قالب و افزونه وردپرس

رمان قشنگ

اطلاعات کاربری

عضو شويد


فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
موضوعات
اخبار
اخبار سیستان
اخبار گوشی
اخبار سینما و بازیگران
خبر مهم
قیمت ماشین
گالری عکس
بازیگران
عکس عاشقانه
عکس ماشین
ترول جدید
عکس خنده دار
لباس عروس
لباس خواب
عکس حیوانات
مدل مانتو
فوتبالی
شال روسری
لباس مجلسی
کارت پستال
خوانندگان
لباس جدید
مدل کت دامن
مدل کفش زنانه
مدل کت شلوار
مدل تاپ مجلسی
عکس کارتونی
عکس جدید
لباس نوزاد پسرانه
لباس نوزاد دخترانه
کت تک دخترانه
مدل مو
مدل انگشتر
مدل شلوار لی مردانه
مدل کیف پسرانه
مدل کیف دخترانه
کد پیشواز
کد پیشواز همراه اول
کد پیشواز ایرانسل
کد پیشواز رایتل
پزشکی
بیماری
زیبای صورت
فناوری و ترفند
ترفند موبایل
ترفند کامپیوتر
لب تاپ
بیوگرافی
بیوگرافی بازیگران مرد
بیوگرافی خوانندگان
بیوگرافی بازیگران زن
دانلود اهنگ
اهنگ غمگین
اهنگ مجلسی
نوحه
دانلود اهنگ جدید
فال
فال حافظ
فال انبیاء
فال تولد
مرکز دانلود
دانلود برنامه
بازی اندروید
بازي كامپيوتري
بازي اندرويد
فیلم ایرانی
مسابقات ورزشي
اس ام اس
خنده دار
حال گیری
تولد
روز مادر
روز پدر
روز زن
عاشقانه
اس ام اس به سلامتی
تبریکی
مناسبتی
اس ام اس تسلیت
اس ام اس رفاقتی
اشپزی
جدیدترین غذاها
انواع دسر
عاشقانه
عاشقانه جدید
رمان
جدیدترین رمان ها
دانلود رمان
رمان عاشقانه
داستان
داستان عاشقانه
داستان کوتاه
دارو های گیاهی
خواص روغن ها
خواص عرق ها
آرشیو
مطالب پربازدید
مطالب تصادفی
روش های برای درمان جای سوختگی پوست روش های برای درمان جای سوختگی پوست
عکس دیده نشده خانواده مونا کرمی+بیوگرافی عکس دیده نشده خانواده مونا کرمی+بیوگرافی
مدل های کفش بدون پاشنه زنانه مجلسی مدل های کفش بدون پاشنه زنانه مجلسی
اسان ترین روش اشتراک استوری برای دوستان نزدیک در اینستاگرام اسان ترین روش اشتراک استوری برای دوستان نزدیک در اینستاگرام
مدل گوشواره‌هایی که الان مد شدن مدل گوشواره‌هایی که الان مد شدن
دیدترین مدل های لباس حنابندان 98 دیدترین مدل های لباس حنابندان 98
عکس جشن تولد دیده نشده  ملیکا شریفی نیا عکس جشن تولد دیده نشده ملیکا شریفی نیا
خواص جالب لبو برای سلامتی انسان خواص جالب لبو برای سلامتی انسان
آموزش آرایش صورت عروسکی آموزش آرایش صورت عروسکی
درمان کم پشتی موی سر درمان کم پشتی موی سر
چیکار باید کرد شیر مادر زیاد بشه چیکار باید کرد شیر مادر زیاد بشه
مدل لباس های شب یلدا سال 97 مدل لباس های شب یلدا سال 97
بهترین روش درمان سنگ مثانه بهترین روش درمان سنگ مثانه
دمنوشهای خواب آور جدید دمنوشهای خواب آور جدید
ثبت‌نام خودروهای وارداتی ثبت‌نام خودروهای وارداتی
جدیدترین و زیباترین مدلهای تزیین ماشین عروس جدیدترین و زیباترین مدلهای تزیین ماشین عروس
قیمت روز دلار قیمت روز دلار
داستان جالب دو برادر داستان جالب دو برادر
روش جدید بدست آوردن لینک پروکسی و ارسال پروکسی برای دیگران روش جدید بدست آوردن لینک پروکسی و ارسال پروکسی برای دیگران
عکس های عاشقانه روز همراه متن عکس های عاشقانه روز همراه متن
ناموس کفتار واقعیت داره یا نه ناموس کفتار واقعیت داره یا نه
بیوگرافی جدید مونا کرمی + عکس بیوگرافی جدید مونا کرمی + عکس
 علایم مسمومیت علایم مسمومیت
مدل لباس جدید دامن بلند برای دختر خانم ها مدل لباس جدید دامن بلند برای دختر خانم ها
اموزش درست کردن شربت هل اموزش درست کردن شربت هل
روش نگهداری كاج مطبق روش نگهداری كاج مطبق
چرا پسته گران شد چرا پسته گران شد
عکس های دیده نشده مهسا هاشمی بازیگر سریال بازی نقاب ها عکس های دیده نشده مهسا هاشمی بازیگر سریال بازی نقاب ها
خواص موثر هل خواص موثر هل
شارژر اصلی و تقلبی را از کجا تشخیص بدیم شارژر اصلی و تقلبی را از کجا تشخیص بدیم
شیک ترین مدلهای سفره عقد و تزیینات جایگاه عروس و داماد شیک ترین مدلهای سفره عقد و تزیینات جایگاه عروس و داماد
مدل شیک و پرطرفدار کت و کاپشن مردانه زمستانه جدید مدل شیک و پرطرفدار کت و کاپشن مردانه زمستانه جدید
عکسهای دیده نشده جدید بهنوش بختیاری عکسهای دیده نشده جدید بهنوش بختیاری
اموزش خصوصی کردن اینستاگرام اموزش خصوصی کردن اینستاگرام
عکس های جدید و دیده نشده مونا فائزپور عکس های جدید و دیده نشده مونا فائزپور
داستان کوتاه و زیبای عشق بی پایان داستان کوتاه و زیبای عشق بی پایان
بهترین مدلهای لباس مجلسی بارداری بهترین مدلهای لباس مجلسی بارداری
بیوگرافی جدید و جالب زهرا اویسی بیوگرافی جدید و جالب زهرا اویسی
عکس های جدید جالب باربد بابایی + بیوگرافی عکس های جدید جالب باربد بابایی + بیوگرافی
اموزش کامل ساخت دکمه شیشه ای در تلگرام اموزش کامل ساخت دکمه شیشه ای در تلگرام
جشنواره بهاره هندوها تا آمادگی ها برای مراسم اسکار جشنواره بهاره هندوها تا آمادگی ها برای مراسم اسکار
روش ساخت ربات در پیام رسان سروش با استفاده از ربات روش ساخت ربات در پیام رسان سروش با استفاده از ربات
داستان واقعی مرد ثروتمند و پسرش داستان واقعی مرد ثروتمند و پسرش
علت کم پشت شدن مو چیست علت کم پشت شدن مو چیست
پرطرفدارترین اسامی نام های جدید پسر ایرانی پرطرفدارترین اسامی نام های جدید پسر ایرانی
تک عکس عماد طالب زاده به همراه پسرش تک عکس عماد طالب زاده به همراه پسرش
لیزر درمانی خانگی لیزر درمانی خانگی
با این روش با کبودی و سیاهی دور چشم خودخداحافظی کنید با این روش با کبودی و سیاهی دور چشم خودخداحافظی کنید
خواص جالب  روغن شتر مرغ حتما بخونید خواص جالب روغن شتر مرغ حتما بخونید
 سری جدید عکس های مهسا هاشمی سری جدید عکس های مهسا هاشمی
آمار سایت
آمار مطالب
کل مطالب : 9592
کل نظرات : 1720
آمار کاربران
افراد آنلاین : 39
تعداد اعضا : 38

