مهربانی چشمات,رمان مهربانی چشمات,دانلود رمان مهربانی چشمات,رمان

اطلاعات کاربری

عضو شويد


فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
موضوعات
اخبار
اخبار سیستان
اخبار گوشی
اخبار سینما و بازیگران
خبر مهم
قیمت ماشین
گالری عکس
بازیگران
عکس عاشقانه
عکس ماشین
ترول جدید
عکس خنده دار
لباس عروس
لباس خواب
عکس حیوانات
مدل مانتو
فوتبالی
شال روسری
لباس مجلسی
کارت پستال
خوانندگان
لباس جدید
مدل کت دامن
مدل کفش زنانه
مدل کت شلوار
مدل تاپ مجلسی
عکس کارتونی
عکس جدید
لباس نوزاد پسرانه
لباس نوزاد دخترانه
کت تک دخترانه
مدل مو
مدل انگشتر
مدل شلوار لی مردانه
مدل کیف پسرانه
مدل کیف دخترانه
کد پیشواز
کد پیشواز همراه اول
کد پیشواز ایرانسل
کد پیشواز رایتل
پزشکی
بیماری
زیبای صورت
فناوری و ترفند
ترفند موبایل
ترفند کامپیوتر
لب تاپ
بیوگرافی
بیوگرافی بازیگران مرد
بیوگرافی خوانندگان
بیوگرافی بازیگران زن
دانلود اهنگ
اهنگ غمگین
اهنگ مجلسی
نوحه
دانلود اهنگ جدید
فال
فال حافظ
فال انبیاء
فال تولد
مرکز دانلود
دانلود برنامه
بازی اندروید
بازي كامپيوتري
بازي اندرويد
فیلم ایرانی
مسابقات ورزشي
اس ام اس
خنده دار
حال گیری
تولد
روز مادر
روز پدر
روز زن
عاشقانه
اس ام اس به سلامتی
تبریکی
مناسبتی
اس ام اس تسلیت
اس ام اس رفاقتی
اشپزی
جدیدترین غذاها
انواع دسر
عاشقانه
عاشقانه جدید
رمان
جدیدترین رمان ها
دانلود رمان
رمان عاشقانه
داستان
داستان عاشقانه
داستان کوتاه
دارو های گیاهی
خواص روغن ها
خواص عرق ها
آرشیو
مطالب پربازدید
مطالب تصادفی
متن  حرفِ دل و حرفِ حساب متن حرفِ دل و حرفِ حساب
روش های برای درمان جای سوختگی پوست روش های برای درمان جای سوختگی پوست
مدل های خوشگل لباس مجلسی دخترانه مدل های خوشگل لباس مجلسی دخترانه
عکس های جالب نيما شعبان نژاد عکس های جالب نيما شعبان نژاد
اموزش درست کردن شربت هل اموزش درست کردن شربت هل
تک عکس های شقایق جعفری جوزانی تک عکس های شقایق جعفری جوزانی
شیکترین پیامک و دلنوشته های زیبا ویژه شب یلدا 97 شیکترین پیامک و دلنوشته های زیبا ویژه شب یلدا 97
اموزش کامل ساخت دکمه شیشه ای در تلگرام اموزش کامل ساخت دکمه شیشه ای در تلگرام
تک عکس عماد طالب زاده به همراه پسرش تک عکس عماد طالب زاده به همراه پسرش
مدل های کفش بدون پاشنه زنانه مجلسی مدل های کفش بدون پاشنه زنانه مجلسی
بیوگرافی جدید و جالب زهرا اویسی بیوگرافی جدید و جالب زهرا اویسی
جدیدترن روش های کاشت ناخن با طراحی جدیدترن روش های کاشت ناخن با طراحی
جالبترین عکس های نهال سلطانی جالبترین عکس های نهال سلطانی
 سری جدید عکس های مهسا هاشمی سری جدید عکس های مهسا هاشمی
 الناز محمدی فوری ازاد شد الناز محمدی فوری ازاد شد
جشنواره بهاره هندوها تا آمادگی ها برای مراسم اسکار جشنواره بهاره هندوها تا آمادگی ها برای مراسم اسکار
چیکار باید کرد شیر مادر زیاد بشه چیکار باید کرد شیر مادر زیاد بشه
 قسمت آخر سریال ترکی خواهران و برادران چی میشه قسمت آخر سریال ترکی خواهران و برادران چی میشه
