رمان جدید ناگفته ها که خیلی خوده من این رمان رو دوسش دارم رو تازه پیداش کردم رو
گذاشتم میدونم هر کی این رمان رو خونده خوشش اومده
علی کسروی هنوز گریه می کرد. این من بودم که باید گریه می کردم نه او. محمد بالای سرش ایستاده بود و بی تفاوت نگاهش می کرد. باید چیزهایی را می گفتم. باید خودم را خالی می کردم. او باید می دانست که چه بلاهایی سر من آمده است. من یک دختر نرمال نبودم و این به لطف او بود. به لطف چیزی که او آن را عشق می نامید. عشقی که حاضر شده بود به خاطرش دل خیلی ها را بشکند. عشقی که با چند میلیون آن را معاوضه کرده بود. عشقی که حاصل اش را به حال خود رها کرده بود، تا زیر دست نا پدری جان بدهد. عشقی که حاصل اش را اشتباهی می دانست. علی کسوری باید می فهمید که این عشق نبوده است. اگر عشق بود کمی، فقط کمی به فکر من می بود. نه آنکه مرا به امان خدا رها کند، فقط برای اینکه زندگیش خراب نشود. فقط برای اینکه مبادا مجبور شود که بدهی پدر زنش را پرداخت کند
داستان جدید وجالب عشق که ما هیچ وقت داستان های ویا مطالب الکی داخل این
سایت نمیزاریم و این داستانواقعا قشنگه حتما بخونیدش
یه پیر زن و یه پیر مرد تو یه خونه زندگی میکردن
پیره زنه موقع خواب خروپف میکرده و نمیذاشته پیر مرد بخوابه و
پیرمرد تا صبح بیدار میمونده وقتی ام که پیره زنه بیدار میشد بش میگفته که خروپف میکنی
پیر زن قبول نمیکرده و میگفت من خروپف نمیکنم. پیر مرد برای این که ثابت کنه پیر زن خروپف میکنه یه شب
صدای خروپف پیرزنه رو ضبط میکنه که وقتی پیرزن بیدارشد بش نشون بده. همون شب دیگه پیرزن از خوب پا نمیشه
تا پیر مرد صداشو نشون بده و همون صدای خروپف ضبط شده از پیرزن تا چند سال برای پیر مرد حکم لالایی رو داشته و شبا تا اون صدای خروپف رو گوش نمیداد خوابش نمی برد و عشق یعنی این……..
منبع patugh
درباره : داستان عاشقانه ,رمان جدید سایه گذشته همینطور ما داخل رمان های دیگه هم گفته ایم رمان سایه گذشته هم جز رمان های قشنگ
داخل این سایت بزرگ است پس بازم میگم رمان جدید خواستید شماره خودتونو بزارید قسم نظرات تا از جدیدترین رمان ها باخبر باشید
این رمان هم قسمت اخرش است
به اطراف نگاه کردم از علی خبری نبود
با خودم گفتم حالا که علی نیست از سامی بخوام
..
بیاد تو اتاقم..که باهاش اتمام حجت کنم
با اشاره چشم وابرو به سامی..رفتم طرف اتاقم
سامی اومد تو اتاقم .. سریع بیرونو نگاه کردم تا کسی ازبیرون
سامی رو ندیده باشه... سریع درو بستم و قفل کردم
سامی از حرکتم شوکه شد!..کاری داشتی..؟
سامی تو رو خدا سایتو از زندگیم بردار
رمان جدید فریاد دلم اینم بگم اقا و یا خانمی که داری این رمان رو میخونی واقعا رومان جالب است
اگه دوست داری جدیدترین رمان رو به سفارش خوذت بزارم کافیه شماره
خودتو بزاری قسمت نظرات تا از جدیدترین رمان ها باخبر باشی اینم فصل 9 این رمان است
شب خوبی بود . زیاد با امیرحسین برخورد نداشتم یعنی سعی میکردم حتی نگاهم بهش نیفته میترسیدم هم از احساس خودم هم از برخورد اون !
اون شب بیشتر از هر وقتی میتن رو دوست داشتم . همش چسبیده بود به من ... راستش حالا که خودم مشکلم برطرف شده بود با دیدن متین بیشتر دلم میگرفت
وقتی نگاه چشمای قشنگش رو که با گنگی به همه نگاه میکرد رو میدیدم دلم میخواست تا قدرتشو داشتم و براش کاری میکردمhttp://masoud293.ir/
دوست نداشتم به این فکر کنم که باید تمام عمرش رو تو سکوت و تنهایی سپری کنه ..
هر وقت رد نگاه مریم رو دنبال میکردم میدیدم که به عسل خیره شده و از حرف زدنش یه لبخند کوچیک نشسته روی لبش و یه عالمه غصه تو چشماش خونه کرده ...
شاید اونجا تو اون جمع کسی به این چیزا زیاد دقت نمیکرد اما من همه شب دلم پیش متین و مریم و مهرداد بود .. و همه اونهایی که مثل متین و چند روز پیش خودم بودند !
حالا که سالم شده بودم انگار دیدم عوض شده بود ... انگار منم ناخواسته درگیر یه حس ترحم شده بودم
حالا هرچقدرم حسهای دیگه رو میاوردم وسط بازم ترحم بیشتر بود ...