کاربران آنلاین

آمار بازدید
بازدید امروز : 7,466
باردید دیروز : 1,583
ای پی امروز : 471
ای پی دیروز : 180
گوگل امروز : 12
گوگل دیروز : 19
بازدید هفته : 7,466
بازدید ماه : 7,466
بازدید سال : 428,206
بازدید کلی : 15,186,582
پیوندهای روزانه
کتابی که بعد خواندن منفجر میشود عکس (1419)
عکسهای خالکوبی عجیب غریب رویه بدن انسان های عجیب غریب (1574)
عکس لو رفته از جیگرهای خوب و بامزه ایرانی (2361)
عکس جدید به دست رسیده از دختر و پسرای پولدار ایرانی (2871)
عکس کودکی مرتضی پاشایی (1424)
کفش 800 میلیونی رو ببینید عکس (1898)
این شاگرد رستوران همه رو شگفت زده کرد عکس (2194)
فکر نکنم همچین ماشین عروسی دیده باشید عکس (2035)
عکس لو رفته دختر پسر لخت لخت روی تخت (5454)
غیر قابل باوره جوان ترین پدر مادر ایرانی عکس (2041)
محاله اتو کردن سینه دخترا دیده باشید عکس (3135)
عمرا همچین کیس کامپیوتری دیده باشید عکس (1204)
بهتون قول میدم علی صادقی رو اینجوری ندیدن عکس (1915)
گران قیمت ترین ساندویچ دنیا رو ببینید عکس (1230)
کار خیلی بد این دختر دانشجو در خانه اش (2940)
عکسهای خوشگل ترین دختران جهان که تا بحال ندیدید (3083)
عمرا این نمونه ته ریش دیده باشید عکس (1496)
عکس باور نکردنی لیلا اوتادی بدون ارایش (2434)
محاله لیلا فروهر رو با این چهره دیده باشید + عکس (1965)
شگفت انگیزترین مدل مو دنیا عکس (1438)
عمرا سحر قریشی رو اینجور دیده باشید عکس (3032)
آرشیو لینک ها
جستجو

