رمان جدید و خوشگل غروب عشق قسمت 20
رمان جدید و خوشگل غروب عشق قسمت 20
خندیدیم از جام پاشدم ورفتم تو آشپزخونه ویه کاسه بزرگ پراز تخمه با چیپس وپفک آوردم سینا داشت با گوشیش حرف میزد کلافه بود خوراکی های دستمو روی میز گذاشتم وکنار سامی نشستم نمیدونم باکی داشت حرف میزد
+نمیتونم…میگم نمیتونم میفهمی…کجا بیام..باشه
گوشیو قطع کرد
با شک نگاهش کردم
+کی بود سینا
از جاش پاشد
-باید برم جایی کار دارم ببخشید سامی جان
سامی+میخوای منم بیام باهات
-نه داداش زودبرمیگردم
دلم به شک افتاده بود سینا رفت تواتاق حاضرشه دنبالش رفتم تواتاق داشت لباس میپوشید
+سیناااا؟؟
-جان؟
+کجا میخوای بری
-کاردارم دیگه عزیزم
+باشه
ادامه مطلب بروووو
رمان جدید و زیبای غروب عشق قسمت 19
رمان جدید و زیبای غروب عشق قسمت 19
هرچه اصرار کردم چیزی نگفت نمیدونم چه دلیلی داشت اما واقعا کنجکاو به فهمیدن بودم انقدر سینا رو به حرف گرفتم که خودمم نفهمیدم کی خوابم برد بیچاره سینا از ماه دوم بارداریم نمیدونم چه مرگم بود شب ها دیر خوابم میگرفت اون بیچاره هم تاکله سحربیدار میموند با شنیدن صدای کسی که اسممو صدا میزد چشمامو باز کردم اعظم خانوم بود
+عسل جان پاشو دختر گلم
-اعظم خانوم خوابممم میاد برو بذار بخوابم
+دخترم ساعت۹
-کلاس ندارمممممم امروز
+میدونم دخترم ۹/۳۰ باید قرصاتو بخوری قبلشم صبحونه پاشو حوصله ندارم شوهرت ظهر بیاد باز غربزنه
باکلافگی و چشمای بسته تو تخت نشستم
-أههههه نمیذارن آدم دودقیقه بخوابه این دکترهم که آدم نیست آخه قرص تقویتی میخوام چیکار حالا اون به کنار لااقل میگفت صبح ها نخورم چی میشد
+پاشو عزیزم خودت که میدونی قرصاتو نخوری شوهرت ظهر بیاد منو میخوره
از جام پاشدم وبه حرفش خندیدم به سمت دستشویی رفتم از دستشویی که بیرون اومدم موهامو شونه کردم واز اتاق بیرون رفتم اووووو کی میره این همه راهو طبق روال هرروزه به سفارش سینا خان اعظم خانوم قربونش برم یه میز صبحونه چیده بود که فکر کنم واسه سیر کردن۳۰نفر کافی بود رفتم پشت میز نشستم
+چه خبره اعظم خانوم این همه برای کیه
-نصفش برای تو نصفشم برای دختر خوشگلت
دستمو روشکمم گذاشتم وگفتم
+میبینی وروجک چه کاری دست ما دادی هی میریزن تو حلق من که تو چاق وچله شی شبیه باباتی دیگه باید جور توأم بکشم
اعظم خانوم خندید به زور اعظم خانوم داشتم میترکیدم از آب پرتقال گرفته تا پنیر ومربا وعسل وگردو هزار چیز دیگه ریخت تو حلق من
+واااای ترکیدم بخدا
ادامه مطلب برووو
رمان جدید قشنگ غروب عشق قسمت 18
رمان جدید قشنگ غروب عشق قسمت 18
یکی گوشیو ازبابا گرفت
+عسل
مامان بود چقدر دلم براش تنگ شده
-سلام
مامان
+کجایی تو دختر بخدا نصف العمر شدم این شوهر بی همه چیزت چرانمیذاره بیای اینجا
– إهه مامان اون که کاری نداره