روش جدید ساخت برچسب نام در اینستاگرام روش جدید ساخت برچسب نام در اینستاگرام
کیست بارتولن مال چی است کیست بارتولن مال چی است
با این روش رفع ریپورت تضمینی و خارج شدن از بلاک تلگرام با این روش رفع ریپورت تضمینی و خارج شدن از بلاک تلگرام
ترکیب رنگ مو و تصاویری از رنگ موی مشکی پرکلاغی ترکیب رنگ مو و تصاویری از رنگ موی مشکی پرکلاغی
عکس امروز امین حیایی و جمعی از بازیگران عکس امروز امین حیایی و جمعی از بازیگران
جدیدترین مدل های تزیین میوه شب یلدا جدیدترین مدل های تزیین میوه شب یلدا
مدل لباس جدید دامن بلند برای دختر خانم ها مدل لباس جدید دامن بلند برای دختر خانم ها
بیوگرافی جدید پردیس منوچهری بازیگر تلویزیون و سینما بیوگرافی جدید پردیس منوچهری بازیگر تلویزیون و سینما
اموزش کامل دیلیت اکانت تلگرام اموزش کامل دیلیت اکانت تلگرام
فرج با دعاهاش فرج با دعاهاش
عکس های عاشقانه روز همراه متن عکس های عاشقانه روز همراه متن
درمان کم پشتی موی سر درمان کم پشتی موی سر
با این روش در  تلگرام طلایی دو اکانت داشته باشید با این روش در تلگرام طلایی دو اکانت داشته باشید
پرطرفدارترین اسامی نام های جدید پسر ایرانی پرطرفدارترین اسامی نام های جدید پسر ایرانی
عکس دیده نشده دونفره مارال و مونافرجاد عکس دیده نشده دونفره مارال و مونافرجاد
فال روز پنج شنبه 9 آذر 1397جدید فال روز پنج شنبه 9 آذر 1397جدید
خنده دار ترین  جوک های مردانه و پسرانه خفن و خنده دار خنده دار ترین جوک های مردانه و پسرانه خفن و خنده دار
زیباترین عکس بهاره كيان افشار باتیپ زمستانی زیباترین عکس بهاره كيان افشار باتیپ زمستانی
داستان واقعی مرد ثروتمند و پسرش داستان واقعی مرد ثروتمند و پسرش
مدل های لباس امروزی کودک مدل های لباس امروزی کودک
چطوری باید از چسبیدن ژله به ظرف جلوگیری کنیم چطوری باید از چسبیدن ژله به ظرف جلوگیری کنیم
شارژر اصلی و تقلبی را از کجا تشخیص بدیم شارژر اصلی و تقلبی را از کجا تشخیص بدیم
ثبت‌نام خودروهای وارداتی ثبت‌نام خودروهای وارداتی
متن های عاشقانه بروز متن های عاشقانه بروز
چگونه در دایرکت اینستاگرام ویس ارسال صدا چگونه در دایرکت اینستاگرام ویس ارسال صدا
عکس دیده نشده پریناز ایزدیار در نمایش بینوایان عکس دیده نشده پریناز ایزدیار در نمایش بینوایان
آموزش آرایش صورت عروسکی آموزش آرایش صورت عروسکی
 درمان جدیدکبد چرب درمان جدیدکبد چرب
زیباترین مدل درست کردن ارایش عروس زیباترین مدل درست کردن ارایش عروس
بهترین مدلهای لباس مجلسی بارداری بهترین مدلهای لباس مجلسی بارداری
مدل های شلوار زنانه و دخترانه ویژه پاییز 97 مدل های شلوار زنانه و دخترانه ویژه پاییز 97
 بنزین فقط و فقط با کارت سوخت بنزین فقط و فقط با کارت سوخت
آمار سایت
آمار مطالب
کل مطالب : 9592
کل نظرات : 1720
آمار کاربران
افراد آنلاین : 219
تعداد اعضا : 38

کاربران آنلاین

آمار بازدید
بازدید امروز : 13,363
باردید دیروز : 1,370
ای پی امروز : 599
ای پی دیروز : 383
گوگل امروز : 6
گوگل دیروز : 15
