومد میگفت علی
ساعت خواب خانمم..چقدر ضعیف شدی
..
با بیحالی گفت:سلام چند ساعته اینجام
..
پیشونی شو بوس کردم گفتم یه دوساعتی میشه هانی
-
با چشمای بیحالش بهم نگاه کرد..مامانمم میدونه....؟!!
چشمامو به معنی اره بستم
به چشماش نگاه کردم گفتم:عسل میدونستی چشمات دنیای منه
دستشو گرفتم..منو ببخش بخاطر همه چی.. میبخشی..هان
عسل خندید..چی شده علی نکنه داشتی منو میوردی سرت خورده به جایی
خندیدم.. نه عزیزم..خدا زد تو سرم گفت:اینقدر این فرشته رو اذیت نکن
همون لحظه دکتر اومد داخل اتاق
..
دکتربا لبخندگفت:خانم به شما تبریک میگم با توجه به آزمایشی که از شما گرفتیم
شما باردارید ..دارید مادر میشید
من تو شک بودم..به عسل نگاه کردم..عسل هم همینطور
خندیدم گفتم: خانم دکتراین بهترین خبربود.. که بهم دادید
به عسل هم نگاه کردم ..عسلم توهم بهترین هدیه رو بهم میدی
حیف جلوی دکتر نمیشد بغلش کنم
عسل
وقتی دکتر بهم گفت:داری مادر میشی..داشتم از خوشی بال بال میزدم
سرمم تموم شد.. رفتیم سمت خونه
علی خیلی خوشحال بود..خوب داشت بابا میشد
رسیدیم..خونه لباسامو عوض کردم
جلوی آیینه ..ایستاده بودم داشتم موهامو شونه میکردم
علی از پشت منو بغل کرد و چونشو روی گودی شونم گذاشت
-
عسلم..ممنونم از اینکه هستی ..ومنو بابا میکنی
برگشتم دستامو حلقه کردم دورگردنش
به چشمای جذابش نگاه کردم
..
منم ممنونم از اینکه که توهم عشقم هستی وهم منو مادر کردی
وبهم احساس آرامش میدی..ولباشو بوسیدم
علی نگاهش شیطون شد گفت: امشب میخوام ازخانمم بهترین تشکر رو بکنم
..
یه شب خاص ..با یه تشکر خاص
وباز باهم یکی شدیم..وبه آرامش رسیدیم
ودیگه سایه ای توی زندگیم نبود که سنگینی کنه
آرامشــی میخواهم
خلوتــی میخواهم
تــو باشی و من
در کنار هم
تو سُکوت کنــی و مَــن گوش کنم
و من آرام بگویم ترا دوست دارم و تو گوش کنی
و آرام بگوئی .. من هم
و شرمِ زیبائی را بر گونه ی تو ببینم
منبع i-love-roman
درباره :
جدیدترین رمان ها ,
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
برچسب ها :
تمام قسمت های رمان سایه گذشته ,
رمان عاشقانه جدید ,
سایت رمان ,
رمان ,
رمان عاشقانه ,
رمان زیبا ,
رمان جالب ,
دانلود رمان سایه گذشته ,
رمان دخترانه ,
رمان سایه گذشته ,
دریای رمان ,
بهترین رمان ها ,
رمان های سایت نو دو هشتیا ,
رمان پرطرفدار ,
رمان عاشقانه و ایرانی ,
رمان جذاب و جدید ,
بازدید : 622
تاریخ : پنجشنبه 20 شهریور 1393 زمان : 2:00 |
نویسنده :
masoud293 |
نظرات (0)