+سه ماهه که ندیدمت دختر هروقتم بهت زنگ زدیم خاموش بودی شوهرتم که هروقت میخواستم بیام اونجا بهونه میورد این خدمتکارتونم که چندباراومدم گفت نیستین
-ببخشید مامانی یه خورده مشکل داشتیم که حل شد
+یعنی من نباید بدونم چه مشکلی بوده
-مهم اینه حل شد مامان جان زنگ زدم برای فرداشب دعوتتون کنم بیاین اینجا یه سوپرایز براتون داریم
+من یک توضیح درست حسابی میخوام عسل به شوهرتم بگو من که بچه نیستم الکی قانع شم
-چشم مامان حالا شما فردا شب بیاین
+باشه عزیزم میایم
-از آرین چه خبر
+اونم خوبه درگیر موکلا ودادگاشه فرداشب سیمین اینام هستن
-آره اما هنوز زنگ نزدم بهشون
+اون بیچارم خیلی گله میکنه از دستتون
-مهم اینه از این به بعد دیگه مشکلی نیست
+خداکنه
-خب کاری نداری مامان؟؟
+نه عزیزم مراقب خودت باش
-سلام برسون مامانی
ادامه مطلب برووووو
رمان جدید و جالب غروب عشق قسمت 17
رمان جدید و جالب غروب عشق قسمت 17
انقدر خوشحال بودم که حد نداشت همه چی داشت درست میشد روتخت نشسته بودیمو داشتیم حرف میزدیم دراتاق زده شد سینا گفت
+بیاتو
دریااومد داخل
-شام چی درست کنم آقا؟؟؟
برای اولین بار بادقت نگاش کردم این دیگه کی بود چه راحت جلو سیناجولون میدا یه بلوز وشلوار پوشیده بود روسریم سرش نبود
+نمیخواد چیزی درست کنی
باحقارت نگاش کردم مثل تموم وقتایی که اون به من نگاه میکرد درسته وقتی سینا نبود برام غذا میورد اما مطمئن بودم از خورد شدن من لذت میبره
داشت از اتاق میرفت بیرون
صداش زدم به سمتم برگشت
+لطفا از این به بعد یه روسری سرت کن خونه ی خالت که نیست آدم باید واسه خودش ارزش قائل شه
حرص از چشماش میریخت
-بشما هیچ…
سینا بابالاآوردن دستش مانع ادامه حرفش شد ازجاش پاشد
+چی میخواستی بگی
وباعصبانیت بهش زل زد
-هی..هیچی آقا
+گمشو وسایلتو جمع کن بسلامت حقوق این ماهتم میدم بهت
-ولی…ولی آقا
حقش بود
+همین که گفتم
بقیه ادامه مطلب......
رمان جدید و جالب غروب عشق قسمت 16
رمان جدید و جالب غروب عشق قسمت 16
از مطب دکتر بیرون اومدیم به سمت ماشین رفت وسوارشد من هم سوار شدم اما هنوز ایستاده بود وراه نمیافتاد منم چیزی نمیگفتم
بااخم به طرفم برگشت
+چرااونشب گذاشتی بمونم تو اتاقت چراااهاااان
-هه حالت عادی حریفت نمیشم وای بحال مستیت از طرفیم حوصله کتک خوردن نداشتم حالاهم دیرنشده میتونیم..سقطش کنیم
یه طرف صورتم از ضرب دستش سوخت
+بارآخره که از این چرت وپرتا میشنوم
ماشینو روشن کرد وبه سمت خونه راه افتاد دستمو رو دکمه پخش گذاشتم بعد از رد کردن چند آهنگ به آهنگ مورد علاقم رسیدم
(من احساسیم٬شهریار ابراهیمی)
من احساسیم درک من مشکله
عجینم باهرچی بجز حوصله
یه وقتایی که پرت وناراحتم
نباید برنجی که کم صحبتم
سرمو به صندلی تکیه دادم وچشمامو بستم…
همیشه باهم سردبودن همه
یه کم خوبیم دارم اماکمه
پراز عشق واحساس بی منتم
بقیه ادامه مطلب بروووو