بازدید هفته : 15,612
بازدید ماه : 45,398
بازدید سال : 398,013
بازدید کلی : 15,156,389
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
کتابی که بعد خواندن منفجر میشود عکس (1419)
عکسهای خالکوبی عجیب غریب رویه بدن انسان های عجیب غریب (1574)
عکس لو رفته از جیگرهای خوب و بامزه ایرانی (2361)
عکس جدید به دست رسیده از دختر و پسرای پولدار ایرانی (2871)
عکس کودکی مرتضی پاشایی (1424)
کفش 800 میلیونی رو ببینید عکس (1897)
این شاگرد رستوران همه رو شگفت زده کرد عکس (2194)
فکر نکنم همچین ماشین عروسی دیده باشید عکس (2035)
عکس لو رفته دختر پسر لخت لخت روی تخت (5454)
غیر قابل باوره جوان ترین پدر مادر ایرانی عکس (2041)
محاله اتو کردن سینه دخترا دیده باشید عکس (3135)
عمرا همچین کیس کامپیوتری دیده باشید عکس (1204)
بهتون قول میدم علی صادقی رو اینجوری ندیدن عکس (1915)
گران قیمت ترین ساندویچ دنیا رو ببینید عکس (1230)
کار خیلی بد این دختر دانشجو در خانه اش (2940)
عکسهای خوشگل ترین دختران جهان که تا بحال ندیدید (3083)
عمرا این نمونه ته ریش دیده باشید عکس (1496)
عکس باور نکردنی لیلا اوتادی بدون ارایش (2434)
محاله لیلا فروهر رو با این چهره دیده باشید + عکس (1965)
شگفت انگیزترین مدل مو دنیا عکس (1438)
عمرا سحر قریشی رو اینجور دیده باشید عکس (3032)
آرشیو لینک ها
جستجو

کدهای اختصاصی
تبلیغات

شام صرف شده بود و در تمام مدت صرف شام مهران در کنار علیرضا نشسته بود و این برای النا باعث تعجب بود چرا که النا فکر می کرد مهران باید در کنار عسل باشد و اوقاتش را با او بگذراند . با این که مهران در کنارشان بود ولی هیچ صحبتی با النا نکرده بود و فقط گاهی نگاهی خاص به او انداخته بود و همین موضوع هم النا را دچار سر در گمی کرده بود و با خود می اندیشید این رفتار مهران چه معنی می تواند داشته باشد معنی نگاه های مهران را درک نمی کرد و این برایش سخت بود.از طرفی دیگر نیز نگاه های خیره و خشن عسل را بر روی خود حس می کرد و نمی دانست چه کاری باید انجام دهد.....با تمام شدن شام مهران از انها جدا شده بود و به سمت دیگر باغ رفته بود و النا عسل را دیده بود که به دنبال مهران روان شده بود.با دیدن این صحنه ناراحت و عصبانی رو به سحر کرد و گفت:
-سحر نمی خواین برین خونه؟
-نه بابا هنوز زوده.....تازه سر شبه
-ولی من دیگه نمی تونم یه ذره دیگه اینجا بمونم....من خودم میرم شما بعدا بیاید
و از جایش بر خواست
-ای بابا توام نزاری بهمون خوش بگذره ها...باشه نیم ساعت خوب فقط نیم ساعت دیگه تحمل کن بعدش میریم..
و در حالی که چهره مظلومی به خود گرفته بود خود را برای النا لوس کرد.النا خنده اش گرفت و با لبخندی سر جایش نشست و گفت:
-اگه این ادا ها رو بلد نبودی چی کار می کردی؟اه دل رحمم دیگه..دلم برات سوخت...حالا واقعا اینقدر داره بهت خوش می گذره که حاضری التماس کنی؟
-برو بابا توام..کی التماس کرد...خوب بریم توی خونه در و دیوارو نگاه کنیم؟
-باشه ولی جون سحر فقط نیم ساعتا...منم درک کن!