کدهای اختصاصی
تبلیغات

رمان جدید و پرطرفدار فاطمه قسمت بیستم تا فصل چهلم

رمان جدید و پرطرفدار فاطمه قسمت بیستم تا فصل چهلم

سلام استاد
ـ سلامـ از بچهها شنيده بودم که به کسي وقت نميديد. همين اول ازتون تشکر ميکنم و قدر اين فرصت رو ميدونم. فقط؛ ببخشيد، قراره جايي بريم؟ـ نهـ خب چرا اينجا؟ـ براي اينکه براي برگشتن تاکسي بهتر پيدا بشه.ـ آها! باشه. اِ... من از ديشب خيلي فکر کردم که چي بگم، خيلي از سوالها رو رديف کردم، ولي آخرش به اين نتيجه رسيدم که اينا همه بهونه است. مشکل اصلي من اين چيزا نيست، من تا حالا سوال زياد ازتون پرسيدم، ولي الان اومدم تا اون حرف اصلي، اون ريشه رو بگم. چون احساس ميکنم شما ميتونيد، شما، نميدونم شايد... من به حرفتون خيلي فکر کردم. يه درک خاص، يه فهم عجيب که نمونشو نديدم. من اصلاً آدمي نبودم که مشکلاتمو به کسي بگم يا... چهجوري بگم؟ خيلي وقتا اين چيزارو هم مسخره کردم ولي...براي استاد پيامک آمد و گوشياش روشن شد. مريم ادامه داد.ـ استاد! من خودم خودمو نميشناسم، چه برسه به خدا. من نميدونم کيام؛ من ميخوام که منو بهم بشناسونيد. ميخوام بدونم چرا ناراحت ميشم، چرا خوشحال مي شم؟! ميخوام بگيد چطور بايد زندگي کنم، چطور فکر کنم، چطور...گوشي استاد زنگ خورد.ـ ببخشيد؛ بله؟ باشه باشه! من تا دو سه دقيقه ي ديگه حرکت ميکنم، خدانگهدار؛ بفرماييد.مريم خواست ادامه بدهد ولي اين تماس حسابي تمرکزش را بههم ريخت. هرچه فکر کرد ديد نميتواند باور کند که استاد دروغ بگويد. گفت:ـ استاد! دو سه ديقه ديگه؟ـ بله، خودتون اصرار داشتيد يه وقت معين کنم؛مريم بهتزده گفت:ـ پس چيکار کنم؟ـ شما يه شرح کامل از زندگيتون بنويسيد... البته... نه! من فعلاً وقت ندارم. واقعا هيچ وقتي ندارم.بعد براي اينکه مريم ناراحت نشه، يه دفتر از توي کيف درآورد و جلوي مريم باز کرد و گفت اين برنامه ي منه، اگه يه جاي خالي پيدا کرديد مال شما.مريم به دقت به دفتر نگاه کرد. برنامه از ساعت چهار و نيم صبح شروع ميشد. جلوي بعضي از ساعات هيچ چيزي نوشته نشده بود، معلوم بود که خصوصيان. اينقدر شلوغ بود که مريم تعجّب کرد. ولي باز دنبال ساعتي کوتاه ميگشت. جلوي يک ساعت نوشته بود متغيّرها؛ مريم پرسيد:ـ اين چيه؟ ـ برنامههاي عقب موندهاي که بايد انجام بشه. اگر ميخوايد اسمتونو تو ليست بنويسم تا نوبت شما برسهـ يعني ميشه براي کِي؟ـ اونش ديگه با خداست، شايد يک تا دو سال ديگه.مريم دوباره شروع کرد به گشتن. يک ساعت استراحت بود، اولش خجالت کشيد که بگويد، ولي انگشتش را روي يک نقطه از دفتر گذاشت و گفت:ـ استاد، اين...ـ نه اون نميشه ديگه! به ما رحم کنيد.مريم هرچه گشت چيزي پيدا نکرد تا اينکه فکري به سرش زد و گفت:ـ اين جلسه ي سخنراني کرجه، درسته؟ـ خبـ از اينجا تا کرج اونم تو اين ساعت حداقل يه ساعت تو ترافيکيد درسته؟ تو ماشين ميتونيد بخونيد؟ـ موقع رانندگي؟! غيرقانوني که نميشه، تازه من توي ماشين چيزي بخونم سرگيجه ميگيرم.ـ خب... صدامو ضبط ميکنم توي ماشين 

بقیه ادامه مطلب.......



