عکسهای عجیب غریب و واقعا خوشگل سال94
عکسهای عجیب غریب و واقعا خوشگل سال94
عکسهای عجیب غریب و واقعا خوشگل سال94
عکسهای عجیب غریب و واقعا خوشگل سال94
عکسهای عجیب غریب و واقعا خوشگل سال94
بقیه را در ادامه مطلب ببینید
رمان واقعا جدید و خوانده نشده حکم دل قسمت 1
رمان واقعا جدید و خوانده نشده حکم دل قسمت 1
رمان واقعا جدید و خوانده نشده حکم دل قسمت 1
رمان واقعا جدید و خوانده نشده حکم دل قسمت 1
رمان واقعا جدید و خوانده نشده حکم دل قسمت 1
پرواز" « دبی – جمیرا »
چشمهای بسته امو به سختی باز کردم... بخاطر حرکت کامیون کاملا ناگهانی از خواب پریدم...
هنوز توی اون کامیون لعنتی بودم واز سردرد و بدن درد به خودم میپیچیدم. حتی توی خواب هم تنم درد میکرد.
با تکون های پیچ در پیچ ماشین و بوی گند و متعفن بنزین تهوعم بیشتر میشد.پهلوم درد میکرد. هنوز هم معنی زخمی که داشتمو نمیفهمیدم. بیهوش شدم ووقتی بهوش اومدم یه زخم عمیق روی پهلوی چپم بود که تعدادی بخیه خورده بود. شادی میگفت بخاطر تصادف بود که تو ایران با ماشین هاتف به یه گارد ریل خورده بودیم و یه قسمت از گارد ریل به پهلوی من فرو رفته بود هرچند این اتفاق تو ایران افتاد و بعد ش هم وارد این لنج تهوع اور شدیم . به هر حال دردش قابل تحمل بود.حالت تهوع داشتم و بوی بنزینو نمیتونستم تحمل کنم...
خودمو جا به جا کردم... صدای بغض الود شادی رو شنیدم که گفت: کتی اخرش چی میشه؟
از وقتی که از لنج پیاده شده بودیم ایه ی یأس میخوند.
-چی میخواستی بشه؟
شادی: پشیمونم...
نمیتونستم بگم منم همینطور... یعنی نمیخواستم بگم اره منم عین سگ پشیمونم...
سرمو به دیواره ی کامیون تکیه دادم و تو تاریکی به چشمهای نسبتا خیس بقیه خیره شدم.
نفسمو سنگین بیرون دادم و حس کردم که باید به چیزهای خوب فکر کنم.
با ایست ماشین ولوله ای بین هممون راه افتاد.
در عقب باز شد.
با دیدن صورت هاتف که لبخند کریهی رو لبش بود تهوعم دو چندان شد. شادی بازومو تکون داد وگفت: بریم پایین
بقیه ادامه مطلب
داستان جدید و کوتاه خونده نشده کریم کیست
داستان جدید و کوتاه خونده نشده کریم کیست
داستان جدید و کوتاه خونده نشده کریم کیست
داستان جدید و کوتاه خونده نشده کریم کیست
داستان جدید و کوتاه خونده نشده کریم کیست
درویشی تهیدست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشارههای تو برای چه بود؟»
درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»
کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه میخواهی؟»
درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»
چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که میخواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت: «نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست
منبع بیتوته
درباره : داستان کوتاه ,
پای غرورم وسط بیاید
فقط یک کلمه میگویم به درک
لحظه هایی هست که دلم واقعا برایت تنگ می شود .
من اسم این لحظه ها را " همیشه " گذاشته ام .
خبر جدیدی به دست ما رسیده از بازیگر قدیمی و معروف سینما ایرن
و توانستیم وضعیت حال ایشون رو اماده کنیم و برای شما بگذاریم
این هنرمند یادآور شد: من برای مشکل فشار خون و بسته شدن سه تا از رگ های قلبم در بیمارستان بستری شده بودم که در حال حاضر حال عمومی ام رو به بهبود است. البته مشکل دیابت نیز از سال ها قبل با من است و فعلا با تزریق انسولین قندم را کنترل می کنم.
فیلم سینمایی «مذاکرات مستقیم آقای عبدی» ساخته علی شاه حاتمی که از چهارشنبه ۱۷دی ماه در پردیس های سینمای تهران اکران شده، آخرین فیلم این هنرمند است که به نمایش عمومی در آمده است
منبع قاصدک
برچسب ها : علت مریضی اکبر عبدی , اکبر عبدی چند سال داره , عکس مریضی اکبر عبدی , علت بیماری اکبر عبدی , جرائی اکبر عبدی , البر عبدی فوت کرد , بیماری , رزبلاگ , اکبر عبدی بیماری , علت بیماری , تشییع جنازه اکبر عبدی , زن اکبر عبدی , همسر اکبر عبدی , دختر اکبر عبدی , شوهر اکبر عبدی , چرا اکبر عبدی سرطان گرفته , مریضی جدید اکبر عبدی , اکبر عبدی , بیوگرافی اکبر عبدی , تصاویر اکبر عبدی ,
حواسمون باشه دل آدما شیشه نیست
که روی اون «هــا» کنیم
بعد با انگشت قلب بکشیم
بعد وایسیم آب شدنش رو تماشا کنیم و کیف کنیم
رو شیشه نازک دل آدما اگه قلبی کشیدی باید مردونه پاش وایستی …
برچسب ها : رویای من و تو , زمان عاشقی , غم کده عشق , حرفای احساسی , جملات ارزنده , دل تنگی , غگینی , حساس و عشق , سایت تفریحی , رزبلاگ , عکس عاشقانه سری جدید , شیشه دل , شیشه عشق ,دستور کامل درست کردن شیرینی نارگیلی که خیلی هم خوشمزه هست رو اماده کردمو
گذاشتم
مواد لازم
آرد گندم 300 الی 400 گرم
پودر شکر 235 گرم
کره 150 گرم
پودر نارگیل 110 گرم
پودر پسته دو قاشق غذاخوری
شیر 30 گرم
بیکینگپودر یک قاشق مرباخوری سرپر
وانیل یک قاشق چایخوری
تخممرغ 5 عدد
با این مقدار مواد لازم حدود 80 الی 100 عدد شیرینی «نارگیلی» خواهیم داشت.