-باشه عزیزم
در همین حال عسل و مهران دوشادوش هم از کنار انها گذشتند و به سمت جایی که گروه ارکستر مشغول نواختن بودند رفتند.عسل از مهران جدا شد و به پدر و مادرش پیوست ولی مهران به سمت خواننده گروه رفت..چیزی در گوش او گفت و پس از چند لحظه خواننده با اشاره ای گروه را از نواختن باز داشت و گفت:
-دوستان مثل این که برادر عروس خانم می خوان باهاتون صحبت کنن...پس من میکروفون رو به ایشون میدم....به افتخارشون یه کف مرتب بزنید
در میان صدای دست و صوت مهران میکروفون را گرفت و گفت:
-بازم سلام می کنم به همه شما عزیزان....خیلی خوش اومدین....امیدوارم تا الان به همگیتون خوش گذشته باشه...از طرف خودم وخانوادم به خواهرم ویاشار عزیز هم تبریک میگم و امیدوارم خوشبخت بشن
همه حاضرین دوباره شروع به دست زدن کردند.مهرا با نگاهی پر از سپاس ادامه داد
-امشب می خوام در حضور همه شما دوستان و عزیزان از کسی که بند بند وجودم رو اسیر خودش کرده و عاشقانه می پرستمش تقاضای ازدواج کنم.
و نگاهی به عسل کرد.عسل با دیدن مهران که نگاهش می کرد شادمان لبخندی زد
-بیشتر شما درباره گذشته من می دونید ولی برای اون عده ای که نمی دونن باید بگم که من چن سال پیش با این خانم
و اشاره ای به عسل کرد و ادامه داد
-نامزد شدم

و نگاهی به عسل کرد.عسل با دیدن مهران که نگاهش می کرد شادمان لبخندی زد
-بیشتر شما درباره گذشته من می دونید ولی برای اون عده ای که نمی دونن باید بگم که من چند سال پیش با این خانم
و اشاره ای به عسل کرد و ادامه داد
-نامزد شدم..در ظاهر عاشق و معشوق بودیم...من می پرستیدمش و زندگیمو براش میدادم...و اون هم اینطور نشون می داد که عاشق منه....بعد از مدتی رفتارش عوض شد و عشقش بهم کمرنگ و کمرنگ تر
در این لحظه مادر عسل از جایش بر خواست و گفت:
-مهران جون خواهش میکنم...این حرفا چیه میزنی الان که وقت این حرفا نیست؟
مهران بی توجه ادامه داد
-ببخشید داشتم میگفتم....بعد از یه مدت ازم خواست نامزدیمونو بهم بزنیم و منم از همه جا بی خبر مانع میشدم ونمی خواستم ازش جدا بشم تا این که فهمیدم خواستگار پولدار تری داره و می خواد با اون ازدواج کنه...دنیا برام تیره و تار شد از همه زنها متنفر شدم....می دونید که ترک دیار کردم و برای ادامه تحصیل رفتم خارج.....با قرص اعصابو دکتر روانپزشک روحیمو بدست اوردم و دوباره سر پا شدم....درسم رو تموم کردم و تقریبا بعد از 4.5 سال برگشتم ایران چند ماهی از برگشتنم می گذشت که سر و کله خانم پیدا شد ..شوهرش ترکش کرده بود و چیزی از ثروتش برای عسل نذاشته بود..حالا اومده بود تا دوباره منو اسیر خودش کنه....
مهران در این لحظه مکثی کرد و دوباره گفت:
.-ولی اینبار من دیگه اون مهران سابق نبودم منم بازی رو باهاش شروع کردم که اون چند سال پیش با من کرده بود..بدون عشق باهاش همراه شدم...و نقش ادم عاشق و منتظر رو براش بازی کردم
پس از کمی سکوت و نگاه به عسل ادامه داد
-خیلی از شما عسل رو قبلا دیدید و میشناسیدو حتما با دوباره دیدنش در کنار من تعجب کردین و با خودتون گفتین این مهران دیگه کیه!!! می دونم کار اشتباهی می کنم دارم این حرفا رو توی جشن خواهرم و توی جمع میزنم ولی فقط اینطوری می تونم حرف دلمو بزنم و امیدوار باشم شاید بخشیده بشم.....کسی که باید این حرفا رو میشنید بهم فرصت حرف زدن نمی داد و این تنها راه برای گفتن واقعیت بود و نگاهی به النا کرد
سپس چشمانش را به سمت عسل برگرداند و خطاب به او گفت:
-وقتی عشق الانم رو با عشق اون موقم مقایسه می کنم می بینم اون عشق نبوده بلکه خامی و بچگی من بوده چرا که چنین کسی رو دوست داشتم..