رمان جدید و پرطرفدار غروب عشق قسمت 15
رمان جدید و پرطرفدار غروب عشق قسمت 15
سوار آسانسور شدیم وسپهر طبقه ۵رو زد وبه یک دقیقه نرسید که رسیدم سینا عقب ایستاد تامن بیرون بیام خودشم بعداز من خارج شد به سمت واحدش رفت یه خورده عقب ایستادم درو باز کرد وکنار ایستاد
+بروتو آجی
داخل شدم خودشم پشت سرم اومد ودرو بست خونه نقلی خوشگلی داشت یه هال ۳۰متری وآشپزخونه حدودا۱۲متری وسایل همه ساده وبه رنگ سفید وسرمه ایی بود
+بشین عسل جان
به سمت مبل تک نفره ای رفتم وروش نشستم
+راحت باش پالتوتو دربیار
سپهر رفت تو آشپزخونه پالتومو درآوردم زیرش یه ژاکت طوسی پوشیده بودم پالتومو روی مبل کنارم انداختم شالمم برداشتم ورو پالتوم گذاشتم
-سپهر بیا بشین کجا رفتی
با سینی چایی دستش اومد
خندیدم
+مررررگ چایی آوردن خنده داره
-نه تورو جدی دیدن خنده داره
+پررو
چایی رو جلوم گذاشت ونشست رو مبل دونفره روبروم
+خب در خدمتم
بقیه ادامه مطلب....
رمان جدید و پرطرفدار غروب عشق قسمت 13
رمان جدید و پرطرفدار غروب عشق قسمت 13
رمان جدید و پرطرفدار غروب عشق قسمت 13
زیو من میدونم وتو
-باشه هر چی توبگی
همین که قراربود مامانو ببینم واسم کافی بود
+حالام پاشو
پاشدم به سمت دررفت وبازش کرد دستشو دور کمرم حلقه کرد دیگه هیچ حسی بهش نداشتم میدونستم بخاطر آرینه کاراش باهم بیرون رفتیم
و من ازش جداشدم وکنار آرین نشستم دستشو انداخت دور گردنم
+بهتری عزیزم
خندیدم
-خوبم
+چرا مریض شده بودی
-آب وهوای اونجا ساز گاری نداشت باهام
+کی برگشتین
سینا جواب داد
-دیروز غروب جات خال خیلی خوش گذشت
دریا باظرف میوه وشیرینی اومد ومشغول پذیرایی ازآرین شد ورفت تو آشپزخونه
بقیه ادامه مطلب....
رمان جدید و قشنگ غروب عشق قسمت 12
رمان جدید و قشنگ غروب عشق قسمت 12
ماشینو روشن کرد وبه راه افتاد سرعتش انقدر بالا بود که هرلحظه مرگو حس میکردم به ۲دقیقه نرسید که رسیدیم خونه ماشینو برد داخل پیاده شد وبه سمت درسمت من اومد درو باز کرد وشونه پالتومو گرفت ومنو بیرون کشید بازومو تو دستش گرفت ومحکم دنبال خودش کشید دستم داشت کنده میشد رفتیم داخل ومنو کشید سمت اتاق خواب دریا از دستشویی بیرون اومد ازدیدن ما تعجب کرد
+سلام آقا
جوابشو نداد در اتاق خواب روباز کرد ومنو توش انداخت وبعد درو بست جوری پرتم کرد به صندلی میزتوالت خوردم آخخخ
صداشو شنیدم
+میتونی بری دریا
-آقا پس شام ….
نذاشت حرفشو ادامه بده
+وسایلتو جمع کن برو فردابیا
لحنش قاطعانه بود حدودا ۱۰دقیقه گذشت که صدای دراومد پس دختره رفت لحظه ای نگذشت که در اتاق باز شد وسینا اومد داخل ودرو قفل کرد وحشت زده شده بودم همونجورنشسته عقب عقب رفتم
صداش آروم بود اما پراز عصبانیت
+که سه ساله باهمین آره؟؟که باهاش رابطه داری آره؟؟؟که چند دفعه آوردیش تو این خونه آره
بقیه ادامه مطلب....