برچسب ها : دانلود رمان , قسمت 20 رمان فاطمه , قسمت 40 رمان فاطمه , رمان فاطمه رو میخوام , رمان از فاطمه , داستان از فاطمه , سایت رمان , وبلاگ رمان , بهترین رمان ها , رمان خوب , رمان قشنگ ,
بازدید : 283
تاریخ : شنبه 26 دی 1394 زمان : 23:39 | نویسنده : masoud293 | نظرات (0)

رمان جدید و پر طرفدار دیابت شیرین قسمت آخر

رمان جدید و پر طرفدار دیابت شیرین قسمت آخر

رمان جدید و پر طرفدار دیابت شیرین قسمت آخر

رمان جدید و پر طرفدار دیابت شیرین قسمت آخر

همراه بچه ها کنار دریا بودیم 
من و هانی کنار هم بودیم و داشتیم حرف می زدیم .
بقیه هم یا داشتن تو آب شنا می کردن یا قدم می زدن یا مثل ما نشسته بودن ، بچه ها هم که با شن بازی می کردن

-شیرین؟
-هوم؟
-یه کمکی ازت می خوام..................

-چی ؟
-می تونی واسه هیراد یه کاری بکنی ؟
با تعجب گفتم
-چه کاری؟
-می خوام یکی رو براش بگیرم
خندیدم و گفتم 
-برای داداش بد عُنُقت؟
با عصبانیت ساختگی گفت
-داداش به این دسته گلی دارم، چشه مگه ؟
خندیدم و گفتم 
-چش نیست گوشه؟
چشم غره ای رفت و گفت 
-لوس بی مزه! کمکم می کنی حالا؟
-کی هست این خانم خوش بخت یا شایدم بدبخت؟
زد به بازومو گفت
-جدی باش شیرین
-باشه بابا ، بگو حالا ؟
-نمیشناسی ، نمی دونم شایدم بشناسی !!
-بالاخره می شناسم یا نه ؟
چشم غره ای بهم رفت و گفت
-مارال

 

ادامه مطلب بروید.....



درباره : رمان , جدیدترین رمان ها ,
برچسب ها : داستان دیابت شیرین , داستان جدید دیابت شیرین , رمان جدید دیابت شیرین , دانلود رمان دیابت شیرین , جدیدترین رمان دیابت شیرین , رمان قشنگ , رمان عاشقانه دیابت شیرین , رمان جالب , رمان میخوام , وبلاگ رمان , اخرین قسمت رمان دیابت شیرین ,
بازدید : 523
تاریخ : دوشنبه 04 آبان 1394 زمان : 23:34 | نویسنده : masoud293 | نظرات (0)

رمان خوانده نشده خیلی قشنگ دل خوش به بودنت

رمان خوانده نشده خیلی قشنگ دل خوش به بودنت

رمان خوانده نشده خیلی قشنگ دل خوش به بودنت

ارام ضربه ميزنم به در اتاقش ....
با صداي ارامي ميگويد : بيا تو ...
در را باز ميکنم .... روي صندلي پيانو نشسته و از پنجره بيرون را نگاه ميکند ...
ميگويم : کجا سير ميکني ...
ميخندد : هيچي امروز هوا خيلي خوبه ... بنظرم تميزتر از هميشس ...
من : تا بوده همين بوده بهترم نميشه ....
کنارش مينشينم : اره هيچوقت خوب نميشه ..............................................................

ميگويم : چه خبرا؟
ميخندد مثل هميشه غمگين : خبرا که دست شماست اقا ....
لبخند ارامي ميزنم : شما که خودت بهتر از من حال و روزمو فهميدي ... شانس اورديم جا من عاشق بهار نشدي ....
بلند ميخندد : ديوونه ....
ادامه ميدهم : شما که بگي ديوونه از بقيه چه توقعي ميشه داشت ... 
ميخندد : خوبه بسه ديگه انقدر خودتو مظلوم نشون نده ماشالا واسه خودت هفت خطي هستي ...
ميخندم : جدي ؟؟ معلومه؟
ارام ميگويد : اره ... خوبه خوشم مياد زرنگي ... اما حق کسيو نميخوري ... 
نفس عميقي ميکشم : شما به من ياد دادي حرفم و بزنم و حقمو بگيرم ... بيشتر ازين ياد نگرفتم ...
سرش را تکان ميدهد : همين نماز خوندنت برا من اندازه تمام دنيا ارزش داره ...

ادامه مطلب بروید.....