و به عسل اشاره کرد
-و از جایی که خدا منو دوست داشته راهم رو از این خانم جدا کرد و الان عشق واقعی رو سر راهم گذاشته..و من خدا رو به خاطر این لطف و موهبتش هزاران بار شاکرم.
عسل و پدر و مادرش با خشم از جای خود بر خواستند وبه سمت در باغ به راه افتادند . کسی تلاشی برای ممانعت از خروج انها از باغ نمی کرد..مهران با لبخندی پر از ارامش ادامه داد
-عسل نمی خوای بقیش رو بدونی؟باید بگم من وقتی به ایران اومدم اسیر دو تا چشم مهربون شدم.. با گذشت زمان اون دو تا چشم شدن همه زندگیم....و الان در حضور همه شما از عشقم النای مهربونم می خوام که منو ببخشه و باهام ازدواج کنه
ونگاهی پر از عشق به النا کرد..النا گیج و متحیر به مهران نگاه می کرد و نمی دانست چه کاری باید انجام دهد.همه به سمت النا برگشته بودند و منتظر عکس العمل او بودند.النا ارام از جای خود برخواست و با صدایی که گویی از ته چاه خارج میشد گفت:
-منو ببخشید
و به سمت در خروجی باغ به راه افتاد...مهران به دنبال النا دوید و گفت:
-کجا داری میری؟نمی خوای جواب منو بدی؟
النا ایستاد و گفت:
-من الان نمی تونم چیزی بگم.. باید فکر کنم...
سحر و علیرضا نیز به او پیوستند.مهران رو به سحر گفت
-بابت امشب ممنونم سحر خانم
سحر با لبخند جواب داد
-من کاری نکردم..بالاخره که باید همه چیز بین شما روشن میشد...فعلا با اجازه
و هر سه از باغ خارج شدند
*****
-تو می دونستی امشب قراره این حرفا زده بشه درسته سحر؟
-خوب راستش اره می دونستم
النا باعصبانیت گفت:
-از کی و چه طور می دونستی؟
سحر با خونسردی تمام خود را روی تخت النا رها کرد و گفت:
-اووووه چرا اینقدر عصبانی...خونسرد باش..تا اروم نگیری و نشینی بهت چیزی نمی گم
النا با شناختی که از سحر داشت چاره را در ارام نشستن دید پس با اکراه روی تخت نشست
-خوب
-خوب که خوب........هیچی بابا...چند وقت پیش مهران ازم خواست برم و ببینمش منم رفتم.می خواست بدونه چرا ترکش کردی...فکر کنم فکر می کرد به خاطر اتفاقی که بینتون افتاده بود ازش ناراحت شدی و رهاش کردی.خیلی ناراحت بود....اصلا اون مهرانی که میشناختم نبود..دلم براش سوخت.واقعیت رو بهش گفتم .شوکه شده بود...نمی دونست اونو با عسل دیدی.دائم می گفت النا باید همون موقع بهم می گفت تا همه چیزو بهش می گفتم......خیلی ناراحت شده بود...درباره عسل گفت..گفت که باید سر جاش بشوندش....خیلی از دستش عصبی بود...می گفت النا کجا و این دختره کجا....می دونی النا..اون روز فهمیدم مهران واقعا دوستت داره برای همین تصمیم گرفتم بهش کمک کنم.....با هم این نقشه رو کشیدیم و بقیه اش رو هم که خودت دیدی...با این کار هم تو واقعیت رو می فهمیدی و هم عسل به سختی تنبیه میشد
النا متفکر به صحبت های سحر گوش می داد
-خوب حالا می خوای چی کار کنی؟
-در مورده؟
-در مورد مهران دیگه
-هنوز نمی دونم
-ببخشش النا اون ارزشش رو داره...مطمئنم باهاش خوشبخت میشی
21
4 سال از ان زمان می گذرد النا با فکر به خاطرات ان زمان لبخندی به لب اورد.چقدر بعد از این که فهمیده بود مهران دوستش دارد او را ازار داده بود.به تلافی همه ازارهایی که از مهران دیده بود او را رنجانده بودولی مهران همچنان مصمم در تلاش برای جلب رضایتش اعتراضی نمی کرد.و بالاخره طی اتفاقی مهران رابخشیده بود. در دانشگاه با سحر و زهرا و سپیده مشغول قدم زدن بودند که مهران را دیدند
-بچه ها استاد جمشیدیه نه؟
-اره خودشه.چه جعبه شیرینی هم دستشه
سحر با غیظ نگاهی به النا کرد و گفت:
-شاید نامزد کرده...