دو عدد تخممرغ کامل و سه عدد سفیده تخممرغ. نصف قاشق چایخوری وانیل برای خمیر شیرینی و نصف قاشق چایخوری برای قسمت روی شیرینی
بقیه ادامه مطلب
داستان کوتاه ازدواج نکردن خیلی داستان قشنگی است حتما تا اخر بخونیدش
چند سال پیش یک روز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم. ناگهان پدر و مادر و آبجی بزرگ و خان داداش سرم هوار شدند و فریاد زدندکه:
(( ای عزب! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن بگیر)).
رفتم خواستگاری، دختر پرسید: مدرک تحصیلی ات چیست؟ گفتم: دیپلم تمام! گفت: بی سواد! امل! بی کلاس! ناقص العقل! بی شعور! پاشو برو دانشگاه.
رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم برگشم، رفتم خواستگاری. پدر دختر پرسید: خدمت رفته ای؟ گفتم : نه هنوز. گفت: مرد نشد نامرد! بزدل! ترسو! سوسول! بچه ننه! پاشو برو سربازی.
چند سال پیش یک روز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم. ناگهان پدر و مادر و آبجی بزرگ و خان داداش
داستان جدید پسر هنرمند داستان بسیار اموزنده جدیدی است که
به دستم رسیده است وبرای شما گذاشتم لطفا نظر خوبتونم قرار بدهید نظر شما
باعث خوشحالی ها هست
در فاصله ای نه چندان دور از آن ها پیر مرد دنیا دیده ای نشسته بود و می شنید که هریک از زن ها چه طور از پسرانشان تعریف می کنند.
زن اول گفت : پسرم چنان در حرکات اکروباتی ماهر است که هیچ کس به پای او نمی رسد.
دومی گفت : پسر من مثل بلبل اواز می خواند. هیچ کس پیدا نمی شود که صدایی به این قشنگی داشته باشد .
هنگامی که زن سوم سکوت کرد، آن دو از او پرسیدند :
پس تو چرا از پسرت چیزی نمی گویی؟
زن جواب داد : در پسرم چیز خاصی برای تعریف کردن نیست. او فقط یک پسر معمولی است .ذاتا هیچ صفت بارزی ندارد.
سه زن سطل هایشان را پر کردند و به خانه رفتند .
پیرمرد هم آهسته به دنبالشان راه افتاد. سطل ها سنگین و دست های کار کرده زن ها ضعیف بود .
به همین خاطر وسط راه ایستادند تا کمی استراحت کنند؛
چون کمرهایشان به سختی درد گرفته بود. در همین موقع پسرهای هر سه زن از راه رسیدند .پسر اول روی دست هایش ایستاد و شروع کرد به پا دوچرخه زدن.
زن ها فریاد کشیدند: عجب پسر ماهر و زرنگی است!
پسر دوم هم مانند یک بلبل شروع به خواندن کرد و زن ها با شوق و ذوق در حالی که اشک در چشمانشان حلقه زده بود، به صدای او گوش دادند.
پسر سوم به سوی مادرش دوید. سطل را بلند کرد و آن را به خانه برد.
در همین موقع زن ها از پیرمرد پرسیدند: نظرت در مورد این پسرها چیست؟
پیرمرد با تعجب پرسید:منظورتان کدام پسرهاست ؟من که اینجا فقط یک پسر می بینم
منبع tasms
درباره : داستان کوتاه ,
اس ام اهس های جدید محض خنده درو اماده
کرده ایم و شما هر روز جدیدترین ها رو ببیند
در برابر بعضی مشکلات نمیشه ایستاد و جنگید
باید فحش ناموسی بدی و در ری
تیم ملی سه حالت داره :
برد مقتدرانه
مساوى ارزشمند
باختِ چیزى از ارزشها کم نکن
ﺑﺮ ﻋﮑﺲ ﻓﻠﺶ ﻣﻤﻮﺭﯼ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﭘﺮﻇﺮﻓﯿﺖ ﺗﺮ
ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﻣﯽ ﺷﻦ ﻭ . . .
ﺑﯽ ﻇﺮﻓﯿﺖ ﺗﺮ . . .
احمق ﺗﺮ . .
ﺑﯽ ﺷﻌﻮﺭﺗﺮ …
ﻧﻔﻬﻢ ﺗﺮ …
ﺍﻻﻍ ﺗﺮ..
ﻧﻪ ﯾﻪ ﺩﻗﻪ ﻭﻟﻢ ﮐﻦ ﺣﺎﻟﯿﺶ ﮐﻨﻢ ﺑﺎ ﮐﯽ ﻃﺮﻓﻪ