برچسب ها : قسمت هجدهم زمان دل خوش به بودنت , دل خوش به بودنت قسمت اخر , اخرین قسمت رمان دل خوش به بودنت , رمان میخوام , رمان جدید میخوامداستان دل خوش به بودنت , جدیدترین رمان ها , رمان قشنگ , رمان جالب , داستان میخوام , دانلود رمان جالب ,
بازدید : 831
تاریخ : شنبه 18 مهر 1394 زمان : 0:26 | نویسنده : masoud293 | نظرات (0)

رمان واقعا جدید و قشنگ پدر خوب قسمت ششم

رمان واقعا جدید و قشنگ پدر خوب قسمت ششم

رمان واقعا جدید و قشنگ پدر خوب قسمت ششم

دست تو جیبش کرد و گردنبند مادرمو مثل پاندول ساعت جلو چشمم تکون داد.
لبخندی زدم و طاها گفت:دیدی پسش گرفتم؟
-خودش داد یه به زور گرفتی؟
طاها خندید وگفت:هیچ کدوم... نفهمید من برش داشتم... هنوز خبر نداره...
لبخندی زدم وگفتم:ببر بذار سرجاش... ادم از زنش نمیزنه...
و به اشپزخونه رفتم تا گازو یخچال و چک کنم... خوشبختانه تمام محتویات یخچال وداده بودم خانم سرمدی تا خراب نشن اونم با رضایت قبول کرد. خدا روشکر همسایه های خوبی داشتم................................

یه بار دیگه همه چیز وچک کردم و به هال برگشتم طاها با تعجب به گردنبند نگاه میکرد با دیدن من گفت: تی تی...
-هوم؟
طاها: یعنی چی...
-یعنی اگه بچه ات پسره... که بده به عروست... اگه بچه ات ...
یهو وسط حرفم پرید وگفت: دکترش میگه دختره... البته حدس زده هنوز ...
تو چشمام خیره شد وگفت:تی تی...

بقیه ادامه مطلب....



درباره : رمان , جدیدترین رمان ها ,
برچسب ها : پدر خوب رمان , پدر خوب داستان , رمان عاشقانه , جدیدترین رمان ها , وبلاگ رمان , سایت رمان , رمان قشنگ , رمان جالب , قسمت ششم رمان پدر خوب ,
بازدید : 455
تاریخ : شنبه 04 مهر 1394 زمان : 22:55 | نویسنده : masoud293 | نظرات (0)

رمان خیلی قشنگه بوی نا قسمت اخر

رمان خیلی قشنگه بوی نا قسمت اخر

رمان خیلی قشنگه بوی نا قسمت اخر رمان خیلی قشنگه بوی نا قسمت اخر

خودشون می کنن حاج اقا!

باشه اما همسایه داري یعنی همین دیگه !جارو کن ! ابم بپاش!این ورم یه جارو بزن!جلو حجره حاج تقی رو!

چشم حاج اقا!

بازار یعنی همسایه ! همسایه یعنی خودت!ایندم و دستگاه و علم و کتل که میبینی الان هزار ساله پا برجا و برقراره به خاطر اینه که بازار بازاري رو داشته واسه خودش!.....................................

 

اخه حاج اقا همین حاج فتاح دیروز داشت جنس ما رو....

اون کاسبی یه پسر جون ! تجارته ! وقتش که برسه همین حاج فتاح پشت همسایه اش رو خالی نمی کنه ! خوب جارو بزن!

نگین به صداي باباش گوش می کرد و گاهی یه چرخ می زد این ور و گاهی بر می گشت و حاج حسن رو نگاه می کرد که یه خرده بعد فروشنده ي حجره اي که نگین جلوش ایستاده بود با شک و تردید به نگین گفت

همشیره ! دنبال کسی می گردین؟!

نگین یه مرتبه به خودش اومد و دید که دیگه موندن صلاح نیست و ممکنه باباش چشمش بهش بیفته راه افتاد طرف حجره ي حاج عباس اما دلش خون بود!

از اون طرف مهرداد همونجور که داشت اروم قدم می زد یه مرتبه چشمش افتاد به حاج حسن که داشت از دهنه ي بازار وارد می شد!

تند خودشو کشید کنار ! بدبختی این بود که بعضی بازاریا مهرداد رو می شناختن.

خلاصه خودشو کشید کنار و مشغول نگاه کردن باباش شد و یه دنیا غم تو دلش نشست!

بقیه ادامه مطلب......