و با طعنه اضافه کرده بود
-خوب بالاخره که چی..اونم باید زن بگیره
همین جمله تلنگری شده بود بر احساسات النا و او را ترسانده بود از دست دادن مهران چیزی نبود که النا قادر به تحمل ان باشد.فردای ان روز نیز خبر نامزدی مهران در دانشگاه پخش شده بود و هر کس چیزی می گفت.
-راحت شدی؟انقدر ناز کردی تا از دستت خسته شد...حالا بشین وهی غصه بخور
-ساکت شو سحر....
النا با گفتن این جمله ارام ارام شروع به گریه کرد. سپیده و زهرا با دیدن النا و سحر به سمت انها امدند و چون النا را گریان دیدند در حال سوال پیچ کردن سحر بودند
-چش شده؟...چرا گریه می کنه؟..چیزی شده؟.............
در همین حین استاد سلطانی یکی از اساتیدشان با مهران در حال خروج از دانشکده بودند که با النا و دوستانش روبرو شدند
النا سریع اشک هایش را پاک کرد و با دوستانش سلام کردند
سلام
مهران سریع جواب سلام دختر ها را داد و نگاهی با تعجب به النا کرد.استاد سلطانی نیز جواب سلام دخترها را داد
- سلام خانومها.....
و رو به النا کرد و گفت:
-تبریک می گم دخترم........استاد جمشیدی یکی از بهترین همکاراییه که توی این مدت داشتم..انشاالله که در کنار هم خوشبخت بشین
النا گیج و منگ نگاهی به مهران کرد و چون لبخند مرموز مهران را دید همه چیز دستگیرش شد.با ضربه ای که سحر به بازویش زد به خود امد اهی از سر اسودگی کشید و با لبخند رو به استادش جواب داد
-ممنونم استاد شما لطف دارید
ونگاهی پر از عشق به مهران کرد
همین جمله از طرف النا کافی بود تا مهران نیرویی مضاعف بگیرد . با شادی به النا گفت:
-خواستی بری خونه بهم زنگ بزن خودم می رسونمت..
-باشه ممنوم
در این میان زهرا و سپیده با دهانی باز به مهران و النا نگاه می کردند...با رفتن مهران و استاد سلطانی هر دو مثل اوار بر سر النا خراب شدند و با مشت هایی که به شوخی به بازوهای النا میزدند او را مواخذه می کردند
-واقعا که..اینجوریه دیگه نه؟ما باید اینجوری بفهمیم؟و.....
دیری نپاییده بود که تمام دانشگاه از خبر نامزدی ان دو پر شده بود.تنها چیزی که النا را در ان لحظات ناراحت و پکر کرد نگاه غمگین میلاد بود..نگاهی که پر بود از گلایه و حرف های نگفته..النا در دل برای میلاد ارزوی خوشبختی کرد و از خدا خواست بهترین ها را نصیب او کند این تنها کاری بود که می توانست انجام دهد
****
النا زمانی را به یاد اورد که بالاخره با مهران اشتی کرده بود و زیر نگاه ها ی پر سوز اودر ماشینش سر به زیر نشسته بود
-خوب کجا بریم عشق من؟
النا سرشار از شادی جواب داد
-هر جا که دوست داری
-پس برای تو فرقی نمی کنه کجا برم دیگه؟
-نه
- پس میریم خونمون
****
مهران در را باز کرد و عقب ایستاد تعظیمی کرد و گفت:
-به خونه خودت خوش اومدی گلم
النا لبخندی زد و با گفتن ....ممنون...وارد خانه شد...همه چیز سر جای سابقش بودهیچ چیز تغییری نکرده بود.ناگهان روزی را که با ناراحتی انجا را ترک کرده بود به یاد اورد و نگاهش به در اتاق مهران خیره ماند.گویی مهران نیز به همان روز و اتفاق شب قبلش فکر می کرد چرا که گفت:
-از روزی که تو رفتی دیگه توی اون اتاق و روی اون تخت نخوابیدم...یعنی دیگه بدون تو نمی تونستم اونجا بخوابم....یادته شب اخر بهم گفتی می خوای ازم جدا بشی؟
-اره
-من لحظه لحظه اون شب رو به یاد دارم...وقتی گفتی می خوای ازم جدا بشی ترسیدم........نمی تونی تصور کنی فکر از دست دادنت داشت دیوونم می کرد...تصمیم گرفتم برای همیشه مال خودم بکنمت...و نتیجش اون اتفاق شیرینی بود که بینمون افتاد......