و اون شب درک کردم معنی نگاه اطرافیانم رو وقتی نمیتونستم جواب سوالاشون رو بدم ... وقتی نگاهشون رنگ دلسوزی میگرفت و من چقدر از این نگاه ها بدم میومد
داستان بسیار جداب وخواندنی رو اماده کرده ایم رو گذاشتم
سرکلاس درس معلم برسید;
هی بچه هاچه کسی میدونه عشق چیه...
هیچکس جواب نداد همه کلاس یکباره ساکت
شدهمه به یکدیگرنگاه کردند...
ناگهان انا.یکی ازبچه های کلاس اروم
سرشوبایین انداخت ودرحالی که اشک توی
چشمانش جمع شده بود...
اناسه روزبود باکسی حرف نزده بود.
بغل دستیش نیوشاموضوع روازش برسید...
بغض اناترکیدوشروع به گریه
رمان سارق عاشق واقعا بسیار رمان قشنگی است که برای شما گذاشتم نظر خوبتون رو هم بزارید
ماه همیشه جدیدترین ها رو برای شما فراهم میکنیم
گفت کجا؟
-چی کجا؟ خب دارم فرار میکنم نکنه میخوای وایسم تو رو تماشا کنم؟
-همش تقصیر تو هست الان گیر افتادیم بعد میخوای فرار کنی؟
-به من چه خودت پریدی وسط نقشه ام
-الان وقت دعوا نیست باید ی جوری فرار کنیم
-بگو کم اوردم دیگه
-اصلا تقصیر منه نگران توام
-هه من که داشتم فرار میکردم
امروز رمان جدید عاشقم باش رو گذاشتیم واماده کرده ایم و قسمت
13 این رمان است حتما تا اخر بخونیدش نظر خوبتونم بزارید نظر یادتون نره
گاهی هر دو بیرون می رفتند و تا غروب باز نمی گشتند اما آنروز اتفاقی افتاد که زندگی ام را زیر رو کرد.احسان و دیوید از منزل خارج شدند و اعلا م کردند دیر هنگام باز می گردند.بی بی صدایم کرد وگفت:
- خانم تلفن با شما کار داره،مادرتان است.
گوشی را بر داشتم و گفتم:سلام مادر حالتون چطوره؟رضا خوبه؟
- خوبم عزیزم تو و شوهرت خوبید؟سفر بهشون خوش گذشته؟
- همگی خوبیم سفر اونا هم بد نبوده.
رمان زندگی یکی از رمان های زیبای است اماده کردیم البته فصل 8 است نظر یادتون نره
خوشحالی مسخره ام برای سرد شدن هوا در کمتر از یک ماه دود شد و به هوا رفت. با سرد شدن هوا تعداد ضایعه ها بیشتر شد و علاوه بر بازو این بار روی شکمم خودنمایی کرد! هیچ وقت فکرش را نمی کردم انقدر در برابر بیماری ضعیف النفس باشم. هر روز به نوعی خودم را دلداری می دادم اما در همان لحظه هم مطمئن بودم که تمام این دلداری ها فقط جنبه ی خود فریبی دارد!
باز جای شکر داشت که ضایعه های روی سرم که البته به تعداد انگشتان یک دست هم نبود با مصرف داروی سیاه رنگ و بد بویی به تجویز پزشک که داروساز ساخته بود از بین رفت.
نمی خواستم کسی از حال و احوالم با خبر شود برای همین مجبور بودم خودم را مثل همیشه نشان دهم.
از وقتی خانه ی پدری سهراب را دیده بودیم دو هفته ای می گذشت و تلاش ما برای پیدا کردن خانه ای در نزدیکی محله ی خودمان بی نتیجه بود. فهمیدن این که آن خانه چقدر برای سهراب با ارزش است کار ساده ای بود. تصمیم داشتم از سهراب بخواهم به جای پیدا کردن خانه ی جدید همان خانه را تعمیر کنیم.
بعد از کلاس منتظر سهراب شدم. نم نم باران می بارید. صبح فراموش کرده بودم چترم را بردارم. صدای بوق ماشینی توجه ام را جلب کرد. به سمت صدا که برگشتم سهراب را آن طرف خیابان دیدم. دستی تکان دادم و به سمتش حرکت کردم. دستش را که به سمتم دراز شده بود گرفتم. کمی من را به سمت خودش گشید و گفت:
- دلم تنگ شد بود ...
خنده ای کردم و گفتم:
- ما که دیروز با هم سه ساعت دنبال خونه می گشتیم!
چشمکی زد و گفت
امروز دانلود رمان چشمانی به رنگ عشق رو کههمین حالا اماده کردیم رو
گذاشتم برای دوست داران عزیز رمان
برای دانلود این رمان ادامه مطلب بروید
دوستانی که عاشق رمان هستن امروز یک رمان حیلی زیبا به نام
عشق بارانی رو اماده کرده ایم رو گذاشتیم برای شما هر روز جدیدترین
هارو ببینید و رمان های مختلف یا مد نظر شما رمانی هست بگید تا بزاریم
دانلودرمان در ادامه مطلب