درباره : رمان , رمان عاشقانه ,
برچسب ها : رمان بوی نا رو میخوام , رمان جدید بوی نا رو میخوام , رمان قشنگ بوی نا , بهترین رمان ها , رمان جالب , رمان قشنگ , رمان میخوام قشنگ , رمان جالب میخوام , وبلاگ رمان , رمان جدید , رمان عاشقانه , رمان طولانی ,
بازدید : 267
تاریخ : چهارشنبه 25 شهریور 1394 زمان : 15:00 | نویسنده : masoud293 | نظرات (0)

رمان جدید و خوانده نشده اینجا زنی عاشقانه میبارید قسمت اخر

رمان جدید و خوانده نشده اینجا زنی عاشقانه میبارید قسمت اخر

رمان جدید و خوانده نشده اینجا زنی عاشقانه میبارید قسمت اخر

رمان جدید و خوانده نشده اینجا زنی عاشقانه میبارید قسمت اخر

رمان جدید و خوانده نشده اینجا زنی عاشقانه میبارید قسمت اخر

به خانه میایم..یعنی به خانه میاورد مرا! میرساند...جا و مکانم را ثبات میدهد و بی حرف میرود!
این سرد بودن ها دل نگرانم میکند! بابا زنگ میزند و هستی ، پرستارِ دلخور این روزهایم میگوید که آپاندیسم را درآورده ام و مدتی باید استراحت کنم!
همیشه در همه جا دیده ام، خوانده ام مرد در اوج سرد رفتاری هم باشد با اشک و آه مورد علاقه اش از نگرانی بیداد میکند...عزیزم عزیزم گفتنهایش ناخداگاه راه میافتد و محبتش بیشتر از همیشه گل میکند...اما یغما...برعکس است...برعکسِ برعکس!..................................
سرد تر و زمستانی تر اما...نگرانی را دیدم! خودم در پستوی آن نگاه رنگی اش دیدم! ولی این خونسردی بی مانندش یعنی اوج شکست...یعنی اوج بی حوصلگی و خستگی اش...یعنی اوج داغون بودن!
هستی صدایم میزند تا قرصهایم را بخورم..خودم را اما به خواب میزنم...سرم را در بالش فرو میکنم و دلم کمی تنگ رادین و آغوشش میشود! چرا نمیفهمند که تنها یاور این روزهای دلتنگم خوده اوست؟ چرا؟
هستی بی حرف گذر میکند..خانه را تمیز و گرد گیری میکند...بوی سوپش پبچیده..زیرش را خاموش میکند..
چادرش را که باد میدهد موهایم تکان میخورد! پیشانی ام را میبوسد و در را سعی میکند بی صدا ببندد!
سره جایم مینشینم
بقیه ادامه مطلب.....


درباره : رمان , رمان عاشقانه ,
برچسب ها : رمان , رمان جالب , رمان عاشقانه , دانلود رمان اینجا زنی عاشقانه میبارید , مان جدید اینجا زنی عاشقانه میبارید رو میخوام , رمان جالب اینجا زنی عاشقانه میبارید , اینجا زنی عاشقانه میبارید رمان , رمان قشنگ , رمان طولانی , رمان میخوام , داستان میخوام ,
بازدید : 349
تاریخ : چهارشنبه 25 شهریور 1394 زمان : 14:53 | نویسنده : masoud293 | نظرات (0)

رمان خوشگل جدید زیتون قسمت اخر   رمان خوشگل جدید زیتون قسمت اخر

رمان خوشگل جدید زیتون قسمت اخر

رمان خوشگل جدید زیتون قسمت اخر

رمان خوشگل جدید زیتون قسمت اخر

امین : مادر بردیا هم کم کم باهاتون کنار میاد..وقتی ببینه همدیگه رو دوست دارید...
مهسا بغض کرد..چشماش خیس شد تا به حال این طوری ندیده بودمش : ن حتی شک دارم بردیا من رو دوست داشته باشه.....
بردیا از جاش پرید با لحن پر از سئوال : مهساااااااا؟؟؟!!!!! این چه حرفیه؟؟؟
مهسا : مگه دورغه؟؟...تو فقط فکر آبروتی..هیچ از من پرسیدی چی شنیدم؟؟هیچ از من پرسیدی حالم چه طور بوده؟؟..فقط فکر وجهت بودی...
بردیا : واقعا خنده داره...چه طور ممکنه فکر کنی دوستت ندارم..من از تصور اینکه چه اتفاقایی ممکن بود بیوفته اون طوری دیوونه شدم...من عاشقتم دختر..فکر میکردم این رو بهت قبلا اثبات کردم؟؟..........................................

دلم برای لحن پر از عشق و پر از آرامشش پر کشید..مهسا هم فکر کنم همین حس رو داشت اما انقدر تخس بود که از جاش بلند نشد..
امین : باده پاهات داره خسته می شه خیلی سر پا بودی...
..منظورش رو گرفتم...حضور ما اونجا دیگه خیلی صحیح نبود..حالا بردیا باید تا می تو نست ناز می خرید....

نشستم لبه تخت : یعنی آشتی می کنن؟؟

http://masoud293.ir/
امین رو صندلی میز توالت نشست : اگه 

بقیه ادامه مطلب.............



درباره : رمان عاشقانه ,
برچسب ها : نویسنده رمان زیتون کیه , داستان میخوام قشنگ , رمان های عاشقانه , دانلود زیتون , دانلود رمان خانه , رمان زیتون جالب , رمان جدید زیتون , رمان عاشقانه زیتون , زیباترین رمان , قشنگترین رمان زیتون , انواع رمان , خوشگلترین رمان , رمان واقعا قشنگ زیتون , رمان قشنگ , رمان زیبا , رمان جالب ,
بازدید : 575
تاریخ : شنبه 24 مرداد 1394 زمان : 14:15 | نویسنده : masoud293 | نظرات (0)

رمان قشنگ و پرطرفدار رمان حریف سرنوشت نمیشی قسمت آخر

رمان قشنگ و پرطرفدار رمان حریف سرنوشت نمیشی قسمت آخر

رمان قشنگ و پرطرفدار رمان حریف سرنوشت نمیشی قسمت آخر

الناز به پهلوم زدو آروم تو گوشم گفت: خودتو سبك نكن نمي شناستت... يه كاري نكن ضايعت كنه...
سرمو تكون دادم ولي لبخند رو لبام از بين نمي رفت. وقتي راه افتاديم از آيينه ماشين زل زده بودم بهش و حتي يه لحظه هم دست بردار نبودم خيلي سخت بود كه بعد از يكسال دوري، عشقتو ببيني و نتوني هيچ كاري بكني يا حرفي بزني. تو حال و هواي چشم چروني بودم كه اميد خيلي جدي و سرد به الناز گفت: خانم ميشه آيينه رو به يه سمت ديگه بچرخونيد؟..........

الناز گفت: براي چي؟
-يا حداقل به اين خانم بگين انقدر بهم زل نزنه...معذب ميشم
الناز چپ چپ بهم نگاه كرد و اميد ادامه داد: مي دونم قبلا نامزدم بودند ولي من الان هيچي يادم نمياد... از حلقه تو دستم مي دونستم ازدواج كردم يا نامزد دارم ولي منو ببخشيد هيچ حسي ندارم... چون هيچي يادم نمياد... خيلي دوست دارم حافظم برگرده و همه چي يادم بياد ولي دست خودم نيست.
از حرفش دلم شكست. مي دونستم اميد اون آدم سابق نيست ولي نه تا اين حد. نگاهمو انداختم پايين و ديگه بهش نگاه نكردم. ترجيح دادم فعلا با خاطراتش خوش باشم تا با خودش كه هيچي يادش نمياد.
وقتي رسيديم تهران، نيما و مامان با ديدن اميد از تعجب و خوشحالي مثه خودم شده بودند ولي اميد خونسردِ خونسرد بود، فقط يه سلام داد و سكوت كرد. نگاهش سردِ سرد بود مثه يه ربات
همون شب شناسنامه و كارت ملي باطل شدشو بهش دادم. با اين كه يه ذره بهش ثابت شده بود ولي بازم شك داشت. توي مداركش يه كارت اهدا خون هم بود كه مي تونست كامل بهش ثابت كنه كه خودِ اميده

بقیه ادامه مطلب..............



درباره : رمان عاشقانه ,
برچسب ها : رمان , رمان عاشقانه , رمان جالب , جدیدترین رمان , رمان جالب حریف سرنوشت نمیشی , رمان قشنگ حریف سرنوشت نمیشی , رمان میخوام حریف سرنوشت نمیشی , رمان حریف سرنوشت نمیشی رو میخوام , نویسنده رمان حریف سرنوشت نمیشی , داستان حریف سرنوشت نمیشی , حریف سرنوشت نمیشی رمان , حریف سرنوشت نمیشی داستان , داستان عاشقانه , رمان قشنگ , رمان زیبا , زیباترین رمان , عاشقانه ترین رمان ,
بازدید : 651
تاریخ : شنبه 24 مرداد 1394 زمان : 14:07 | نویسنده : masoud293 | نظرات (0)

رمان واقعا جدید پدر خوب قسمت آخر

رمان واقعا جدید پدر خوب قسمت آخر

رمان واقعا جدید پدر خوب قسمت آخر

صورتشو ماچیدم وگفتم: بیخیال هما جون... من الان دربست نوکر تو و دخترتم. اون ابراهیمم ولش کن... بذار واسه خودش خوش باشه...
و همون لحظه صدای بابا بلند شد که گفت: مهمون نمیخوای تی تی؟
لبخندی زدم وبابا گفت: دختر این در و قفل کن...
منظورش در ورودی بود... لبخند کجی زدم وگفتم: اووو.... شما همین طبقه ی بالا هستین دیگه...
بابا سری تکون داد وگفت:چاییت به راهه؟........................

-بله...
و بابا رو به هما گفت: هما بیا یه چایی به من بده..
هما سریع خواست بلند بشه که دستشو گرفتم وگفتم: اولا که شما اومدی خونه ی من ، من باید پذیرایی کنم ولی بابا خودتون زحمت بکشید چایی بریزید ... من خستم بوتیک خیلی شلوغ بود... ریختید برای ما هم بریزید.
بابا چشم غره ای بهم رفت و در و بست...
هما زد تو صورتش وگفت: اوا خاک برسرم...
خندیدم وگفتم: بیخیال بابا. تو فعلا پادشاهی کن... تازه میخوام بگم فردا نهار کبابم بزنه واسمون...
هما خندید و گفت:بعید میدونم... حتی همین الان چایی بریزه...
همون لحظه تقه ای به در خورد و بابا بلند گفت: تی تی بیا سینی وازدستم بگیر...
با خنده چشم وابرویی به دهن باز وچشمهای گرد شده ی هما رفتم و در وباز کردم وسینی و از بابا گرفتم.
بابا لبخندی به من و هما زدوبا 

ادامه مطلب بروید..........



درباره : جدیدترین رمان ها ,
برچسب ها : داستان پدر خوب , رمان پدر خوب , رمان جدید پدر خوب , رمان قشنگ , دانلود پدر خوب , رمان جالب , .دانلود انواع رمان , نویسنده رمان پدر خوب , پدر خوب داستان , رمانم میخوام , قسمت رمان , رمان زیبا ,
بازدید : 495
تاریخ : جمعه 23 مرداد 1394 زمان : 14:44 | نویسنده : masoud293 | نظرات (0)

رمان خیلی جدید و خوانده نشده روزان دیروزم قسمت  آخر

رمان خیلی جدید و خوانده نشده روزان دیروزم قسمت  آخر

رمان خیلی جدید و خوانده نشده روزان دیروزم قسمت  آخر

ان روز کذایی یادم است... 
به تاریکی شب زل میزنم... به تصویرهایی که در ذهنم میکشم... به حرفهایی که هست و نیست... چه بخوام چه نخوام... چه سعی کنم نشنوم... چه بشنوم... من هیچ وقت به حرف کسی نبودم!!!
به قاب عکسی که به تقلید از خانه ی اقای کاویان اونها رو کنار هم چیدم... پدرم.. مادرم... سحر وبهزاد... دو نفری که برای خرید خانه شان از من پول قرض کردند... از منی که قرار نبود حتی پدرم محتاجم شود.
اهی میکشم... باورش سخته اما فردا مراسم عروسی منه ... مثل خیلی ها دلهره دارم... ومثل خیلی ها ... خوشحالم... ولی میترسم!
به لباس سفیدم خیره میشم...واقعا نمیدونم شانس به من رو کرد... یا یه امتحان الهی بود؟.....................................................

از اقای محبی باید ممنون می بودم که منو به دنیای نوشتن حرفه ای اشنا کرد... ولی همه ی احساسم رو به پول فروختم... اهی میکشم وروزان دیروزم... کتابی که هیچ منتقدی از من انتظار نداشت بعد ازدو رمان دیالوگ ارائه بدم...
روزان دیروزم ...
اهی میکشم... هیچ کس نمیدونه تمام خط به خط روزان دیروز براساس واقعیت بود ... لبخندی میزنم ... باید بخوابم... روز سختیه...
روزی که بعد از شب اتمام با شایان بود یادم است... کیان هم میخواست جویای حالم شود ولی... من طفره میرفتم...و هنوز هم میروم...طفره را میگویم.
شایان هم رفت... حتی نپرسیدم کجا...
کار به جایی رسید که بگویم خداحافظ واز خدا خواسته بگوید به سلامت ... بدون انکه بپرسد چرا!
هرچند دلیل های خوبی داشتم... ولی زندگی من بود

بقیه ادامه مطلب...



درباره : رمان عاشقانه ,
برچسب ها : رمان نیخوام , وبلاگ رمان , سایت رمان روزان دیروزم , رمان رمان رمان , انواع رمان , خانه رمان , سایت رمان , وبلاگ , بهترین رمان ها , رمان قشنگ , دانلود رمان میخوام , قسمت اخر روزان دیروزم , قسمت اول رمان روزان دیروزم , تمام قسمت های رمان روزان دیروزم ,
بازدید : 320
تاریخ : جمعه 09 مرداد 1394 زمان : 22:26 | نویسنده : masoud293 | نظرات (0)
آخرین مطالب ارسالی
صفحات سایت
تعداد صفحات : 2