مهران با ناراحتی گفت:
-النا چرا سحر رو که با من دیدی چیزی نگفتی؟اگه همون موقع می گفتی کار به اینجا ها نمی کشید
-چیزی نگفتم چون فکر می کردم هنوزم دوسش داریو من نباید خودمو بهت تحمیل کنم.تو باید ازاد می بودی تا خودت انتخاب کنی
-منو ببخش عزیزم..ندانسته چقدر ناراحتت کردم.....نمی دونی خودم چقدر زجر می کشیدم..دوست داشتم با تو باشم ولی برای تلافی کار عسل و کم کردن روش مجبور بودم دوری از تو و با اون بودن رو تحمل کنم..ولی خدا شاهده که این مدت هیچ اتفاقی بین من و اون نیفتاد و من به تو و عشقت وفادار بودم
مهران بعد از کمی تفکر ادامه داد
-با سحر تماس بگیر بگو شب همین جا می مونی فردا هم میریم و وسایلت رو برمی گردونیم..دیگه دوست ندارم غیر از خونه خودم و پیش خودم جای دیگه ای باشی.
النا در حالی که مانتو و مقنعه اش را در می اورد گفت:
-ولی مامان ازم خواسته برم اونجا
-من با مامان صحبت کردم....راستش قرار شد خودم باهات صحبت کنم مامان می گه اگه تو هم موافق باشی اخر همین ماه یه جشن بگیریم و تو برای همیشه بیای پیش خودم
النا با لبخندی که چهره اش را زیباتر می کرد گفت:
-من حرفی ندارم..
مهران با شوقی وافر النا را در اغوش کشید و به اندازه تمام لحظات دوری او را به خود فشرد دست در موهای النا کرد و با زمزمه گفت:
-چقدر دلم برای عطر تنت تنگ شده بود ممنونم عزیزم....امیدوارم لیاقت اینهمه خوبی تو رو داشته باشم...مطمئن باش با تمام وجودم می پرستمت..دوست دارم النا
-منم دوست دارم عزیزم
با تمام شدن جمله النا مهران لبهایش را بر روی لب های النا گذاشت و اینبار هر دو مشتاقانه و با عشق فراوان یکدیگر را می بوسیدند
*****
-عزیزم نمی خوای پنجره رو ببندی؟
النا با صدای مهران به زمان حال برگشت
-جانم مهران...چیزی گفتی؟
مهران در حالی که از پشت سر النا را در اغوش می گرفت دستش را بر روی شکم او گذاشت و همینطور که او را نوازش می کرد گفت:
-گفتم پنجره رو ببند ..می دونی الان چند ساعته که اینجا نشستی عزیزم. می ترسم خودتو پسرم سرما بخورید
-نگران ما نباش فدات شم.ما مواظب خودمون هستیم...
و دستش را کناردست مهران بر روی شکمش گذاشت و گفت:
-مگه نه مامان
در همین لحظه بچه شروع به تکان خوردن کرد.مهران و النا هر دو با خنده غرق در لذت به تکان های بچه شان نگاه می کردند و در دل خدای بزرگ را به خاطر همه چیز شکر می کردند

منبع i-love-roman

درباره : رمان عاشقانه ,

نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
برچسب ها : رمان عاشقانه , رمان جدید میخوام , سایت رمان عاشقانه , وبلاگ رمان عاشقانه , جدیدترین رمان ها ,
بازدید : 829
تاریخ : یکشنبه 23 شهریور 1393 زمان : 0:00 | نویسنده : masoud293 | نظرات (0)
مطالب مرتبط
آخرین مطالب ارسالی
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش