رمان جدید و خواندنی قشنگ غروب عشق قسمت 32
رمان جدید و خواندنی قشنگ غروب عشق قسمت 32
+دلم برا..
یک دفعه نفس ازم جداشد نگاه کردم دیدم سیناست ازبغلم بیرونش آورد
-برو پیش عمو سپهر نفس بروبابایی
ایستادم وبه چشماش نگاه کردم خالی از عشق خالی از احساس …..
*«دانای کل»*
هردو به چشمان هم زل زده بودند چشم های عسل پراز ترس واضطراب بود اماسینا نگاهش خشک وجدی بود…..
سربازی فامیلی هردوشان را صدازد عسل اصلا به خانواده خودش وسینا نمیکرد…هردو به داخل رفتند عسل از ترس انگ رسوایی وحرفهای صبح سینا لام تاکام حرف نمیزد یک ساعت ازتایمشان گذشته بود که قاضی بنابر خواست هردوشان حکم طلاق را صادر کرد وسرپرستی نفس به سینا داده شد در دل عسل قیامتی بود خونین بعد ازصدور حکم از دادگاه خارج شدند وبه محضر رفتند تمام تن عسل میلرزید آخرین لحظات زندگیش بود وبسوی امضای طلاق نامه اش میرفت بیچاره نفس ازهمه جا بیخبر نمیدانست پدرومادرش دارن ازهم جدا میشن ……
*«عسل»*
رفتیم محضر بعد
بقیه ادامه مطلب....
رمان جدید و خواندنی غروب عشق قسمت 31
رمان جدید و خواندنی غروب عشق قسمت 31
-بابا توروخدا نذار ببرتش
بابا نگاهشو ازم گرفت سینا بیرون رفت ودرو محکم کوبید توهم روزمین نشستم وجیغم خونه رو گرفت دیگه امید زندگیم نداشتم
داد زدم
-خدااااااااااا من خیانت نکردم
توسروصورت خودم زدم هیچکی طرفم نمیومد
-آییییی نفسم نفسمو برد میشنوی صدامووووو خداااااااااا
جوری صداش زدم خونه لرزید
هق هقام در ودیوار رارو میلرزوند اما هیچکس حتی نزدیکمم نمیومد بگه آروم باش صدام گرفته بود اینقدر جیغ زده بود
مامان وبابا وآرین نشسته بودند انگار نه انگار حتی مامانمم بااشکای من دلش نمیگرفت
ازجام پاشدم وبه اتاقم رفتم حالم ازاین خونه بهم میخورد وسایلمو توی چمدون گذاشتم عروسک نفس هم بود بوسیدمش وتوی چمدون گذاشتمش باید میرفتم پالتومو پوشیدم وازاتاق بیرون رفتم بادیدن چمدون دست من آرین اومد جلوم ایستاد..
+کجا تشریف میبرین خانوم
فکرشو نمیکردم یه روز تااین اندازه متنفرباشم از آرین
چشممو بازوبسته کردم
-بتو …بتو هیچ…
تاالان اینطور جلوش نایستاده بودم اماحالا وقتش بود
-بتو هیچ غلط کردنی نیومده
بقیه ادامه مطلب.....
رمان جدید و خواندنی غروب عشق قسمت 30
رمان جدید و خواندنی غروب عشق قسمت 30
از اتاق بیرون رفتم نفس بغل بابا نشسته بود وداشت براشون شیرین زبونی میکرد رفتم وکنارشون نشستم نفس تا چشمش بمن افتاد از بغل بابا دراومد وبه سمت من اومد توبغلم گرفتمش وموهاشو بوسیدم
+مامانی
-جوونم
+کی میریم خونه خودمون
بغضم گرفت
-میریم عزیزم
با+سپهر گفت شب سینا بامدرکش میاد که همه چی روثابت کنه
پوزخندی زدم
-هنوز بی مدرک ونیومده شما باور کردنین دیگه مدرک میخواین چکار
مامان+چرا آخه عسل؟؟؟
باعصبانیت نفسو توبغلم گرفتم وپاشدم صدام ودستام میلرزید
-میفهمی چی میگی مامان؟؟باورم نمیشه شما پدر ومادرمنین واقعا که…
به سمت اتاقم رفتم دلم پراز غصه بود اما نمیتونستم جلو نفس اشک بریزم
ادامه مطلب بروووو
رمان جدید و جالب غروب عشق قسمت 29
رمان جدید و جالب غروب عشق قسمت 29
باهزاربدبختی وپارتی بازی تونستیم بیاریمش تو…
مامان وبابا بعد بوسیدنم وسفارش به سپهر که مراقبم باشه رفتن هرچند به وجود سپهرهم احتیاجی نداشتم ….شب شده بود وبرف باز درحال باریدن بود از بعدازظهر که سپهر پیشم موند خیلی باهم حرف نزده بودیم سپهر پشت پنجره ایستاده بود
+سینا
چیزی نگفتم خودش ادامه داد
+چرا باعسل اون کارو کردی خونوادش شکایت کردن ازت بابا باکلی دوندگی تونست کاری کنه که نبرنت زندون وگرنه ازبیمارستان که مرخص میشدی میرفتی زندون داداش من ازهمه چی زندگیتون باخبرم عسل همون روز که بردمش دکتر همه چیو بهم گفت
نمیدونم چرااما احساس کردم باید باسپهر حرف بزنم
-اون روز لعنتی که رفتم درخونه سام تا عسلو ببینم قبلش شرکت بودم عصبی بودم از دستش صبحش احضاریش دستم رسیده بودساعت حدودای۱۱بود یه بسته دستم رسید کلی عکس از عسل باهمون پسرچندسال پیش تو پارک بود سپهرمطمئنم اگراون عکسارو ببینی باورت میشه من عاشق زنم بودم هیچی کم نذاشته بودم براش نمیدونم چرا اون کارو کرد خیلی داغون بودم رفتم در خونه سامیواون اتفاق افتاد…
+تواز کجا مطمئنی راست باشه
-از این جا که بیرون رفتیم عکسارو نشونت میدم مطمئنم باورت میشه همون روز عسل برام مرد اما حالا آرزومه حالش خوب شه چون عذاب وجدان دارم مطمئنم خداخودش تقاصشو میده
+اون صیغه نامه ها؟؟
-از دروغ خوشم نمیاد اولیش واقعی بود مال دوران مجردیم بود اما دومی جعلی اونو میدونم کار پرنیانه دارم براش هم
-شاید کسی داره زندگیتونو بهم میزنه
+نه بابا عکساروببینی باورت میشه
بقیه ادامه مطلب بروووو
رمان جدید و زیبای غروب عشق قسمت 28
رمان جدید و زیبای غروب عشق قسمت 28
گرفت کسی جواب نداد بارهزارم بود این کاررامیکرد شماره سپهر راگرفت شاید او از برادر بی غیرتش خبر داشت بعداز چند بوق سپهر پاسخگوشد
+بله
-اون داداش نامردت کجاست داداش بی غیرتت که زنشو به این روز انداخته غیرت داره خودشو نشون بوده چراقایم شده هااان ی تار مو از سر عسلم کم شه…
سپهر نذاشت حرفش را ادامه دهد بااینکه سینا رامقصرمیدانست اما برادرش بود وجودش بود وجود سپهرهم روی تخت بیمارستان بود
+عسلت؟؟؟کی شد عسلت مابی خبربودیم؟؟یه تارموازسرش کم شه چه غلطی میکنی هااااان سینابی غیرتم باشه باز عاشق زنشه سینا …سینا
سامی باعصبانیت گفت
-سینا چی هاااان زده عسلوآش ولاش کرده شمازبون دارید
+سینا تو مراقبتای ویژس نامرد سینا لب دریا یخ زده بی معرفت سینا تورفاقت چی کم گذاشت برات آره سینا لب دریا حالش بدشده ویخ زده حالا اونم مثل زنش توکماست میفهمی توکماااااا
داداش گوش سامی را لرزاندو ادامه داد
+به عاطفه خانوم بگو نفرینات گرفت ظهری توبیمارستان آرزو میکرد داداشم به روز دخترش بیافته افتاااااد سام سینا تو کماس مثل عسلت سینای منم تو کماست… داداشم ….
بقیه ادامه مطلب.....
رمان جدید و قشنگ غروب عشق قسمت 27
رمان جدید و قشنگ غروب عشق قسمت 27
سپهر داغان تراز آنچه بودکه فکرش رابکنی تازه ازبیمارستان برگشته وناامید از حال عسل بود دکتر گفته بود هوشیاریش رااز دست داده و به کما رفته است دلیلش هم خونریزی داخلی بود بخاطر کتک هایی که از سینا خورده بود ودلیل دومش هم سرمای شدیدی بود که بدنش راتحت تاثیر قرار داده بود خون خون سپهررا میخورد خیلی از دست سینا عصبانی بود اما از وقتی با مش حسین صحبت کرده بود بیشتراز اتفاقات افتاده نگران حال برادرش بود از جایش برخواست پالتو وسویچ ماشینش رابرداشت وخواست از خانه بیرون بزند صدای گریه های شدید نفس راشنید وبه عقب برگشت وخودش رابه اتاق سابق سینا که الان نفس آنجا بود رساندهمزمان بااو سیمین هم باچشمان اشک بار خودش رابه اتاق رساند هردونگاه تاسف باری بهم انداختند ووارد اتاق شدند سپهر به سمت نفس که درتخت نشسته بود ووحشتناک گریه میکرد رفت وبی لحظه ای صبر اورادرآغوش کشید….
+جووونم عزیزم چیه خانومی چرا گریه میکنی خوشگل عمو
بالحنی که دل سپهر که سهل بود دل هر غریبه ای رامی سوزاند گفت:
-عمو بابام مامانمو کشت
وبعد جیغ زد وگریه چه کشیده بود این بچه چهارساله
+آروم باش عمو قربونت بره کی همچی چیزی گفته
-خودم دیدم هم صبح هم حالا
سیمین طاقت از دست داد وهق هق کنان از اتاق بیرون رفت بغض گلوی سپهر را چنگ میزد اما اجازه ی ریزش اشکش را نمیداد
+الان چراعمو جون
نفس هق هق کنان وبریده بریده گفت:
بقیه ادامه مطلب.....
رمان جدید و پ طرفدار غروب عشق قسمت 26
رمان جدید و پ طرفدار غروب عشق قسمت 26
وبعد صداشو نشنیدم از خونه بیرون رفته بود به زور توجام نشستم نفس یه ریز گریه میکرد باید ازاینجا میرفتم اگه عسل طوریش میشد….من گناهکار ومحکوم بودم به زور وبادرد ایستادم ونفسو توبغل گرفتم خودمو کشون کشون به دررسوندم بیرون رفتم وسوار ماشین شدم من چکار کردم من زنمو کشتم نفسو روصندلی کنارم گذاشتم به دستام نگاه کردم خونی بود…من عشقمو عسلمو کشتم….عین دیوونه ها شده بودم داد میزدم…
+نهههههههه من نکشتم تقصیر خودش بود اون بمن خیانت کرد خیانتتتتت کرددددددد خدااااااااا میشنوی صدامو من زنمو نکشتم
سرمو روفرمون گذاشتم واز ته دل زااار زدم
نگام به نفس افتاد خشکش زده بود دیگه گریه هم نمیکرد تا نگاه منو دید جیغ زد نه یک بار چندین بار
من چه کردم بازندگیم
تو بغلم گرفتمش
-آروم دخترقشنگم آروم باش حال مامان خوبه بهت قول میدم ک خوبه گریه نکن خوشگل من
بریده بریده گفت
-بابا…یی
ادامه مطلب بروووو
رمان جدید و جالب غروب عشق قسمت 25
رمان جدید و جالب غروب عشق قسمت 25
-الان دادگاه بودم برای طلاق
عمو مهرداد+تو چکارکردی؟
توقع نداشتم لحنش انقدر سرزنشانه باشه
از جام پاشدم
-تقاضای طلاق دادم همین
آرین+آخه چرا عسل
-چرااز خودش نمیپرسید خود خائنش یعنی بهتون نگفته که دوبار پرنیانو صیغه کرده
وبعد هق هقم بالا گرفت
صدای جیغ خاله سیمینو شنیدم
+یا پیغمبر مهرداد عسل چی میگه
-آروم باش خانوم
روزمین نشستم وگریمو سردادم
مامان بابا ماتشون برده بود
نفس با دیدن گریه من شروع به گریه کردنکرد از جام پاشدم وبه سمتش رفتم واز سپهر گرفتمش
بقیه ادامه مطلب....
رمان جدید و قشنگ غروب عشق قسمت 23
رمان جدید و قشنگ غروب عشق قسمت 23
چرا سایش از زندگیم کم نمیشد اصلا این دختر چی میخواست از جوون زندگی من بهش رسیدیم تمام نفرتمو تو نگاهم جمع کردم وبهش زل زدم
+۱تار مو ازسربچم کم شه من میدونم وتو
سرشو پایین انداخت سینا روبه داخل اتاق دستمو کشید
-بیا عسل بااین هرزه هم کلوم نشو
وبعدمنو به داخل کشید صدای پرنیان باعث شد هردومون از حرکت بیاستیم
-من هرزه ام آره سینا خااان
وبعد اومد ومقابلمون قرار گرفت چشماشو بست قطرات اشک از چشماش جاری شد
سینا صداش بالا رفت
+چی میخواااییی از زندگیم هاااان؟؟؟
پرستار-آروم آقا اینجا بیمارستانه خانوم شمام لطفا برگردین روتختتون چیزیتون بشه ما باید جواب دکترو بدیم
وبعد بااجبار منو برد خوابوند تو تخت پرنیان هنوز سرجاش بود سینا غرید
+بروووووو بیروووووون
-باشه سینا بهم میرسیم
ادامه مطلب برووو
رمان جدید و زیبای غروب عشق قسمت 22
رمان جدید و زیبای غروب عشق قسمت 22
داشتم میمردم ازدرد یکدفعه اینطور شدم اولش از وقتی به نفس شیر میدادم درد داشتم اماالان جونم داشت در میرفت
+آیییییی سینااااا
از جیغ من نفس هم جیغش دراومد وشروع به گریه کردن کرددراتاق باز شد وسینا باسرگردونی اومد تو چشمم که بهش افتاد هق هقم شدیدتر شد
-چیه چیشده عسل
بریده بریده گفتم
+دارم میمیرمم
وباز گریه سینا از همون جا داد زد
-پرستااااار…پرستارررر
دوتا پرستار باهم اومدن تو
+چیشده
سینا-حالش بده
یکیشون به سمتم اومد
+چیه عزیزم
با هق هق گفتم
-دارم میمیرم هم درد دارم هم خونریزی
پرستاره به اونیکی گفت
ادامه مطلب بروو